iran-emrooz.net | Mon, 21.11.2005, 16:22
گوش تا گوش
اسكندر آبادی - كلن
|
دوشنبه ٣٠ آبان ١٣٨٤
در تالار باشكوه فيلارمونی شهر كلن كه بزرگترين محل اجرای كنسرتهای شهر است، جمعيت، گوش تا گوش، نشسته است. گوشهای قانعی كه صِرفِ ديدن هنرمندان آنها را خشنود و خرسند میكند، تا گوشهای پرتوقعی كه مرا فقط و فقط برای شنيدن كارهای تازه و دلنشين، به اينجا كشاندهاند.
اول كه میخواهم وارد سالن بشوم، نه من پول خرد دارم، نه فروشنده میتواند پولم را خرد كند. اين است كه نمیتوانم بروشور برنامه كه بر خلاف معمول بايد اين بار ابتياع میكردی، را خريداری كنم. بايد منتظر اعلام برنامه بمانم. با خود میگويم: همين مسئله هم میتواند به هيجان و كشش برنامه كمك كند.
پس از اعلام برنامه، استاد تار و تارنوازی، حسين عليزاده، به صحنه میآيد. اما افسوس كه كار تازهای از او به گوش نمیرسد. آنقدر در گوشهی راك مینوازد و به تكرار مینوازد كه ناآرام میشوم. گاه دستش چنان تند و تيز بر دستهی تار میتازد كه اگر بعضی از نتها را محو نمینواخت، شايد همين چيره دستيش كافی بود كه تكنوازيش، خسته كننده نشود. از خود میپرسم، چرا دستكم برای تكنوازی، قطعههای دلنشين گذشتهاش را انتخاب نكرده است؟ تنها كافی بود پيشدرآمد ماهور يا قطعهی تركمنش را بنوازد و هر گوش و دلی را خرسند و خشنود سازد. از حق نگذرم كه گوشههای جالبی را در پردهی راست معرفی میكند، ولی انگار دارد به زور به شنوندگانش اين يكی دو گوشه را تفهيم میكند. يكريز همانها را به تكرار مینوازد.
سرانجام استاد شجريان به همراه فرزندش همايون و كيهان كلهر از برجستگان هنر كمانچهنوازی، به صحنه میآيند. جمعيت، با چنان اشتياقی كف میزند كه گويی كارهای تازه و دلنشين هنرمندان را شنيده است. سه هنرمند، پيشدرآمد دشتی را مینوازند و استاد شجريان سرودهای از مولانا را سر میدهد. هرچه بيشتر میخواند، آتش دل تنگ و نگرانم را آرامتر میسازد.
گوش پرتوقعم چند بار صدای گرفته و نتهای ناكوك را از لابلای آوازش میشنود و چون به هيچ رو چنين انتظاری ندارد، صدای اعتراضش آرام بلند میشود. اما به كوری دل گوشم، هرچه استاد، بيشتر میخواند، صدايش گرمتر و خوشكوكتر میشود. گويی آوای او روزگار پيريش را پس میزند و برای چند لحظه شجريان جوانتر است كه میخواند.
جنگ و گريز ميان دلم كه هميشه برای هنر استاد و هنرمندان همراهش تپيده، با گوشم ادامه پيدا میكند. غر میزند كه: تندی و تيزی عليزاده را كلهر هم دارد، اما اينجا هم نتهای ريزی هستند كه محو شنيده میشوند يا اصلاً شنيده نمیشوند. پنداری استاد با همنوازانش قرار گذاشته، مانند پيشترها كلمات را محو ادا كند و همراهانش هم از روی بعضی نتها به اصطلاح عوام، بپرند. همايون هم كه خود به خود گُرتهی پدر است.
دلم در دفاع میگويد: اولاً كنسرت هنوز تمام نشده است. دوم اينكه مگر نمیشنوی كه همايون جز تقليد از پدر، تنبك را به اين شيرينی و دقت مینوازد. بس نيست؟
باز گوشم میگويد: انتظارت را تا آنجا پايين آوردی كه به تحريرها و تكنيكهای دلنشين و بيمانند استاد شجريان در برنامههای زندهاش، بسنده كردی. اين مرتبه، اين تحريرها كجا شدند؟
نوبت به ترانهی پايانی بخش نخست برنامه میرسد: سرودهای ست از شفيعی كدكنی. گوشم تيزتر میشود. میگويد: همخوانی پدر و فرزند، خوشآوا است ولی آيا بخشی از تنوع آوايی اين بخش، نتيجهی يكنواختخوانی در بخشهای پيش از آن نيست؟
اينجا ديگر داد دلم درمیآيد: از يك گروه سه تا چهار نفره، چه انتظاری داری؟ ترانه تازه است، نوازندگان چيرهدستاند، خوانندگان چيزی شبيه كانون در موسيقی كلاسيك غربی، ارائه میدهند، ديگر چه بايد بكنند كه تو راضی شوی؟
تنها میگويد: از بقيهی تعارفات كم كنند و به اين گونه مبلغها بيفزايند.
دلم تنها میگويد: فقط پرتوقع نيستی، پررو هم هستی.
حاضران، هنرمندان را پيش از تنفس، حدود سه دقيقه، تشويق میكنند و بخش نخست كنسرت را به پايان میبرند.
بخش دوم برنامه، با بيات زند، آغاز میشود. در نحوهی نواختن، تغييری نمیشنوم تا اين كه گوشم متوجهی چهارمضرابِ از پيش كارشدهی سه نوازنده میشود و سر تصديق فرو میآورد. استاد، غزلی از حافظ میخواند و فرزندش پژواك آوای او میشود. در اين بخش هم هرچه پيشتر میرود، گرمتر میخواند.
باز گوشم است كه ترانهی سلسله مو كه تمام میشود، میگويد: در اصل برنامه میتوانست همينجا با يك رِنگ، ختم شود چون در اتصال بيات زند به افشاری، از هيچكدام از هنرمندان، آنطور كه از آنها انتظار میرود، بداهه يا كاربرد تكنيك جالبی صورت نمیگيرد.
دل نگرانم نمونه میطلبد. گوش میگويد: كنسرت دل مجنون يادت رفته؟
دلم گوشم را متوجهی كار تازهی عليزاده میكند. میپرسد: تا حالا شعر سهراب سپهری را در مايههای سنتی شنيده بودی؟
میگويد: نه. ولی موسيقی تجربی جايش لزوماً در كنسرت موسيقی سنتی نيست. وگرنه كه امروزه حافظ را هم به صورت راپ میخوانند و ترانههای جان لِنون را هم با نی و تِمپوی عربی میزنند.
دلم میپرسد: چه توقعی داری؟ كه كلهر و عليزاده، ويلون و گيتار بنوازند و شجريانها شعر سپهری را به سبك پاپ بخوانند؟
ميگويد: اولاً حتماً نبايد به صِرفِ نوآزمايی، هر شعری را برداشت. دوم اين كه میخواهد سپهری باشد میخواهد حافظ. شعری كه به صورت ترانه میخوانند، اگر بريده بريده شود، ديگر نه شعر است نه ترانه.
ترانه كه به پايان میرسد، جانم آرامتر میشود. دلم پرخاش میكند: تا گوشهای قانع هستند، خواهی ديد كه هزاران نفر به هر كنسرت شجريانها كه باشد، با هر چند نفر، به هر سبك، میآيند و با همين اشتياق و شوری كه میبينی و میشنوی، كف میزنند و تقريباً به زور، درخواست قطعهی بازخوانی پايانی را میكنند. تو هم برو با همان كنسرتهای باشكوه پيشين استاد شجريان با اركسترهای بزرگ و كارهای تازه و آثار ماهها تمرين شده، خوش باش.
اين را میگويد و با ترانهی پايانی دوش دوش، اثر شيدا و اجرای دلنشين گروه و تشويق ممتد حاضران، آرام میگيرد و عجالتاً گوشم را سر جايش مینشاند.
اسكندر آبادی كلن، يازده يازده ۲۰۰۵.