يكشنبه ۲ دي ۱۴۰۳ - Sunday 22 December 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Mon, 11.08.2014, 8:44

نگاهی به رمان محسن نکومنش فرد

«در سایهِ‌ی دیوارهای گذشته»


نوشته: رضا خرسند

اولین زمینه کنجکاوی و کشش به نقطه اوج رمان زمانی درمن بوجود آمد که با شک در یقین قهرمان مواجه شدم و این امر برای من تغییر پذیری واقعیت را القاء کرد که نظر بعضی از متفکرین قرن بیستم را تداعی می‌کند و من با آن‌ها احساس همدلی می‌کنم. اثر، می‌رود تا گزینش آزادانه قهرمان را در ساختن خویشتن خود تصویر کند، و قهرمان داستان می‌رود تا درپیچ وخم راه زندگی خود را بشناسد و شناخته شود. اثر، شرحی است از تکوین و شکل گیری شخصیت سارا که سویه‌های متفاوت او را علامت گذاری و برجسته می‌کند، زیرا قهرمان در جامعه و میان دیگران با عادتهای دیداری و شنیداری که در جانش نفوذ می‌کنند روبرو می‌شود. چهره سارا مانند تصویری از خطوط شور و هیجان، و رنگهای متعدد و حال وهوای اطراف شکل می‌گیرد.

محسن نکومنش سیلان ذهن قهرمان را در قالب واژه نشان می‌دهد. سارا خود را در واقعیتهای زیست شده می‌فهمد و افق تازه‌ای برای بودن در کنار دیگران پیدا می‌کند. او در بستر امروز و فردای رمان با منهای متفاوت درون خود آشنا می‌-شود، من هائی که جزئی از وجود او ولی پنهان‌اند و با تجربه‌های گوناگون در زمان‌ها و مکانهای مختلف نمایان و کشف می‌شوند و بنا به تعبیر خواجه شیراز:
«دراندرون من خسته دل ندانم کیست / که من خموشم و او درفغان و درغوغاست»
و یا به دریافت نیچه: «تن ما یک ساخت اجتماعی است، مرکب از چندین روان»

قهرمان، دراین روبرو شدن با منهای درونش الفبای زندگی را یاد می‌گیرد و به راز درونش آگاهی پیدا می‌کند تا فرازندگی و برایشش پدیدار گردد.

سیلان ذهن همراه با آگاهی، که یکی از نشانه‌های بارز رمان در قرن حاضر است قهرمان را درلابلای اوراق «درسایهٔ دیوارهای گذشته» با نارسائی‌های خود آشنا می‌کند و او به این باور می‌رسد که باید این نارسائی‌ها را بپذیرد، اگر می‌خواهد از مرحله موجود به مرحله مطلوب نائل شود. این ضرورت، یعنی پذیرفتن کمبود‌ها، خود زمینه ساز تولید شک در هر یقینی می‌شود تا جایی که سارا دنیای بیرون خود را ناخودآگاه به درون خود می‌آورد و درآئینه زبان متن، خود را می‌بیند. سارا اندیشه را تعریف نمی‌کند بلکه ضربه‌ها را نمایان می‌سازد و سال‌های زندگیش را نمی‌شمارد بلکه آن‌ها را شرح می‌دهد، هستی زیستی را بجای هستی‌شناسی انتخاب می‌کند.

سخن از زندگی درونی منهای قهرمان آغاز می‌شود، ترکیب و همآهنگی آن‌ها در بستر روابط، سخن را می‌آفرینند. چنانکه پایان کتاب گوئی، والائی زندگی سارا و سرآغاز آزادگی اوست، زمانی که او توان تغییر خواست خود را دارد و اراده معطوف به ارزش‌ها در ذهن او از مرزهای این همانی گذر کرده است.

قهرمان، سارای یقین باوری را در اندرون خود تجربه می‌کند که به حقیقتی ایمان دارد. در یقین، رکود ایستائی وآتش خشم را با تمام وجود احساس و درک می‌کند، چنانکه می‌گوید:» در دست داشتن رمز حقیقت انسان را به بیرحم‌ترین و خونخوار‌ترین موجودات تبدیل می‌کند.» این کلام هم سویی قهرمان را با ریچارد رورتی نشان می‌دهد که معتقد است «هیچ کس مالک حقیقت نیست و هر کس حق دارد فهمیده شود.» حقیت انسان ساز است و هیچ حقیقتی فرا‌تر از هستندگان نیست.

زمانی که او با «من» اخلاق مدار درونش روبرو می‌شود درمی یابد که از دیدگاه اخلاق انسان موجود شریری است که باید اصلاح شود و این جمله زمزمه واژه‌ای آن درک حسی اوست: «وقتی به دنبال سلطه بر دیگران باشی ضد اخلاق امروزت را، فردا اخلاقی خواهی دید.» بقول میشل فوکو: «چرا زندگی همه کس نباید به یک اثر هنری تبدیل شود.» بجای اینکه در روابط، «اخلاق آئین نامه‌ای» را رعایت کنند. و یا وقتی که در دایره ذهن خود «من» قاضی را می‌بیند که عادت دارد بر مبنای همیشه همانی قضاوت کند. می‌گوید: «دنیائی که با قضاوتهای خود ساخته بودم بر من سنگینی می‌-کرد». چنانکه امور را بی‌قضاوت پیشین نمی‌توانستم بازنمائی کنم و معنا دهی اعمال دیگران را خارج از عادت‌های قضاوت خود نمی‌فهمیدم. این، یکی از نقاط ضعف من بود که چشمم را به واقعیت‌های موجود می‌بست.

هنگامی که سارا در تار و پود روزهای خود «لحظه» را درمی یابد مصداق کلام مشهور سعدی می‌شود: «دم غنیمت‌دان که دنیا یکدم است» او «لحظه» را بیانگر راستین زندگی هستندگان می‌بیند و «لحظه» را آفریننده اراده زندگی می‌شناسد. «لحظه» محل تلاقی گذشته و آینده یعنی واقعیت موجود زمان، محل حضور امکانات، محل ملاقات با تمنامندی‌ها و تولید میل و اشتیاقات نوین است.

سارا در «لحظه» آفرینش تفاوت‌ها را تجربه می‌کند و این آفرینش سمت گیری زبان متن را روشن‌تر می‌کند. به نظر قهرمان: «کمترین داوری که از بیرون داشته باشی بر تدوین قوانین حاکم بر این «لحظه‌ها» اثر می‌گذارد، امری که شیرینی این دقایق و نشئه آن را کمرنگ می‌کند.»

نویسنده قهرمان متن را دانای مطلق نمی‌داند و فضای رمان را از تک صدائی به چند صدائی رهنمون می‌شود تا مخاطب امکان نشستن درپای صحبت ویکتوریا، دختری که در نگاه جامعه یک عقب مانده ذهنی است، را هم داشته باشد، هنگامی که او اعدام را نه از زاویه ترحم بلکه از روی واقعیت به سارا بازنمائی می‌کند. «تو با اعدام، آینده‌ای را از انسان می‌گیری، جریان حیاتی را قطع می‌کنی که هیچ کس اطلاعی از آینده آن ندارد و هیچ قضاوتی در چگونگی روزهای نیامده آن شخص معتبر نیست. کسی را که اعدام کردی من از نزدیک می‌شناختم. او پدر من بود و من مطمئن بودم که او از کرده‌های خود پشیمان است. اما تو چرخه انتقام را با کشتن یک انسان پشیمان به چرخش درآوردی. مگر تو تاوانی سنگین‌تر از پشیمانی از او می‌خواستی؟ تو امروز می‌فهمی که سنگینی پشیمانی را غیراز خود شخص هیچ کس دیگری نمی‌تواند ادراک کند.

سارا درزمان‌ها و مکان‌های گوناگون دربستر سیلان ذهن خود، بهم ریختگی شخصیت‌های متفاوتی را ارائه می‌دهد. هنگامی که دستانش را به تخت آسایشگاه روانی می‌بندند او ناگهان به سفری درزمان می‌رود و تصویر بیدادگران را می‌-بیند که زشتی و پلیدی شکنجه را بدرجه‌ای می‌رسانند که سارا بعد از سال‌ها توان بازگوئی آن را در گنجینه زبانی روزمره ندارد.

هر سوال در فضای درونش ارزشهائی، که گمان همیشگی بودن آن‌ها را داشته را از هم می‌گسلد. گاهی در ناشناخته‌های خود گم می‌شود ولی سوال دیگر او را از گمشدگی می‌رهاند و برای پاسخ به هر سوالی درباره خویشتن خود می‌اندیشد.

جان سارا هرگاه با امری روبرو می‌شود که آشنای اوست با شادمانی و انبساط آن را درمی یابد. پویائی قهرمان قاعده-های از پیش ساخته و قراردادهای اجتماعی را کمرنگ‌تر و گاهی بی‌اعتبار می‌کند تا آنجا که زیست خود را در گرو تائید دیگران نمی‌داند و پای از دایره تنگ سنتهای جامعه بیرون می‌گذارد. به گفته هایدگر «وجود انسان اگر درانجام اکثر امور روزمره و امور ویژه‌اش از جامعه و رسم و رسوم پیروی کند، مسئولیت زندگانی و نیاز به فهم عمیق امور را درک نخواهد کرد.»

مخاطب در همراهی سارا می‌بیند که هنجار‌ها و ساختارهای جامعه چگونه دچار تزلزل می‌شوند. زمانی که «من» ساختار شکن قهرمان بی‌پرده نمایان می‌شود، روایت در ورای قرارداد‌ها پیش می‌رود و زندگی دانستنی‌تر و شناختنی‌تر می‌نماید. روزی که سارا در چهره دیوانه ظاهر می‌شود و با زبان جنون سخن آغاز می‌کند، ترکیب معرفتی خرد جنون-زده در او به هشیاری می‌گراید، جنونی که فوکو آنرا همخانه خرد می‌داند. بی‌اعتباری یقین دکارتی و کار آئی سخن نیچه که «پیروی از نظامهای اخلاقی پذیرفتنی نیست» بازنمائی روشن تری بخود می‌گیرد و زمینه برای بالیدن و بپاخاستن والائی جان سارا آماده می‌شود. برای او سلطه فرهنگ و سنت یکسان سازی بیرون و تابعیت به آن یکسان سازی درون یعنی به خود سانسوری می‌انجامد. می‌گوید: «تو ملزم به رعایت قوانینی شده‌ای که در تنظیم آن هیچ نقشی نداشته‌ای.» این قرارداد‌ها محصول تجربه و تفکر بخش کوچکی از انسان هاست که در تحمیل و قانع کنندگی از توان بالائی برخوردار بوده‌اند و این «باید‌ها و نباید‌ها» درطول هزاران سال در جوامع بشری نهادینه شده‌اند. سپس می‌پرسد «من بعنوان یک زن درطی این سالیان بیشمار نقشی در تدوین این قوانین و مقررات داشته‌ام؟ اصلا رعایت این قوانین ناعادلانه است.» چون جریان این «باید‌ها و نباید‌ها و قوانین» با ذات لذت جویانه تو در تضاد است «تا آنجائیکه من می‌بینم گناه وجود ندارد. تصور گناه بودن است که گناه محسوب می‌شود. مرزهائی که میان مجاز و غیرمجاز بوجود می‌آوریم تولید گناه می‌کنند»

در این جهان بینی بر آیش خویشتن خود سارا فرازنده می‌شود و درونش از هرگونه اختلاف و ستیزه آرام می‌گیرد. به این معنا که وقتی خاموش است دیگر فغان وغوغائی در اندرونش نیست زیرا اگر غوغائی باشد بجز همنوائی نیست. او خود را زیست می‌کند نه خواست دیگران را و ارزشهای رابطه‌ای را در هماهنگ بودن منهای خود (بازتاب ادراک حسی) با دیگران می‌داند. سارا زیست مسالمت آمیز با «دگر» خود را، بدون قضاوت و حذف، تمرین می‌کند. انتخاب همنشینی به جای رابطهٔ جانشینی در ارتباط با «دگر» برایش ارزشمند‌تر می‌گردد و به جای انتظار تغییر از «دگر» خود، تغییر در خویشتن را برای زندگی بهروزانه پیشنهاد می‌کند.




نظر شما درباره این مقاله:


 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024