iran-emrooz.net | Wed, 23.11.2005, 14:03
نگاهی به کنسرت شجریان در کلن
کمی اعتماد به نفس در روزهای سرشکستگی!
جواد طالعی (دفتر اروپائی شهروند)
|
چهارشنبه ٢ آذر ١٣٨٤
پدر ٦٥ ساله و پسر ٣٠ ساله است. آن ها، با هم یا در پی هم می خوانند. آنجا که با هم می خوانند، صداشان چنان یکی می شود که بعضی وقت ها نمی توانی تشخیص دهی که دو نفرند. آنجا که پس از یکدیگر می خوانند، پسر، روزگار جوانی پدر را تداعی می کند: محمد رضا شجریان و همایون شجریان. استاد آواز سنتی ایرانی، جایگاه رفیع خود را، قدم به قدم به پسر می سپارد. همایون شجریان، فرزند خلف محمد رضا، بی تردید، در آینده بر همان سکوئی خواهد ایستاد که امروز پدرش بر آن ایستاده است. او، یک رونوشت برابر با اصل است.
موسیقی سنتی ایرانی، بازتاب فراز و فرودی است که ملت ایران، در تاریخ چندهزار ساله خود از سر گذرانده است: اسارت های طولانی و آزادی های کوتاه. رنج های بی شمار و شادی های اندک. چنین است که وقتی آواز و تحریر ایرانی را می شنوی، رنج ها و دریغ هایت را مرور می کنی و وقتی تصنیف ها را می شنوی، می خواهی به پا خیزی، پوست بیاندازی و شوری نو برافکنی. موسیقی سنتی ایرانی چنین است: در خود شدن و از خود بر آمدن. به عمق رفتن و با کوله باری سنگین از تلخکامی از خود بر آمدن، اما دوباره پای کوبیدن و به آینده امید بستن. از تاریکی ها سر برکشیدن، پلک برهم زدن و دوباره به نور خیره شدن.
و محمد رضا شجریان، استاد وصف این حال است. حالا، در کنار همایون سی ساله اش، با همراهی تار نرم حسین علیزاده و کمانچه گرم کیهان کلهر، او را، پس از سال ها، بر صحنه سالن بزرگ و مجلل فیلارمونیک کلن می یابیم. جائی که جز بزرگان اپرا و موسیقی جهان کسی را به آن راه نیست. جمعه یازدهم نوامبر، روزی که آغاز کارناوال های بزرگ کلن است. کارناوال هائی که پرند از ماسک و الکل و مارش و رابطه های گذرا. در خیابان های منتهی به سالن فیلارمونیک، به سختی می توان پیش رفت. هزاران انسان، اغلب مست و گریخته از خود، پیاده روها و خیابان ها را انباشته اند. قدم که بر می داری، باید سخت مواظب باشی تا مبادا پا روی شیشه ها و قوطی های خالی و نیمه خالی شراب و آبجو و کنیاک و ودکا بگذاری و در بغلطی. همه آمده اند تا برای ساعاتی از خود بگریزند. خودی که در تمام روزهای دیگر مچاله تعین ها است! مچاله قانون، مچاله مالیات های مستقیم و غیر مستقیم، مچاله ترس از بازنشستگی با حقوقی که برای زنده ماندن کم و برای مردن زیاد است. مچاله ترس از جنگ های بزرگی که بحران سرمایه داری می تواند در سال های آینده به راه بیاندازد. مچاله ترس از گسترش ترور. مچاله ترس از بیکاری طولانی تر، اخطارها و چوب حراج ها.
آری، اینجا آلمان است. با اقتصادی که دستخوش خونریزی است و به این دلیل، تنها از لایه های پائینی خون می طلبد. ائتلاف بزرگ بر سر این اصول به توافق رسیده است:
- افزایش مالیات مستقیم از شانزده درصد به ١٩ درصد.
- افزایش سن بازنشتگی از ٦٥ سال به ٦٧ سال.
- قطع یا کاهش بسیاری از یارانه های طبقات کم درآمد و متوسط،
- حذف معافیت مالیاتی کار در شب یا روزهای یکشنبه و تعطیل.
- سپردن بخش بیشتری از هزینه های دارو و درمان به بیمه شدگان.
- دادن نقش بیشتر به ارتش در ماموریت های چند ملیتی آسیا و آفریقا.
در چنین فضائی، که هیچ شباهتی به سال های هنوز امیدبخش دهه های پایانی قرن بیستم میلادی ندارد، وقتی در خیابان های منتهی به سالن فیلارمونیک کلن انبوه مردان و زنان مستی را می بینم که دو به دو و چند به چند، آویخته به هم از این میدان به آن میدان و از این کافه به آن کافه می روند و می آیند، به تفاوتی آشکار میان شب ما و شب آنان ی اندیشم: آن ها از خود می گریزند و ما به خود باز می گردیم. به ریشه هائی که چه پیر و چه جوان، همچنان عمیق اند. ریشه هائی که بوی یاس امین الدوله می دهند و ادویه شرق و صدای قمرالملوک وزیری بر صفحه خشدار گرامافون. زیرا که قرار است محمدرضا شجریان بخواند که سال های بلوغ رادیو را تداعی می کند. در کنار همایونش که می خواهد موسیقی سنتی ما را به میان نسل جوان ایرانی ببرد.
و در سالن؟ می بینم که چیزی حدود هزار ایرانی آمده اند تا همان ریشه ها را آبیاری کنند. ایرانی های مقیم خارج از کشور، در ماه های گذشته، باز در شرایطی قرار گرفته اند که می شود گفت بخشی از اعتماد به نفس ملی خود را باخته اند. در کشورشان مردی بر مسند ریاست جمهوری تکیه زده است که به دستفروشی دوره گرد بیشتر می ماند تا سیاستمداری امروزی. در این شرایط روانی، حضور آبرومندانه چهار هنرمند فرهیخته، آن هم بر صحنه مرکزی که جز بزرگان را به خود راه نمی دهد، فرصتی است برای این که بگوئی: معرف من، نه آن خردینگان، که چنین بزرگانی هستند.
و کنسرت که آغاز می شود، تار حسین علیزاده و کمانچه کیوان کلهر، چنان به هم پاسخ می دهند که پنداری دو موجود زنده سال ها با هم زیسته و خندیده و گریسته اند. با نوای تار و کمانچه این دو استاد، نوازش انگشتان همایون شجریان بر ضربی خوشاهنگ همراه است که خیلی جاها خاطره زنده یاد حسین تهرانی را زنده می کند. همایون، که در آواز انگاری اصرار دارد دنباله تمام عیار پدر باشد و درست به همین دلیل هنگام خواندن مثل محمد رضا عمیق و جدی است، در نوازش پوست ضرب با انگشتان بلند خود، کرشمه هائی دارد که مرا به یاد بهزاد رضوی می اندازد. شاگرد حسین تهرانی در ضرب و اسماعیل مهرتاش در آواز، که در سال های میانه دهه پنجاه خورشیدی نیز، گاه با محمدرضا شجریان همراهی می کرد.
کنسرت، در دو قسمت برگزار می شود. در قسمت اول، شجریان ابتدا در مقدمه دشتی آوازی از استاد یوسف فروتن را اجرا می کند و بعد تصنیف ما را رهاکن را با همراهی همایون شجریان می خواند که شور بر می انگیزد. شجریان پدر، در همان سبک خاص خود می خواند: بخشی از شعرها و ترانه ها، در دورن او خوانده می شوند و اگر آن ها را قبلا به دقت مرور نکرده باشی، سخت می توانی با آوازه خوان همراه شوی. همایون، هنگامی که تنها می خواند، تو را به یاد جوانی های پدر می اندازد. احساس می کنی چنان با آموزش های پدر قالب گیری شده است که دیگر مشکل بتواند به سبکی خاص خود برسد. اما هر چه هست، هر دو استادانه می خوانند و تمام گوش و چشم حدود هزار شنونده مشتاق را تصاحب می کنند.
در بخش بعدی قسمت اول هم، تصنیف "بزن زخمه" را با دو صدا می شنویم که ساخته حسین علیزاده است و بسیار شورانگیز و زیبا. بعد، دقایقی استراحت است و بخش دوم برنامه که با آواز بیات زند در دستگاه افشاری آغاز می شود و پس از تصنیف "سلسله مو" و آواز "رقص زار" با ساز و آواز و تصنیف "دستی افشان" پایان می یابد. هنگامی که سه استاد پر سابقه و یک استاد جوان صحنه را ترک می کنند، حدود هزار ایرانی، خوشنود از ساعات خوش و خاطره سازی که سپری کرده اند، دقایقی طولانی سالن را با کف زدن ها، سوت زدن ها و فریادهای رضامندی خود به لرزه در می آورند. تظاهرات سپاس آنان آنقدر ادامه می یابد که هنرمندان بار دیگر بر صحنه می آیند، بر پشتی ها می نشینند و قطعه زیبای دیگری را اجرا می کنند. اما پس از آن نیز، لرزه جمعیت ادامه دارد. انگار دوست ندارند از این سالن خارج شوند و بر سطح خیابان ها و پیاده روهائی که از شیشه ها و قوطی های خالی آبجو و شراب لبالب است، با بومیانی در هم آمیزند که حالا دیگر سیاه مست "روز گریز از خویش" اند.
شجریان ها، کلهر و علیزاده، این هزار ایرانی را به جائی برده اند که بازگشتشان به زندگی عادی آن هم در این هیاهو، ساده نیست. به عطر پیچ امین الدوله و ادویه شرقی و صدای قمرالملوک وزیری، بر صفحه خشدار گرامافون. به اندکی اعتماد به نفس، در روزگاری که نگاهی به اوضاع ایرانشان، امید را در آن ها به مسلخ می برد. همین چند روز پیش، کنفدراسیون صادرات ایران را تاسیس کرده اند و اسدالله عسگراولادی رئیس آن شده است. یعنی که سرنوشت صادرات کشوری با این همه تحصیل کرده و متخصص، یکباره به حجره ای در بازار یا هیات موتلفه اسلامی سپرده شده است.
به راستی که این مردم اگر به هنرمندانشان نبالند، دیگر به چه دلخوش باشند؟
در بروشور برنامه خوانده ایم: "آن ها استادان حقیقی رشته خودشان هستند. از این هم بیشتر: در زادگاه خودشان ایران، توانائی مطلق به حساب می آیند. اما در خارج از ایران نیز، می توانند روی هواداران بیشمار حساب کنند. آن ها، برای بسیاری از هم میهنان خود در تبعید، ضامن تداوم فرهنگ ایرانی، به رغم اوضاع سیاسی روزمره، محسوب می شوند. پس از اجرای برنامه این گروه چهارگانه در بوستون، ساندی گلاب نوشت: "ناظران خارجی احتمالا قادر به سنجش اهمیت حضور این هنرمندان نیستند".