يكشنبه ۲ دي ۱۴۰۳ -
Sunday 22 December 2024
|
ايران امروز |
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
به مسعودِ اسماعیلزاده، به پاسِ مُحبتهایِ بیدریغاش.آزمون
بر تاولهایِ سختِ یخ بستهیِ زمین، با گامهایِ اِحمال، از میانِِ تیرهگیها، اندیشناک، میگذرم، در رفت وُ آمدهایِ مُکرّر که چهار فصل را در گردشِ، ظاهراً، بیهوده، امّا، جاودانهاش، در معیّتِ رنگها و پریدهرنگیهایش، همراه جیک جیکِ مستانهیِ گنجشکها و ترنّمِ عاشقانه و سِحرانگیزِ قناریها در پیِ جفت بر شاخسارِ سبزِ درختان زیرِ آسمانِ لاجوردی، و گوش سپُردن به خاطرهیِ آوازهایِ سیاهان در مزارعِ پنبه، از زبانِ آرمسترانگ و تراانههایِ حُزنانگیزِ پُر سوز وُ کُدازِ رازآمیزِ شرقی در فراقِ یار در دلِ خلوتِ شب، زیرِ بارانِ تنشویِ بهاری ... زیرِ هُرمِ آفتابِ داغِ تابستان ... همراهِ برگریزانِ پاییزی ... زیرِ بارشِ بیانقطاع برف، در سوزِ سرمایِ زمستانش، در انزوائی اَدکن؛ به امیدی اندک به برگذشتن از آزمونی سخت وُ جانکاه، مُردّد .. مُردّد دوره میکند: همراه روزها، تیرهروزیها، از کنارِ زوزهها، دریوزهگیها، حرصها وُ آزهایِ پایانناپذیرِ «کوسهها» در لباسِ آدمی! هرزهگیها، هرزهگوییهایِ بیشرمانه ... بیپایان همین نزدیکیها در کنارِ ما آنسویتر، امّا ... نه چندان دور: به سانِ جغدها، بر بامِ ویرانهها... ویرانههایِ دهشتزا بانگِ شوم وُ نعرهیِ خوفناکِ توحّش ... بَربَریّت، پُشتِ ماسکهایِ سیاه، سَر تا پا سیاه وُ رُعبانگیز با مُسلسَلها زیرِ بیرقهایِ برافراشتهٔ سیاه با خُطوتی اسلیمی منقوش، که شهادت میدهد بر بُنیان وُ شاهدِ این تباهیها جنایتها شقاوتها... نقشِ شمشیرش گواهیست آشکارا آشکارتر برقِ خنجرهایِ آخته در دستانِ صَعب وُ قاطعِ نفرت، زیر گلویِ آدمی ... آدمیّت، رو در رویِ میلیونها میلیون چشمِ خیره از حیرت، گویی مُنجمد! خونآلوده، خونچکان: «بزرگ است خُدای ... بزرگ است خُدای!» (اینچنین است آن خُدای؟) و... بدرقهیِ تبآلودهیِ شبها، زمهریرِ نیمه شبها، بیمناک! بیمناک از صدایِ مهیبِ انفجارِ بیوقفهیِ بُمبها خُمپارهها ... و تکّه تکّه شدنِ کودکان و زنانِ بیدفاع ... بیپناه اینجا، همین نزدیکیها، زیرِ گوشِ ما، آنجا در دوردستها در دلِ روز، هرروز ... یا زیر آسمانِ قیرگونِ بیستاره، در برابرِ چشمهایِ همیشه مُضطرب، همیشه نگران و اشکآلودِ ناباور و فریادهایِ ضجه وُ شیونِ مادران بیپناه ... بیپناه همیشه سیاهپوش پیوسته داغدارِ فرزندانِ دلبندِ خویش همراهِ ترسها و دلهُرهها ... دلهُرههایِ بیپایان برافروخته، مُستأصل از حسادتهایِ خشماگینِ کورِ بیدلیل برآشفته از زهرِ تلخِ نفرت در کلامِ یاوهگویِ پرخاشگر، هراسان از کینهتوزی در نهان، کینهورزیها عیان، دُشمنیها از رقابتهایِ خُرد وُ حقیر و حلقههایِ مُنتظرِ طنابهایِ دار در اعماقِ چشمهایِ کوچکِ بیفروغ برایِ روزِ انتقام! این چنین، خسته ... مأیوس از همه، حتّا از خودم! به خانهام، این تنها پناهِ نه چندان مأمنام در انتهایِ زمین، میرسم با تنی مجروح؛ که رنج را و دردی فرساینده را هم از آغاز قامتی خمیده بخشیده است، و خزندهگان و بوزینهگانِ در هیئتِ انسان را شرمسار چراغ را روشن، و شعری قدیمی در وصفِ "عشق" را زیرِ لب زمزمه میکنم برمیگردم؛ تارمیغ، برایِ فتحِ جهان به آستان دَربِ خانه رسیده است! پرواز، اگر مُیسّر نیست، گریزگاهی هست؟ یا... ناگزیر و محتوم است این؟ جهانگیر سعیدی اِستکهُلم. ( بازبینی جهارشنبه ۲۴ یونی ـ ژوئن ۲۰۱۵)
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|