يكشنبه ۲ دي ۱۴۰۳ -
Sunday 22 December 2024
|
ايران امروز |
نزدیک به یک سال از اقامت سینوهه در قرقیزستان میگذشت که تازه متوجه شد بود جماعت شب جمعه برای خواندن ورد و فاتحه و نذر و نیاز به گورستانها هجوم میآورند. در جهان شسته و جارو شدهی باورهای او چنین کاری٬ آن هم در قلمرو دیکتاتوری پرولتاریا٬ از عجایب بود. جلو دروازهی گورستان نیمه مخروبه قدیمی که در حاشیه شهر بود از یکی پرسید:
- راستی راستی فاتحه؟ یعنی شما شصت و اندی سال پس از انقلاب کبیر کمونیستی که پدرِ پدربزرگ شما در آن شرکت داشت هنوز به عربی ورد و فاتحه میخوانید؟
مخاطب او را نگاه کرد و گفت:
- مگر تو مسلمان نیستی؟
سینوهه سینه سپر کرد و باد فخر در گلو گفت:
- من کمونیست هستم تَواریش!
مخاطب با تعجب گفت:
- خوب من هم کمونیست هستم تَواریش! کمونیستِ مسلمان. تو چی؟ کمونیست مسیحی هستی یا مسلمان یا شیعهی ارمنی؟
سینوهه که شاخ ایدئولوژیکاش بیرون پریده بود با تعجب هر چه بیشتر گفت:
- تَواریش٬ من میگم نره تو میگی بدوشش؟ میگم من کمونیست هستم! کمونیست که مسلمان نمیشه!
مخاطب زد زیر خنده و با عریانگویی خاص مردم شوروی گفت:
- مگر تو نفهمی! میگم من هم کمونیست هستم. همه اینجا کمونیست هستند. آمریکایی که نیستیم. اما کمونیست قرقیز هستیم. یعنی کمونیست مسلمان. خوب٬ هر کمونیستی یک دین و مذهبی داره دیگه. دین تو چیه؟ شاید بودایی هستی! اما تو گفتی از ایران آمدی. آنها همه شیعه و ملا هستند.
سینوهه این بار بر حسب امر به معروف و نهی از منکر کمونیستی در آمد که:
- تَواریش کمونیست واقعی با قبول ماتریالیسم دیالکتیک شروع میشه. یعنی با رد دین و خرافات. در کشور ما اگر کسی بپرسد کمونیستِ مسلمان هستی یا مسیحی طرف از خنده روده بر میشه.
مخاطب گفت:
- در این کشور کمونیستی ما هم اگر کسی بگه کمونیست هستم اما نه مسلمان هستم و نه مسیحی و نه بودایی مردم از خنده روده بر میشن. تازه٬ شما آمدید اینجا تا یاد بگیرید کمونیست چیه نه این که ما را درس بدید. این کشور تاواریش استالینه٬ میدونید! خوب٬ مثلاً تو میگی دین نداری. اما اگر شلوار تو را بکشم پایین دینت معلوم میشه! حالا سر جات بایست تا ببینم بریدی اون زهرماری را یانه!
مخاطب این را گفت و با رشادت تمام برای اثبات دین سینوهه به سوی کمربند و خشتک او هجوم آورد. اما سینوههی نامدار با یک دفاع ایدئولوژیک ناب و مقداری فنون رزمی و انقلابی موفق به نجات ناموس خود از چنگال تَواریش دیوسیرت شد. سپس برای قطع آن مباحثه و پرت کردن حواس مخاطبِ ودکانوشیدهیِ مُهاجم گفت:
- به هر حال جالبه تَواریش. ممکنه من با تو بیام سر قبرها؟
مخاطب خوشحال از نجات دین از دست حریف و با خیال یک دل سیر ودکای مجانی قبول کرد و با یک لبخند ملیح ردیف دندانهای طلایی خود را به علامت دوستی نشان داد. دوتایی راه افتادند. گورستان بسیار شلوغ بود و چیزی نگذشت که مخاطب جایی رفت و سینوهه خود را تنها مشغول مطالعهی نوشتههای روی سنگقبرها دید. یکی که او را بسیار جلب کرد در جنگ استالینگراد به شهادت رسیده بود و حالا روحش در باغ بهشت سیاحت میکرد. علاوه بر دیگر متون یک خط هم به فارسی روی سنگ قبر او نوشته بودند:
این کشور سوویته محافیظ تو باشد
فردوس برین جای طربناک تو باشد
سرنشین گوری دیگر موقع انقلاب اکتبر در مبارزه با ملاها و مرتجعان ضد کمونیست به شهادت رسیده بود و او نیز به پاداش اعمال خود در فردوس برین جای داشت. یکی دیگر که گور بزرگتری داشت به هنگام سان دیدن نظامیان توسط استالین او را زیارت کرده بود و به همین دلیل روی قبرش یک ستارهی سرخ و چندین مدال جور و واجور حک شده بود. روی یک قبر نه چندان قدیمی هم به خط عربی عجیبی نوشته شده بود٬ لم یلد کفون اسد!
سینوهه مثل کوکتل مولوتُف فشی کرد و از ته دل زد زیر خنده.
- ببخشید تَواریش به چی میخندید؟
سینوهه مخاطب را دید که پیش او برگشته بود. اینبار حق به جانب و با خنده و تمسخر گفت:
- این چه پرت و پلایی است روی قبر این بدبخت نوشتند؟ اینها که هیچ معنی ندارد!
مخاطب گفت:
- ما آیههای قرآن را با خط روسی اینطور مینویسیم.
سینوهه عصبانی شده گفت:
- چرا پرت میگویی! اینها که به خط عربی است. این کلمات چه ربطی به قرآن دارند؟
مخاطب آروغی آکنده از بخار ودکا بیرون داد و گفت:
- خودت پرت میگویی! این خط قدیم قرقیزیه که با اون برای مردم دعا مینوشتن.
سینوهه با عصبانیت بیشتر گفت:
- تو اصلا هیچ حالیت نیست. قرقیزها که خط نداشتند. این خط عربیه یا فارسی. آنوقت به اسم آیهی قرآن پرت و پلا نوشتند روی سنگ مرحوم.
مخاطب گفت:
- ایرانیهای تاجیک خط و کتابشان فرق میکنه. به جای حضرت محمد پسر او علی را میپرستند. شیعهها از ارمنستان رفتند ایران.
سینوهه گفت:
- چرا از خودت داستان درست میکنی آقا! علی که پسر محمد نبود. شیعهها هم حضرت محمد و قرآن را قبول دارند. وانگهی ارمنیها که مسلمان نیستند.
مخاطب گفت:
- دیدی آخر مذهب خودت را مشخص کردی. پس تو کمونیست شیعی هستی!
در همین موقع مرد ریزاندامی با یک هَنبان باد شده بر دوش وارد معرکه شد.
- ببخشید مستر! من فاتحه میخوانم اما حرف نمیزنم که مثل این خط غلط در بیاد. فاتحهی خالص میخوانم٬ بدون یک کلمه حرف. فقط یک روبل قیمتشه. اگر اجازه بدید سر قبر عموتون یک فاتحهی یک روبلی میخونم.
سینوهه با حیرت گفت:
- تو دیگه چی میگی؟ فاتحهی بدون حرف زدن دیگه چیه؟ یعنی زیر لبی میخونی؟
هنبانی گفت:
- اصلاً! مطمئن باشید حتی توی دلم هم چیزی نمیگم که کفر بشه و عموی شما را عوض بهشت به جهنم سوزان بفرسته.
سینوهه گفت:
- پس من از کجا بفهمم که تو اصلا فاتحه خواندی یا نه؟
هنبانی نگاهی حاکی از سرزنش سینوهه به فرد مخاطب کرد و بعد٬ ضمن بروز دادن حیرت خود از ناشیگری سینوهه گفت:
- شما غریب هستید و رسوم اینجا را نمیدونید. با این همه جماعت مسلمان سرقبرها و این سه چهار نفر فاتحهخوانی که من و همکارانم باشیم مگر آدم میرسه که بدون تکنولوژی به همهی مرده ها برسه و براشون فاتحه بخونه!
سینوهه با تمسخر گفت:
- ممکنه با اون تکنولوژی خودت برای این عموی مرحوم من یک فاتحه بخونید تا ما هم بوی بهشت به دماغمان بخوره؟
هَنبانی دست دراز کرد و پس از گرفتن یک روبل هَنبان بادکرده را از روی پشت خود به زیر بغل منتقل کرد. آنگاه با احتیاط یک تراشهی نازک چوب را از جایی وسط دو لنگ تکنولوژی خود بیرون کشید و انگشتش را روی سوراخ تنگ آنجا نهاد. سپس با برداشتن و گذاشتن انگشت همزمان با فشار دادن هنبان٬ سه بار صدای فس خروج باد از هنبان را به گوش سینوهه رساند. بعد تراشهی چوب را سرجای خود نهاد و سر به آسمان چیزی گفت و تمام. سینوهه که از حیرت داشت ایدئولوژی از کلهاش میپرید پرسید:
- چکار کردی؟
هَنبانی گفت:
- سه تا فاتحه خواندم دیگه!
- چطور؟
ای بابا! همه چیز را باید برای تو توضیح داد؟ خوب ما فاتحهخوانها که خودمان چیزی از فاتحه و دعا و زبان عربی نمیدانیم. ما میریم پیش یک ملا که مسئول این کاره. اون عربی دعا میکنه و فوت میکنه توی هنبانها تا باد بشن. بعد ما با این هنبانهای باد شده میآییم اینجا و به جای این که حرفهای الکی بزنیم و فاتحه الکی بخونیم نفس ملا را از توی هنبان بیرون میدیم تا مرحوم مرده عاقبت به خیر بشه و بره بهشت.
سینوهه مبهوت و ساکت راه افتاد و در فکر خود تلاشی آغاز کرد تا به گونهای بین پیروزی انقلاب و پیدایش این خرافات عجیب مرزبندی کند. اما هنوز چند قدمی نرفته بود که مرد هنبانی دوباره به او نزدیک شد و آهسته بیخ گوشش گفت:
- ببین تَواریش! تو با این معلومات دینی که حتی میتونی به خط قدیم چیز بخونی و بنویسی میتونی به ما کمک بزرگی بکنید!
- چه کمکی؟
- ببینید! اگر شما شروع کنید و خیلی کوتاه به خط قدیم فاتحه و دعا بنویسید برای ما٬ هم شما و هم ما فاتحهخوانها پول پارو خواهیم کرد. شما درآمد خیلی خوبی گیرتان میاد و از همهی شهرها مردم برای سفارش دعا پیش شما میآیند. برای شما اصلا کاری ندارد. کسی نمیداند که شما چی نوشتید. همین که با اون خط بنویسید مردم بیمار شفا پیدا میکنند.
سینوهه ایستاد و با خشم در چشمهای مرد هنبانی خیره شد و خواست چیزی بگوید که مرد ساکتش کرد:
- میدونید٬ این ملای ما که ملا نبود. از ترکیه برای درس خواندن آمده بود اینجا. بعدا عضو حزب شد تا جابیفتد. چون مثل شما علم دین خوانده بود مردم دورش جمع شدند و هی به او التماس کردند که برایشان دعا بنویسد. اولش مثل تو عصبانی میشد. اما بعدا متوجه موضوع شد و دست به کار شد. ابتدای کار خود مردم به او میگفتند که موقع نوشتن دعا یک عمامه سرش بگذارد تا درست مثل دعانویسهای ایران و ترکیه بشه. بعداً برای خودش یک عمامهی بزرگ درست کرد و مردم بیشتر قبولش کردند. حالا قیمت را خیلی برده بالا. چیز زیادی به ما نمیرسه. بعضی موقع مجبور میشیم خودمان هنبان را باد کنیم. فکرش را بکنید که اگر توی شهر بپیچه که یک ملای واقعی از ایران آمده و دعای سرتاپا مینویسه چه غوغایی خواهد شد. راستش را بگم؟ اون دوست شما که با او حرف میزدید وقتی از شما جدا شد آمد پیش من و گفت که چکاری از دست شما بر میاد. او هم با ما شریکه و خودش فاتحه خونه. بعد من رفتم سر یک قبر و با اشارهی دورا دور به شما گفتم یک ملای ایرانی توی مشک من فوت کرد. همهی باد هنبان را در جا فروختم٬ طوری که رفتم یه جایی اون پشت و خودم این را باد کردم. باورمیکنید! اون قبر درست پشت سر شماست. نگاه کنید!
سینوهه برگشت که آن قبر را نگاه کند اما موفق نشد. پشت سرش انبوهی از جماعت جمع شده بودند تا او برایشان دعا و فاتحه بخواند و تبرکشان کند.
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|