iran-emrooz.net | Thu, 17.11.2005, 23:57
سانسورانديشى
منصور کوشان
|
جمعه ٢٧ آبان ١٣٨٤
منظر هر انقلابى٭ را نقطههاى روشنى بوجود مىآورند که در تداوم يا بهخاموشى مىگرايند يا شعلهور مىشوند. کمتر انقلاب عقيدتى توانسته است در ابعاد بسيار وسيع تمام جرقههاى برآمده از اذهان جامعه را دنبال کند و بهآن امکان رشد و بارورى بدهد. نمىشود نام انقلاب بر حرکتى، جنبشى، قيامى گذاشت و انتظار داشت که تمام نقاط اميدبخش آن بهبنبست بگرايد. تنها انقلابهاى دموکراتيک توانستهاند بيشترين طيف جامعه را، بهويژه گروه انديشمندان، هنرمندان، شاعران و نويسندگان را با خود همسو و همصدا گردانند. انقلابى که بخواهد بر يک عقيده و انديشه پافشارى کند، نتواند آزادى و آزادگى را خارج از حيطه ديد خود، منش خود، سياست خود متصور شود، به ناگزير دچار"سانسورانديشى" مىشود و خيلى زود جامعه را دچار نابههنگامى مىگرداند که شاخص آن، شکل متبلورش، نابهسامانى فرهنگى است.
نمىتوان بهانکار "ديگران" يا "دگرانديشان" برخاست و انتظار تبلور آزادى و پيشرفت فرهنگى را داشت. نمىتوان انتقادهاى سازنده، عِرق ملى، همبستگى اجتماعى و حميت انسانى "ديگران" را ناديده گرفت و بهنام انقلاب، عقيده شخصى و نيروهاى متمرکز، عليه آنها چوب تکفير بلند کرد و با تحديد و تهديد انتظار داشت همه همسو شوند؛ همفکر گردند يا بههر صلاحديدى، عقايد و سياستهاى نادرست قدرتمندان را بپذيرند.
هيچکس در هيچ مقطعى از تاريخ بهدفاع از جاسوس، وطنفروش، شکنجهگر، سانسورچى و... برنخاسته است و برنخواهد خواست، چنانچه هيچکس هم نمىتواند منکر مسئوليت و تعهدى شود که هر شاعر و نويسندهاى با حضور فعال و نوشتههاى خود آن را نشان مىدهد. با تحديد و تهديد هم نمىتوان جلو رشد روشنفکر، هنرمند، شاعر، نويسنده يا هر شهروند انديشهورزى را گرفت که خارج از قيل و قالهاى زمانهاش، از هرگونه آسودگى و آسايش گذشته است، جستجوگر روشنايى و نقطههاى اميد و بارورى جامعهاش و کل بشريت است. منکر آرمانهاى او هم نمىتوان شد. او نماد متبلور جامعهاى است که بهدنبال بهبود شرايط اجتماعى و اعتلاى فرهنگى است.
اين خوشخيالى است اگر هنوز کسانى باور دارند که بهرغم منشهاى ديکتاتورانه و فاشيستىشان، شاعر و نويسنده و بهطورکلى هنرمند و روشنفکر از مسئوليت و تعهدش مىگذرد و دلهره و اضطراب مردمان جامعهاش را رها مىکند و بهآسايش و راحتى و نهايت زندگى انفعالى تن درمىدهد.
صاحبان منشهاى ديکتاتورانه و فاشيستى بىگمان ديگر بايد دريافته باشند کسانى که بهآنان تن درمىدهند، با چوب تکفيرشان پوست مىاندازند، بهضرورت و گاه بهناگزير چهره عوض مىکنند و بهتأييد ديکتاتور و فاشيست در هر شکل و شمايلى برمىخيزند، در شکل ساده، "بله بله" گويند و يا منفعل و خنثا در برابر هر منشى و سياستى، اينان فاقد اعتبارند. اينان هرگز نه غرور ملى داشتهاند و نه تماميت ارضى، تعالى فرهنگى و خوشبختىی ملت برايشان مهم بوده است. اينان بهآن پزشک، مهندس و فرد بىهويتى مىمانند که تنها بهدليل تنگناهاى "درآمد" و دريافتهاى شخصىاش و نه بهدليل داشتن عقيده و انديشه خاص اجتماعى، سياسى، فرهنگى، بهسرزمين و هموطنانش پشت مىکند و آسوده، دور از فراز و نشيبها، دگرگونىها، دلهرهها، اضطرابها و تمامى تنشهاى روحى و جسمى، در انتظار بازگشت روزشمارى مىکند و گاه از توطئه هم ابايى ندارد.
تماميت ارضى، بدون درنظر گرفتن شرايط و ناديده گرفتن زمان بىمعناست. هويت هر سرزمينى را در درجه نخست مردمان آن تعيين مىکنند. مردم نيز تکعقيده نيستند، تکسليقه نيستند، همگان در تمامى آداب و رسوم شريکند اما هرکدام انديشه خاص، عقيده خاص و شيوههاى خاصى را براى حيات و تداوم آن برگزيدهاند. هرکس با تکيه بهاعتقادات خود، بهنظر و انديشه ديگرى نگاه مىکند و احترام مىگزارد. اين طبيعى و بديهى است اما، هرگز ملتى بهستيز عليه خود برنخاسته است. بهدشمنى با خود خو نکرده است. چراکه نتوانسته است و نمىتواند بهآنچه در آن سهيم است، سهيم بوده است و ارزش قلمداد مىشود، پشت بکند يا آن را ناديده بگيرد. هرگز هم بهحذف و نابودى آن نينديشيده است. هميشه و درهمه حال، کوشنده همزيستى و مسالمت بوده است. در تمام آحاد يک ملت، اين تلاش مشهود است.
اين نخستين ويژگىی اجتماعى بودن انسان، اما گاه بهشکلهاى گوناگونى، در اثر توطئه، تخطئه و فشار، درست در لحظههاى "نابهنگام"، در نابهسامانى فرهنگى، بازيچه دست سياستها و قدرتها گشته است.
ريشههاى اعتقادى ملتها مسئله امروز و ديروز نيست. تاريخى ديرينه دارد. نمىتوان ناگهانى و يکشبه آنان را وادار بهپذيرش عقيده و عملى کرد که نهايت هويتشان، فرهنگشان و هستىشان را زير سئوال مىبرد. قدرتها، سياستها، و بهطورکلى محورهاى خودکامه در انتظار فرصت، از هيچ کوششى فروگذار نيستند و بههرکس و هر چيز که بتواند بهشکلى اين فرصت را فراهم کند، امکان رشد و نمايش مىدهند. يکى از اين فرصتها، که شايد يکى از شاخصترين آنها هم باشد، نابهسامانى فرهنگى است. در نابهسامانىی فرهنگى امکان هرگونه رشد و مانورى براى نيروهاى خودکامه وجود دارد. براى نيروهايى که هرگز تداوم حيات يک ملت، يک سرزمين و فرهنگ يک قوم برايشان مهم نبوده است و نخواهد بود. آنان تنها بهخود مىانديشند و بهروزگارشان که چند صباحى بيش بقا نخواهد داشت. امرى که آگاهى بر آن، آنان را جسورتر، بىرحمتر، بىهويتتر و بىريشهتر مىکند. آنان را بيشتر بهحذف ديگرى راغب مىگرداند. بيشتر متکى به "سانسورانديشى" مىکند. از آنجا که بىريشه، بىفرهنگ و بدون هويت ملى ــ تاريخىاند، رشد، پيشرفت و هرگونه اعتلاى فرهنگى، سياسى، اجتماعى، اقتصادى، بهداشتى و... در نظرشان امرى علىالسويه است. آزادى بيان از نظر آنان تأييد و ترغيب حرکتها و خواستهاى خودشان است. آزادى عقيده از نظرشان، پذيرفتن عقيده آنان است. تو آزادى در اين عقيده که عقيده آنان را بپذيرى يا نهايتش در برابر آن ساکت باشى. منفعل باشى.
هر جامعه، بهيقين توانايىی درک و دريافت جابهجايى انديشه و سياستها را دارد، اما بهشرطى که بهدنبال آن تجزيه و تحليلى پذيرفتنى همراه باشد. وقتى حرکتهاى سياسى، اجتماعى، اقتصادى و بهويژه فرهنگىی حکومتى، دولتی، گروهی، فردی فاقد کارآيىهاى لازم و ضرورى شرايط موجود است، يا بهاعتبارى امکان انطباقش با حقیقت نهفته در واقعیت ممکن نيست، فرد آگاه یاجامعهی آگاه نمىتواند آن را بپذيرد. هرگاه هم، بهزور مجبور بهپذيرش آن شود، بهدليل عدم درکش، از آنجا که نمىتواند آن را هضم کند، دچار نابسامانى مىشود. بهنابهسامانىی فرهنگى مبتلا مىگردد.
نابهسامانىی فرهنگى در پيش از انقلابها، از آنجا که نقطه عطف انقلاب را در پيش رو دارد، تمام نيروهاى بالقوه و بالفعل را بهسوى آن متمرکز مىگرداند. درنتيجه جامعه از وضعيت انفعالى و خمودگى و بىتفاوتى بيرون آمده، جذب فعاليتها و حرکتهايى مىشود که سرانجامش انقلاب بوجود مىآيد. اما هرگاه اين نابهسامانىی فرهنگى، ناشى از سياستهاى نادرست بعد از انقلاب باشد، سرانجامى ديگر خواهد داشت. نيروهاى فعال و حرکتهاى پويا آرامآرام ويژگى خود را از دست مىدهند و خسته و ناتوان از تداوم راهشان، منفعل و خنثا مىشوند. يعنى امکان رشد براى انديشههاى ديکتاتورى و فاشيستى را مهيا مىگردانند. بهبيگانه و هر نيروى مخربى امکان تجاوز و تخطى مىدهند. چراکه نابهسامانىی فرهنگى، بهطيف نارضايتى مردم در اقشار گوناگون دامن مىزند. حرکتهاى سازنده و اهرمهاى خودجوش را خنثا مىکند. بهسوى انفعال مىکشاند و نيروهاى بازدارنده را فعال مىگرداند. شکل سادهاش جامعه توليدکننده را بهجامعه مصرفکننده تبديل مىکند. بهافراد واسطه امکان رشد مىدهد. کار را بهجايى مىرساند که افراد واسطه تعدادشان از کل جامعه فرهنگى يک ملت، اعم از کارمند، پزشک، مهندس، معلم، کتابفروش، ناشر، نقاش، خنياگر، رقاص، طراح، مجسمهساز، کارگردان، بازيگر، روزنامهنگار، منتقد، شاعر و نويسنده بيشتر مىشود. خطرى که هر جامعهاى را بهسختى تهديد مىکند. چرا؟
بهنظر مىرسد هيچ عاملى دستکم بهقدرت سانسور نمىتواند دچار چنين تخريب وحشتناکى باشد. سانسور يکى از بزرگترين اهرمهاى نابودى فرهنگهاى پويا و درنتيجه ملتهاى پويا است. مرادم از سانسور حذف يک کلمه يا يک جمله يا بخشى يا فصلى از يک کتاب يا توقيف کتاب يا کتابهايى نيست ــ اگرچه اين خود يکى از وجههاى وحشتناک سانسور است ــ هدفم سانسور در طيف گسترده آن است. سانسور انديشه که سرانجامش بهحذف فرهنگ، فرد و نهايت ملتى منتهى مىشود. هدفم "سانسورانديشى" است. بههر انديشهاى که بنيادش بر حذف ديگرى باشد، "سانسورانديشى" مىتوان گفت و بايد با آن مقابله کرد وگرنه تا مرگ خويش پيش مىرود. مرگش هم پيش نمىآيد مگر با زوال فرهنگ و حيثيت ملىی يک ملت.
مىگويم "سانسورانديشى"، چرا که هرگز نشده ملتها بهحذف يکديگر بينديشند. هيچ جنگ نوينى در جهان بنيادش بر انديشهی جمعى ملتى نبوده است. هميشه بودهاند قدرتهايى که ملتها را، بهدليلى، عليه ملتهاى ديگر شوراندهاند. هميشه انديشهی فردى، بسيج انديشهی فردى، خطرناک بوده است. ملت آلمان هيچ نوع دشمنى و کينهاى با ملتهاى ديگر يا نژادهاى ديگر يا بهاخص يهوديان نداشت. اين انديشههاى هيتلرى بود که از مردم آن، در جنگ جهانى دوم، مردمانى بىرحم و بىعاطفه بوجود آورد. اين انديشهی استالينى بود که اطرافيانش را ترغيب مىکرد بزرگترين سانسورچيان عالم بشريت باشند. نهتنها بهحذف کلمه، جمله، فصل، کتاب و انديشه بسنده نکنند که بکوشند در حذف روشنفکران، هنرمندان، نويسندگان و متفکران دگرانديش و گاه معشوقها و خانوادههايشان فايق آيند...
بله، سانسور، بهويژه "سانسورانديشى" عواقب وحشتناکى دارد. آغازش بوجود آمدن نابهسامانىی فرهنگى است که شکل متبلور نابهسامانىی اقتصادى، اجتماعى، پرورشى، بهداشتى و ... است و نهايتش بىحيثيت و بىهويت کردن فرد و در تداوم یک ملت.
بزرگترين خطر "سانسورانديشى" اغنا نشدن آن است. چنانچه نه هيتلر و نه استالين، هيچکدام هرگز قانع بهآنهمه حذف فرهنگى و فيزيکى روشنفکران، شاعران، نويسندگان، متفکران و... دگرانديش نشدند. صدسال ديگر هم عمر مىکردند، ميليونها انسان را هم نابود مىکردند، بهچنين اغنايى دست نمىيافتند. ويژگى "سانسورانديشى" اغنانشدگى آن است. هميشه هم از جزء شروع مىکند. از نبودن اين کلمه يا اين حرف يا اين شکل يا اين انديشه يا اين عشق یا این رابطه یا ... شروع شده و همين که جا باز مىکند، خود را قبولانده، بهشيوههاى گوناگون مجهز مىشود و همين که از قدرت کافى برخوردار گشت، بهحرکتهاى بزرگ و حذفهاى عظيم دست مىزند. بهگونهاى که ديگر امکان مهارش ممکن نمىگردد مگر با حذف کامل آن. تعديل یا "زفروم" در آن بههر شکل و بههر شيوه تلاشى بيهوده است. "سانسورانديشى" تنها با مرگش جامعه را از مهلکهی بىهويتى مىرهاند.
"سانسورانديشى" بهدليل خصلت ويژهاش، حذف ديگرى، کليد تمام امکانات و پستهاى حساس را گرد خود نگه مىدارد و مدام از اطمينان و اعتمادش بهديگران کاسته مىشود. نهايت بهچندصد نفر در برابر يک ملت بسنده مىکند. تخصص، کارايى، انعطاف، دانش، فرهنگ، انديشه، زمان، مکان، ارتباطات، ضابطهها و... روزبه روز از حيطه ذهن و تعلقش دور مىشود. ناگزير، براى هر مقام و پستى، هر حرکتى، هر کارى، بههمان چند صد نفر اکتفا مىکند. جامعه را بهسوى نابهسامانىی فرهنگى، اقتصادى، سياسى، اجتماعى و ... سوق مىدهد. شغلهاى کاذب ايجاد مىکند. درصد بيکارى را افزايش مىدهد. جامعه را دو قطبى مىسازد. درواقع تعادل و هر چيز متعادل، محکوم بهنابودى مىشود. اکثريت جامعه در فقر و در زير مرز فقر شعور، فرهنگ، آموزش، معیشت، بهداشت و ... بهسر مىبرند و وابستگان چندصدنفر و طفيليانشان تودهی بیهویت که بهشکلى ضامن بقايشان هم هستند، مثل واسطهها، مستحيل در رشدِ قارچىِ ثروت و ناآگاهی مىشوند.
در اين ميان بيشترين فشار سوى جامعه فرهنگى است. جامعهاى که بهعناوين گوناگون بهشيوههاى مختلف مىتواند راه نجاتى پيش روى ملت بگذارد. از نابهسامانىی فرهنگى و... بيرونشان بياورد. راه را از چاه بنماياند. درنتيجه، استقلالها يکى بعد از ديگرى سرکوب مىشوند. بهعناوين مختلف از ميدان فعاليت رانده مىشوند. نشريههاى مستقل در تنگناهاى سياسى، اقتصادى دچار ورشکستگى و سرانجام تعطيل مىشوند و بهجاى آن، نشريههاى بىهويت و دولتى مثل قارچ رشد مىکنند. ناشران خصوصى و مستقل از هرگونه فعاليت ناتوان مىشوند تا نويسنده، شاعر و متفکر امکان توليد و اشاعهاش روزبهروز کمتر شود. عوامل نشر، اعم از چاپ، کاغذ و... آن چنان گران مىشود که امکان حيات از بازماندگان و فعالين نيز گرفته شود. آنچنان تنگناهايى بوجود مىآيد که کسى هم که نيّت خير دارد، نادانسته دچار "تراست"هاى تحميلى مىشود. همه چيز را "مونوپول" خود مىخواهد. ضابطهها محو مىگردند. رابطهها در حلقه بستهاى، بيشتر بهنوعى وابسته بهآن چندصدنفر مورد اعتماد و اطمينان، دور مىزند. انفعال روزبه روز بيشتر مىشود. کل جامعه دچار "سانسورانديشى" و درنتيجه انفعال و واسطهگى مىگردد. همهچيز بهسوى قهقرا سوق داده مىشود. جامعه بهدور خود مىچرخد و افراد و خانوادهها در موقعيت و وضعيت خود مىغلتند. هيچ پيشرفتى حاصل نمىشود. همه چيز در شکل کاذب خود چند صباحى رخ مىنمايد و بهناگزير نابود مىشود.
خصلت "سانسورانديشى" بر افزايش بورسبازان دور مىزند و نهانديشهورزان و يا فرهنگيان. خيابانها پر از بنگاهها، نمايشگاهها و فروشگاههايى مىشود که هيچ نقشى در توليد کالايشان ندارند، واسطهاند. هيچکس بههيچ توليد و فعاليت سازندهاى نمىانديشد. چراکه امکانش نيست. شرايطش نيست. "سانسورانديشى" با محورهاى گوناگون آغاز مىکند اما پيش که مىرود، هرچه بيشتر پيشرفت مىکند، از تعداد محورهاى کوچکش مىکاهد و بر قدرت محورهاى اصلى مىافزايد و تا بدانجا پيش مىرود که نهايت به تکمحورى مىرسد. هر چيز بهشرطى مىماند و رشد مىکند که بر نظر و انديشه محور اصلى استوار باشد.
"سانسورانديشى" آنگاه که نمىتواند با انديشههاى گوناگون و فرهنگهاى ديگر مقابله کند، جلو عوامل توليد فرهنگ خلاق و نو را مىگيرد. شرايطى بوجود مىآورد که نهتنها امکان رشد عناصر فرهنگى نباشد که امکان زيست و تداوم حياتشان مشکل شود. "سانسورانديشى" از آنجا که فرهنگ و انديشه و پيشرفت آنها را سد فعاليت و مانورهاى خود مىپندارد، مىکوشد هرگونه حرکت فرهنگى، بهويژه هنر و ادبيات را که قادرند رهنمودى باشند براى رهايى جامعه از نابهسامانىی فرهنگى، در کنترل و زير نفوذ خود میخواهد تا امکان رشد هرگونه "دگرانديشى" را نابود کرده باشد.
------------------
٭ مرادم از انقلاب هر گونه دگرگونیی بنیادی بهسوی یک هویت انسانی و رسیدن بهمردمانی آزاداندیش و جامعهی آزاد چند صدایی است.