iran-emrooz.net | Fri, 04.11.2005, 3:04
توفان مبهم ...
پيرايه يغمايی
با چشم باز خوابی ، عين اليقين میبينم
شيطان نژاده گان را ، بر روی زين میبينم
چشمانشان زبانه ، از شعله تازيانه
داغی ز حيلههاشان، روی جبين میبينم
گفتارشان پريشان ، روح ستيزه در آن
درغُل غُل گلو شان ، زهراب کين میبينم
مردان آب ديده ، از خويشتن رميده
نا آزمودگان را ، بالا نشين میبينم
عيّار دلستان را ، آن سرو ناز جان را ،
در لايههای سرخاب ، اندوهگين میبينم
با گورهای نمناک ، خميازه میکشد خاک
اهريمن زمان را ، روی زمين میبينم
جان ناتوان و خسته ، دست از اميد شسته
زهدان آرزو را ، گور جنين میبينم
در بطن اين هياهو ، من میدوم به هر سو
راه گريز خود را ، در آن و اين میبينم
بیحلقههای انگشت ، بر سينه میزنم مشت
باروی استخوان را ، ديوار چين میبينم
کفر سکوت هرچند ، هر گوشه بار افکند
توفان مبهمی را ، سر در کمين میبينم
میبينم آری ... آری ، انبوه بی شماری
آهنگ گام شان را ، شور آفرين میبينم
دستانشان هم آوا ، هر چند بسته ؛ اما
صبح سپيدشان را ، در آستين میبينم ...