پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ -
Thursday 21 November 2024
|
ايران امروز |
شعر فروغ فرخزاد و گذر از برهنهزبانی و تکمعنایی به پوشیدهزبانی و چندمعنایی
گفتوگوی فصلنامه رهآورد با حورا یاوری
ماندانا زندیان- اگر«نه»ها صورت سرکوب شدۀ خواستها و کششهای زیستی جسماند، که با نیروهای سرکوبکننده کنار آمدهاند، به نمایندگی آنها در درون ما جا خوش کردهاند، و جالبتر اینکه خودشان نقش سرکوبگر را به عهده گرفتهاند، و باز هم جالبتر اینکه بنا به سرشتشان که همان سرشت خواستها و غرایز است حرفشان یکی است.» چگونه است که «نه»ها و «آری»های اخلاقی و مذهبی و اجتماعی»(۱) در دوران دوم زندگی شاعری فروغ، با فاصلهای نه چندان دراز از دوران نخست، این گونه تغییر میکند؟
حورا یاوری- پرسش بسیار خوبی است، اما آنچه در این فاصله نه چندان دراز تغییر میکند زبان «نه»ها و «آری»های اخلاقی و مذهبی و اجتماعی نیست، بلکه فروغ فرخزاد است که این سیر تحولی را در زمانی این چنین کوتاه پشت سر میگذارد. این دگرگونی که در زبان و تصویرهای شعریاش هم بازمیتابد در یک سیر تدریجی نظام ارزشی «نه»ها و «آری»های اجتماعی را هم دگرگون میکند. فرخزاد، همانطور که در کتاب زندگی در آینه به تفصیل اشاره شده، به شاعران و نویسندگانی مثل حافظ شبیه است که جای زمین و آسمان را در فرهنگ ما عوض کردهاند. در ترازوی شعر حافظ همانطور که زریاب خویی در کتاب آیینه جام مینویسد، آنچه مقدس است نامقدس و آنچه نامقدس است، مقدس میشود.(۲) به برکت آشنایی حافظ و دیگرانی چون حافظ با همین مکانیزم جابهجایی و امکان پایین کشیدن آسمان به زمین است که کلماتی چون رند و خرابات و میکده از تنگناهای زمینی میرهند و آسمانی میشوند و با جان تازهای که در آنها دمیده میشود بارهای منفی ارزشی را فرو میریزند.
گادامر در کتابِ خواندنیِ حقیقت و روش(۳) دگرگون شدنِ زبان «نه»ها و «آری»های اخلاقی و مذهبی و اجتماعی، و به سخن دیگر، جابهجایی زمین و آسمان را در یک پسزمینه اجتماعی قرار میدهد و از فرآیند شکلگرفتن یک «جامعه» ( community) و به سخن دقیقتر، یک جامعه تفسیری تازه در درون نظام جاافتاده اجتماع سخن میگوید. پیششرط شکلگرفتن یک جامعه تفسیری تازه، به نظر گادامر، شناختن سنتهای در هم تنیده آن، آموختن زبان جاافتاده آن- که الفبای آن را سرکوبگران و سرکوبشوندگان با هم نوشتهاند – و خواندن خطوط منقوش بر لایههای عمقی آن است. از نظر گادامر واژهها و شعرها به محض نقش بستن بر صفحه کاغذ وارد این فضای تفسیری میشوند ، و مورد قضاوت قرار میگیرند.
به نظر میرسد که فروغ همین راه را پشت سر گذاشته، ریشههای مشترک زبان خودش و دیگران را فهمیده و به همین دلیل، بسیار بیشتر از بسیار کسانی که در مرحله شوریدن بر این نظام باقی ماندهاند، آن را دگرگون کرده است. مقایسه و ارزیابی نقدهایی که منتقدان در سالهای نخستین شعرسرایی فروغ درباره شعر او نوشتهاند، با آنچه در سالیان اخیر نوشته میشود، نه تنها از نظر آشنایی با شعر فرخزاد و تکامل شگفتیبرانگیز آن در یک زمان کوتاه، بلکه از نظر پیگیری تحولاتی که نقد ادبی ایران در سالیان اخیر پشت سر گذاشته حایز اهمیت فراوان است. در نخستین نمونههای این نقد میان شعر فروغ و زندگیاش هیچ فاصلهای نیست و شعرهایی که فروغ میسراید نه از نظر ویژگیهای ساختاری و زبانی، بلکه به عنوان اعترافات زنی که مرزهای اخلاقی و مذهبی را زیرپا میگذارد، ستوده یا نکوهیده میشود.
اما در کتابها و مقالههای بیرون از شماری که در دهههای اخیر منتشر شده نه تنها به آنچه ناقدان پیشین مرزشکنیهای اخلاقی و مذهبی میخواندند اشارهای نیست، بلکه چهره فروغ در همه آنها به سپیدی میزند ، و گاه دوستداران شعرش با شعر او افطار میکنند.(۴) در نقدهای دهههای اخیر کفه ترازو به نفع شعر فرخزاد سنگینتر شده و ساختار و زبان شعرهایش از زاویههای گوناگون مورد تحلیل و ارزیابی قرار گرفته است. این دستاورد بزرگی است که برگذشتن نقد ادبی معاصر را از مرحله داوریهای شتابزده، و متأسفانه مغرضانه، نوید میدهد.
ماندانا زندیان- میگویید: «در فضای شعرهای نخستین دورۀ شعرسرایی فروغ صدای دو داور چون و چرا ناپذیر همزمان طنین انداز است.» و در ادامه و در بررسی دورۀ دوم شعرسراییاش به دریافت «سازگاری طبیعت و اخلاق» میرسید، و «آری» شدن بسیاری از «نه»ها و «شدنی» و چه بسا ستودنی شدن بسیار از «نشدنی»ها.
با در نظر داشتنِ نگاه رهاترِ داورانِ بیرون از فروغ در دوران دیگر شاعریاش - به عنوان نمونه برخورد جامعه با اشعاری مانند «وصل» یا «فتح باغ» در مقایسه با «گناه»- رابطۀ میان نقش شاعر و عوامل بیرون از تواناییهای درونی او، در امکانِ پیمودن یک «سیر تحولی» دراز در بازۀ زمانی کوتاه، شکلگرفتنِ یک نظام ارزشیِ نو، و ساختن «جامعۀ تفسیری تازه» را چگونه ارزیابی میکنید؟
حورا یاوری- این دگرگونی همیشه دو سویه است. در سالهایی که فرخزاد زندگی میکند فرهنگ و اجتماع ایران در حال پوست انداختن است. از رودررویی جامعه سنتی ایران با آن چه به گفته آل احمد «به اسم تحول و ترقی از غرب میآمد» زمان درازی گذشته است. همراه با بسیاری از تحولات دیگر، زنان هم در صحنه اجتماع و فرهنگ و سیاست حضور یافته اند، قلم به دست دارند، مینویسند، شعر میگویند، و با روزهای زندگیشان و معناهای آن کلنجار میروند.
اما همیشه انگشت شماری از آدمها در همه فرهنگها و دورههای تاریخی، باز هم به قول آل احمد، نخستین لرزهها را زودتر از دیگران حس میکنند، جوانههای نیاز به دگرگون شدن و پوست انداختن را زودتر میبینند، و بیشتر از دیگران در شکل گیری نظامهای ارزشی تازه اثر میگذارند. گادامر همین معادله را در مورد برخورد سنت و مدرنیته هم صادق میبیند، و شناختن سنت را پیش شرط نوشدنهای فرهنگی و اجتماعی در نظر میگیرد.
اگر بوف کور هدایت را با نمایشنامههایی مثل پروین دختر ساسان کنار هم بگذاریم به نتیجه مشابهی میرسیم. هدایت در زمان نوشتن پروین دختر ساسان در جَوّ ناسیونالیستی آن سالها غوطهور است، و به زبان همه دستاندرکارانِ بازسازیِ شکوهِ باستانی ایران سخن میگوید. اما پنج شش سال که میگذرد به زبان تازهای میرسد، و سالها پیش از آن که آرمانهای با باد آمده و برآب نوشته آن دوران در سوم شهریور هزار و سیصد و بیست در عالم بیرون از پا درآید، مرثیه پر آب چشم آن را در بوف کور به روی کاغذ میآورد.
فرخزاد هم در دوره نخست شاعریاش ، یعنی سالهایی که هنوز با الفبای این زبان مشترک و رمزها و نشانههای آن آشنا نیست، اگرچه در ظاهر بر نظام داوری این جامعه تفسیری میشورد، اما به همان زبان، و به عبارت دیگر به زبان جاافتاده و رایج نهها و آریهای مذهبی و اخلاقی، سخن میگوید. در بسیاری از شعرهایی که فرخزاد در این سالها میسراید، اگر ضمیر اول شخص مفرد را کنار بگذاریم، به آسانی چهره داوران بیرونی را، که باران سرزنش و نکوهش را بر شعر و زندگی فرخزاد فرومیبارند، به جا میآوریم. و مهمتر این که فرخزاد از بسیاری از این داوران با خودش نامهربانتر است. به سخن دیگر نه تنها از گوشه و کنار شعر فروغ در این سالها ناله یک گناهکار لرزان از خشم خدا و بیمناک از آتش دوزخ به گوش میرسد، بلکه با شعرهایی که میسراید به کیفری که داوران بیرونی برایش تدارک دیدهاند، مهر تأیید میزند، و ناگزیر خوانندگان شعرهایش را هم در چنبره همین نظام گناه و کیفر به بند میکشد.
آه ای خدا چگونه تو را گویم
کز جسم خویش خسته و بیزارم
هرشب بر آستان تو با حسرت
گویی امید جسم دگر دارم
(”در برابر خدا”، مجموعه اسیر، صص۹۸-۹۶)
در مجموعه عصیان، که در آن یک تکه از تورات (کتاب مزامیر، دعای موسی نزد خداوند)، یک تکه از از انجیل (کتاب مراثی ارمیا، باب سوم) و یک تکه از قرآن (سوره قمر) نقل شده، سر و کله ابلیس و روایت دگراندیشیدهای که از درام ازلی گناه و بیگناهی به دست میدهد در فضای شعر ظاهر میشود. پرسشهای فرخزاد از خداوند در عصیانیهایی که در این سالها میسراید از بافت و خمیره همان پرسشهایی است که انسان عمیقأ مذهبی را بر سختگیریهای مذهبی میشوراند و جهان زبانی او را در همدلی با ابلیس به زبان عارفان ایرانی نزدیک میکند، که اگر اصطلاح را از گادامر به وام بگیریم، قرنها پیش از او به آفرینش یک جامعه تفسیری تازه توفیق یافتهاند. آشنایی فرخزاد با نظام نشانهای این جامعه تفسیری، شعر او را به ساحتی برمیکشد که درآن شعر و مخاطبان شعر در یک فضای مشترک هرمنوتیک، به دور هستهای از خیال پردازیهایی که همه در آن شریکاند، گرد هم میآیند، و طبیعت و اخلاق با هم سازگارند.
شعر «فتح باغ» فروغ تفسیر زیبا و روایت تازهای از باغ بهشت است. در باغ بهشت آغازین از گناه و شرم و مرگ و بیماری و رنج نشانی نیست، و آدم و حوا، که برهنه در باغ میخرامند، گناه و شرم و میرندگی را نمیشناسند. نکته خیلی جالب از نظر گفتوگوی امروز اینجاست که این نخستین شهروندان باغ بهشت به محض چشیدن میوه درخت معرفت، یعنی درست در همان لحظه بر گشوده شدن چشمانشان به نیک و بد، از عریانی خود شرمسار میشوند، بدون لحظهای درنگ دستشان را به سوی درخت انجیر دراز میکنند، برگی از آن میچینند و برای برهنگیشان چارهای میاندیشند.
دریافت عمیق و حسی فرخزاد از این «واقعیت» که ما تاب دیدن «واقعیت» را بدون این که پردهای در برابرمان باشد نداریم، و یا به گفته دریدا ما نمیتوانیم از دست لباس فرار کنیم ،آهسته آهسته او را با راز شرم و پوشیدگی و پوشیدهگویی، و یا به سخن دیگر با معنای برگ انجیر آشنا میکند. یعنی به راز جنگ پایان ناپذیر غرایز و نیروهای زیستی با ساختارهای اخلاقی و اجتماعی، به راز تمدن و نارضاییهای آن و به راز ناگزیر بودن ما از کنار آمدن با هر دو پی میبرد، و به برکت این آگاهی به جای شوریدن بر نظام داوریِ جامعه تفسیریِ روزگارش با آن به گفتوگو مینشیند؛ به چم و خمها و پاگردهای آن با چشمان باز نگاه میکند؛ به گریزگاههای آن سر میکشد، هوای تازهای را که مشام جان شاعرانی چون حافظ از آن عطرآگین بوده استشمام میکند، و با راز زبان این عزیزکردهترین شاعر جهان آشنا میشود؛ زبانی که همزمان پوشاننده است و پرده برگیرنده، هم سرشار از جسم است و هم لباسی بر این سرشاری میپوشاند.
شعرهای نخستین دوره شعرسرایی فروغ، درست مثل شعرهای همه برهنه زبانانی که پیش از او در سنگلاخهای این راه پردستانداز از پا در آمدهاند، «پچ پچ لرزانی» بود که ظلمت پستوها را به یاد میآورد، و با «روز و پنجرههای باز» الفتی نداشت. اما زمان بیشتری که میگذرد، بازهم به برکت آگاهی، در بیان عشق و دلدادگی به زبانی میرسد که در درازنای قرون لبان سختگیرترین داوران را هم به لبخند برگشوده است. فرخزاد در قالب این زبان شماری از زیباترین عاشقانههای روزگارش را میسراید، از پنجرههای برگشوده به روشنایی روز سخن میگوید و از دستان عاشقی که با پیغامی از عطر و نور و نسیم بر فراز شبها پل میزنند.
ماندانا زندیان- ارائۀ یک معنای مطلق و متعارف از عشق و گناه، در دوران نخست شعر فروغ، در کنار توجه به عناوین کتابهایش در این دوران، میتواند این برداشت را بدهد که شاعر در دوران «همزبانی با هنجارهای کیفر و پاداش در فرهنگ ما»(۵) که طبیعتاً فضای تنگتری حس میکرده، زبان برهنهتری داشته است.
زمانی که «رویداد عشق» – چنان که شما میگویید- «در دوران دستیابیاش به معیارها و موازین دیگری در داوری گناه و گناهکاری»(۶) از تکمعنایی رها میشود، زبان شاعر هم از مطلقگرایی به چندمعنایی، و شاید مهمتر از آن، «شرم آشنایی» میرسد. این روند را چگونه ارزیابی میکنید؟
حورا یاوری- پرسش شما، که بر محور پیوند رویداد عشق با زبان و کارکردهای زبانی دور میزند، پرسش بسیار سنجیدهای است. کار زبان هم مثل کار حافظه که در گفتوگوی پیشین به آن اشاره شد، بیشتر از آنچه نشان دادن رویدادها باشد، بازآفرینی آنهاست. یعنی گذر دادن رویدادها از نظام سانسور روان که سردودمان همه نظامهای سرکوب کننده جهان است. ساختار بازیگر و بازیدهنده بسیاری از شگردهای کلامی، بهخصوص استعاره، دستپخت ذهن توانای استعاره آفرینان، و یا به قولی قانونگزاران بینام و نشانِ کارکردهای زبانی است. این دانایان و راز آشنایان، با تردستی تمام، حسها و واژهها را از شبکه پیچیده سانسورهای روانی- و دوستان همدل و همزبان آنها یعنی سانسورهای مذهبی و اخلاقی- به سلامت گذر میدهند، و به جای شوریدن بر سانسورگَران، پردهای از ابهام و چند معنایی بر حسها و واژهها میکشند، و راهشان را به ساحت پرنیانی رهایی از چنگال سانسورگران هموار میکنند.
شعرهای دومین دوره شعرسرایی فرخزاد در عین سادگی بسیار پیچیده است. ساختار و تصاویر شعر به گونهای است که خواننده را به آسانی رها نمیکند. در راه درازی که خواننده و شعر با هم پشت سر میگذارند، پیچیدگیهای پنهان در پسِ سادهنماییهای آغازین رفته رفته آشکار میشود، و چه بسا رسیدن به معنایی یگانه را مشکل میکند.
از مهمترین تحولاتی که شعر فرخزاد در دوره دوم پشت سر میگذارد دستیابی به زبان تمثیلی و استعاری است. نخستین شعرهای فرخزاد تکمعنایی است و تکمعنایی، که وجه مشخصه زبان بسیاری از دیکتاتورهای روزگار است، همیشه عرصه را بر خیال خواننده تنگ میکند. اما ایماژهاى شعرى فروغ در دوره دوم، از دام تکمعنایی مىرهند و با غوطهور شدن در یکهاله معنایی به تفسیرهای گوناگون راه میدهند. شعر حافظ که در آسمان ادب فارسی میدرخشد، به گفته علیمحمد حقشناس، بر تارک این بسیارمعنایی نشسته است.(۷) فرخزاد همانطور که خودش هم در مصاحبه ای اشاره میکند آرزو داشت که روزی بتواند مثل حافظ شعر بگوید.
گذر شعر فرخزاد از تشبیه، که در اشعار بسیاری از شاعران دهههای سی و چهل، بهویژه نادرپور و توللی، محور سبک است، به انواع مجاز و صورتهای بازیگر خیال، بدون آن که مثل برخی از شعرهای سپهری هماهنگی تصویر و پیام از نظر دور بماند، فرهنگ واژگان و کلید واژههای شعر او را نیز از بنیاد دگرگون میکند. بسیاری از واژهها و ترکیبات تکمعنایی که در سه مجموعه اول اشعار فرخزاد با بسامد بالا تکرار میشود، و باران نکوهش را بر شعر و زندگی او فرو میبارد، در دو مجموعه آخر، همانطور که محمد حقوقی نشان داده است(۸)، یا به پلههای پایینتر نزول میکنند و یا مثل واژه گناه حالت بسامدی خود را به کلی از دست میدهند. کلید واژه عشق به جاى هوس و گناه از یک سـو، و گور و مرگ و زنـدان ازسوى دیگر، در دوره دوم با پنجره، ستاره، دست و لحظه هم نشین مىشود. شعر فرخزاد در این سالها، به برکت همین بسیار معنایی، به جاى تن سپردن به فوران خام غریزهها و کششهاى جسمانى، حسها و واژهها را در لایههاى درهم پیچیده معنایى مى پوشاند. در این دوره است که فرخزاد از برهنه زبانی در بیان عواطف و کششهای جسمانی، که از ویژگیهای آشکار شعر او در سه مجموعه نخست است، فاصله میگیرد و به قلمروی شرمآشنایی و پوشیدهگویی، که خاستگاه شاهکارهای شعر ایران و جهان است، پا میگذارد.
گذر از برهنهزبانی به پوشیدهگویی از مهمترین تحولاتی است که شعر فرخزاد در این دوره پشت سر میگذارد. من در کتاب زندگی در آیینه به نمونههای متعدد آن اشاره کردهام.
ماندانا زندیان- فروغ فرخزاد در یکی از مصاحبههایش گفته است: «من هیچوقت اوزان عروضی نخواندهام. آنها را در شعرهایی که میخواندم پیدا میکردم.»(۹) آیا میتوان شعر فرخزاد را از این نظر بررسی کرد؟
حورا یاوری- تا چند دهه پیش مطالعه درباره اوزان شعر فارسی در قالب نظریهها و اصول حاکم بر شعر عربی صورت میگرفت. ناسازگاری ساختار هجایی شعر فارسی با قالبها و عروض شعر عربی، که شاید ایرانشناسان غیر ایرانی زودتر به آن اشاره کردهاند، با کتاب وزن شعر فارسی پرویز ناتل خانلری (تهران، ۱۳۳۷) به طور جدی به صحنه مباحثات آکادمیک پا میگذارد. اما همه آنچه در نوشتههای محققین و زبانشناسان میخوانیم، همان آهنگی است که شاعران ایرانی با دریافت حسی از موسیقی درونی زبان فارسی، از زمان آهوی کوهی حنظله بادغیسی تا امروز، در گوشمان زمزمه کردهاند .
همین دریافت حسی از موسیقی درونی زبان و ساختار هجایی شعر فارسی موجب دستیابی فرخزاد به وزنهای تازهای میشود که در نظام عروضی جای آشکاری ندارند.
تکرار مصوتها و صامتهای یکسان در بندهای نزدیک به هم مثل تکرار «ش» و «آ» در «و در شهادت یک شمع/ راز منوّری است که آن را/ آن آخرین و آن کشیدهترین شعله خوب میداند»، و تکرار یک فراز در بندهای مختلف یک شعر مثل «زندگی شاید» در شعر «تولدی دیگر»، یکی از ویژگیهای ساختاری دومین دوره شعرسرایی فرخزاد است که هم به موسیقی شعر اوج بیشتری میدهد و هم بر تأثیر عاطفی آن میافزاید.
در بیشتر شعرهای شناخته شده در دو مجموعه آخر فروغ از یک خط روایی آشکار هم نشانی نمیبینیم، و به جای آن به استعارهها و تمثیلهای متعددی برمیخوریم که درونمایهای واحد را ترسیم میکنند، به صورتی که میتوان از هرکدام از پارههای شعر آغاز کرد و یا برخی از پارهها را جابهجا و حتی حذف کرد. شاید بتوانیم بگوییم که شعر فرخزاد از این نظرگاه هم به بعضی از غزلهای حافظ شبیه میشود که گاه هر بیت غزل خود شعری مستقل است، اما کل غزل از طریق یک وحدت ذهنی به هم جوش میخورد. شعر بلند و مشهور «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» با تداعی تصاویری از گذشته با استفاده از بیتبرگردانهایی پیش میرود که به صورت زنجیری بندها و تصویرهای گوناگون گذر زمان و فصلها را به هم پیوند میدهد. به گفته سیمین بهبهانی، شاعر دیگری که با موسیقی شعر فارسی آشناست، هنر سینما به فرخزاد آموخته است که درست مثل دوربین فیلمبرداری روی وجوه مختلف زندگی تمرکز کند، و از مجموعه تصویرها فضای هماهنگ شعرهایش را بیافریند.(۱۰)
زبان فرخزاد در کاربرد امروزی کلمه هم سهل است و هم ممتنع، و قدرت آن نه در فخامت که در سادگی آن است. به گفته غلامحسین یوسفی استفاده آزادانه فرخزاد از کلمات و ترکیبات مورد نیاز و آفرینش تصویرهایی که تنها از خود اوست، کمبود کلمات کهن یا اصطلاحات فصحای پیشین را در شعرش جبران میکند.(۱۱)
ماندانا زندیان- میتوان گفت که انسان و برخورد او با هستی، محور شعر فروغ فرخزاد است. بازتاب این دو را در شعر فروغ، در مقایسه با شاعرانی مثل سپهری، شاملو، اخوان، و نادرپور، چگونه میبینید؟
حورا یاوری- به گفته شفیعی کدکنی شعر فرخزاد عالیترین تصویر عبور از اطمینان و ثبات سنت در شعر مدرن فارسی است…نه شاملو، نه اخوان، با همه ستیزه آشکاری که با سنت داشتهاند، نتوانستهاند چنین گذاری را در بیان هنری عرضه کنند.(۱۲) شعر فرخزاد شاید به همین دلیل از شعر سهراب سپهری که در جستجوی آرامش و سکون با طبیعت میآمیزد فاصله میگیرد. طبیعت در شعر فرخزاد بر خلاف بسیاری از شعرهای معاصر، نه با بارهای سیاسی و ایدئولوژیک، بلکه در وجه عام آن تجلی میکند، و سرگردانیها، اضطرابها، و بیقراریهای انسان مدرن شهری را به نمایش میگذارد. شعر فروغ کمتر از شعر بسیاری از شاعران معاصر، منجمله نیما یوشیج و منوچهر آتشی، از اقلیم خاصی متأثر است.
اگر دوباره به باغ عدن و روایتهای قرآنی و توراتی آفرینش برگردیم، میبینیم که آشنایی با مرگ و آگاه شدن آدم و حوا از ناگزیری میرندگی، مثل آشنایی آنها با شرم و راز پوشیدگی، با لحظه چشیدن میوه درخت معرفت همزمان است. سپهری و فرخزاد، نه تنها از نظر آشناشدن با شرم، بلکه از نظر مرگآگاهی و درک عمیقی که از گریزپایی لحظهها دارند به هم نزدیک میشوند. سپهری و فرخزاد، هر دو، آگاهاند که مرگ شانهبهشانه آنها راه میرود و آهنگ گامهایشان را با آهنگ گامهای مرگ میزان میکنند. اگرچه باید گفت که برای سپهری مرگ «پایان کبوتر نیست»، بلکه آغازی دیگر است، در حالی که برای فرخزاد همه چیز در دهان سرد و مکنده گور به نقطه پایان میرسد.
اما شاید از همه مهمتر این که شعر سپهری و فرخزاد تجلیگاه چهره انسان در وجه عام آن است. در شعر بسیاری از شاعران معاصر دیوارهایی هست که آدمهای دو سوی دیوار را از هم متمایز میکند، و دروازههایی هست که کلیددار آنها تنها به گروه خاصی از آدمیان اذن دخول میدهد. اما در نگاه شسته از غبار عادت سپهری نه تنها آدمیان همه آدماند و دوستداشتنی، بلکه کرکس و کبوتر هم هر دو زیبایند؛ و شعر فرخزاد آغوش برگشودهای است به روی کلمهها و مفاهیمیکه همیشه از ساحت شعر فارسی رانده شدهاند، بدون این که به بافت شعر او آسیبی برسد. پیداشدن سروکله واژههایی مثل شناسنامه، سیاهسرفه ، زنبیل، سوسک، و ترکیباتی از قبیل خمیازههای موذی کشدار، هجای خونین، ستارههای مقوایی، هستی آلوده زمین، در شعر فرخزاد، هم پذیرا بودن گوش او را به موسیقی طبیعی زبان گفتار نشان میدهد، و هم برگشودگی فضای ذهن او را به روی هستی در همه مظاهر آن.
نکات دیگری هم هست که میتوان در پیوند با فضای دمکراتیک شعر فرخزاد به آن اشاره کرد. شعر فروغ بر خلاف بسیاری از همروزگارانش، من جمله شاملو، صبغه آشکار سیاسی ندارد، یعنی نه به ایدئولوژی خاصی دل سپرده و نه منادی جهانی است که در آن آدمها در درون ساختارهای از پیش تعیین شده به بند کشیده شدهاند. از این گذشته شعر او، باز بر خلاف آنچه در بسیاری از شعرهای پس از دوران مشروطیت میبینیم نه مذهبگریز است نه عربستیز. به سخن دیگر شعر فرخزاد با کلیت فرهنگ و اجتماع ما، و با همه آنچه در طی قرون به آن خو گرفتهایم ، آشنا و دمخور است و به دلیل همین هماهنگیها به آسانی بر دلها مینشیند و به حافظهها سپرده میشود. البته از یاد نباید برد که شعر فرخزاد در عین حال بسیار سیاسی است، با این تفاوت بنیانی که توان رسانشی ایماژهای سیاسی شعر او از نشانههای گذرای یک مقطع خاص تاریخی بسی فراتر میرود. شاید بد نباشد به عنوان نمونه به شعر «دلم برای باغچه میسوزد» اشاره کنیم که از سیاسیترین و گویاترین شعرهای معاصر است، بدون آنکه از کلیشههای سیاسی روز در آن اثری باشد.
در تاریخ ادبیات جهان و ایران به شاعران فراوانی بر میخوریم که در دهر دیر ایستادهاند، اما عمر دراز به قدر شعری آنها چندان نیفزوده است. از سویی دیگر شاعران زیادی را میشناسیم که به مرگی زودهنگام از جهان رفتهاند اما شعرشان بر زبانها جاری است و نامشان را از نسلی به نسلی دیگر میسپارد. فرخزاد، بیگمان، در شمار زودمرگان جاویدان شعر فارسی است؛ بخت بلندی که بسیاری از دیر زیستگان در دهر از آن بی نصیب ماندهاند.
خرداد ۱۳۹۳
—————————-
۱- حورا یاوری، «شرم آشنایی و بیگناهی در شعر فروغ فرخزاد»، زندگی در آینه، تهران، چاپ ۲، تهران، ص، ۱۰۳
۲- عباس زریاب خویی، آیینه جام، شرح مشکلات دیوان حافظ، تهران، ۱۳۶۸، صص ۳۱-۳۲.
۳- Hans Georg Gadamer, Wahrheit und Methode, Germany, 1960, (Truth and Method), USA, 2004
۴- محسن مخملباف، «درخانه فروغ چیزی سپیدی میزند»، حمید سیاه پوش، یادنامه فروغ فرخزاد، زنى تنها، تهران، ۱۳۷۶، ص ۲۶۹.
۵- حورا یاوری، «شرم آشنایی و بیگناهی در شعر فروغ فرخزاد»، ص ۱۲۰
۶- همان، صص، ۱۳۱-۱۳۳
۷- على محمد حق شناس، «معنا و آزادى در شعر حافظ» ، یادنامه دکتر احمد تفضلى، به کوشش على اشرف صادقى، تهران،۱۳۷۹، صص۱۴۳-۱۶۰
۸- محمد حقوقى، فروغ فرخزاد: شعر زمان ما ۴، تهران، چ۲ ، ۱۳۷۱، ص۱۲.
۹- فروغ فرخزاد، برگزیده اشعار (مقدمه)، تهران، چ ۶، ص۸.
۱۰- سیمین بهبهانی، «تأثیر سینما بر شعر» ، ناصر صفاریان ، آیههای آه، تهران، ۱۳۸۱، صص ۱۳۷-۱۴۲
۱۱- غلامحسین یوسفی، چشمه روشن: دیدار با شاعران، تهران، ۱۳۷۹، ص ۵۰۱
۱۲- محمدرضا شفیعی کدکنی، «وصفهای فروغ فرخزاد»، بخارا، شماره ۴۴، مهر-آبان ۱۳۸۴، صص ۱۹-۲۳
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|