يكشنبه ۲ دي ۱۴۰۳ -
Sunday 22 December 2024
|
ايران امروز |
نویسنده: «پِر اریک لیندال/Per Erik Lindahl»
مقدمهی مترجم
نام «اریک هرمهلین[۱]/Eric Hermelin»برای بسیاری از مردم سوئد چه در زمان زندگیاش و چه اکنون، شاید همان اندازه ناشناختهباشد که برای گروه بزرگی از مردم کتابخوان ما، چه در ایران و چه خارج از آن. او یکی از اشرافزادگان سوئد بود که با سرِ پُرسودای خویش و زندگی بسیار غیرعادی و غریبانه، بخش زیادی از عمر خویشتن را که به سی و پنج سال بالغ میشد، برای ترجمهی ادبیات کلاسیک ایران به زبان سوئدی به کاربُرد. او هیچگاه ازدواج نکرد و هیچگاه خانه و کاشانهای به معنی رایج آنروزگار و اینروزگار، نداشت. دوران جوانی وی با ماجراجویی، سفر و اقامت در کشورهای مختلف، خدمت نظامی در ارتش انگلیس و آمریکا گذشت. او سالهای خدمت نظامی خود را در ارتش انگلیس، در هنگی گذراند که میبایست مأموریت خود را در هند بگذراند. عوامل گوناگونی، او را به آموختن زبان فارسی تشویقکرد. وی در تمام سالهای زندگیاش، غیر از زمانی که از«بادهی ناب»، سرمست و بیخود میشد، دقیقهای از آموختن، غافل نبودهاست. یکی از مشکلات بزرگ زندگی که او از همان سالهای جوانی با آن دست به گریبانبوده، عطش خاموش نشدنی وی نوشیدن الکلبودهاست. علاقه و اعتیاد او به این ماده، در طول زندگی، برای وی، دردسرها و خواریهای بسیار به همراه داشتهاست.
چنانکه نویسندهی کتابِ شرح حال او اشاره میکند، در وجود او، از همان سالهای جوانی، دو نیروی ستیزنده، یکی ویرانگر و اهریمنصفت و دیگری روشناییخواه و فرشتهخو، در کشاکشی سرنوشتساز بودهاست. نویسنده از آنها به گونهای تحلیلی، زیر عنوان دکتر«جکیل/Jekyll» و آقای «هاید/Hyde» نام بردهاست. این دو شخصیت که در واقع، دو انسان در قالب یک انسان واحد هستند، در رُمان یک نویسندهی انگلیسی به نام «رابرت لوئیس استیوِنسون/Robert Louis Stevenson» که در سال ۱۸۸۶ در انگلستان منتشرشد، آفریده شدهاند. واقعیت آنست که در وجود «اریک هرمهلین»، در سالهای پختگی عمر، سرانجام، آن دکتر جِکیل مهربان و روشناییطلب، بر آقای «هاید» پیروز میشود. یکی از نشانههای این پیروزی، همیناست که ما، اینک پس از ۶۹ سال که از مرگ وی گذشته، با احترام و اشتیاق، در بارهی پشتکار و عظمت کارهای او صحبت میکنیم. همین نکته، خود به معنی جشنگرفتن پیروزی روشنایی بر تاریکیاست.
در سالهای جوانی و تا سالهایی بس بعدتر، همین رفتارهای خارج از کنترل فردی، موجبشد که پدرش از طریق قانونی، برای وی سرپرستی مشخصکند که او را زیر نظر و کنترل داشتهباشد. به همین جهت، او از سال ۱۹۰۹ میلادی (یعنی از سن چهل و نه سالگی)در بیمارستان «سنتلارش/Saint Lars» در شهر «لوند/Lund» در جنوب سوئد، تحت نظر پزشک و یک سرپرست قانونی به عنوان «قیّم» قرارگرفت. از آن زمان، بیشترین لحظات زندگی او با نظارت پزشک و پرستار توأم بودهاست. به قول نویسندهی شرح حال او، «پِر اریک لیندال/Per Erik Lindahl» اگر اریک هرمهلین را تحت نظز یک سرپرست قانونی قرار نمیدادند و زندگی او را در بیمارستان مورد نظر محدود نمیساختند، او زودترها از حد تصور، به علت اعتیاد به الکل، در گوشهای از خیابان، با مرگی جانکاه درگذشتهبود. «پِر اریک لیندال» که خود در سال ۱۹۲۱ متولد شده و در سال ۲۰۰۷ میلادی زندگی را به درود گفته، مترجم، نویسنده و پژوهشگری است معتبر و دارای نام. از او کتابهای بسیاری، از جمله، چندین شرح حال به یادگار ماندهاست. وی در سال ۱۹۷۶، کتابی در ۴۴۷ صفحه به نام «فراز و فرودهای چرخهی افسردگی» در شرح زندگی اریک هرمهلین منتشر ساخت.
چند سال بعد که او به اسناد و مدارک تازهای در بارهی زندگی و روابط اریک هرمهلین دسترسی یافت، احساسکرد که برخی داوریها و توصیفهایی که او از زندگی وی داشته، به واقعیت نزدیک نبودهاست. هرچند بسیاری از آنها نیز بدون تغییر، همچنان اعتبار دیرینهی خود را حفظ کردهاست. برای آنکه او بتواند روشنایی بیشتری بر زندگی هرمهلین بتاباند، مسؤلانه تصمیم گرفت در این زمینه، کتاب تازهای بنویسد. او جلد اول کتاب جدید را در سال ۱۹۸۲ و جلد دوم آن را در سال ۱۹۸۵منتشر ساخت. جلد اول، زیر عنوان «من میتوانم سوناتهای بتهون را با سوت بنوازم» در ۱۴۶ صفحه و جلد دوم آن با عنوان «زمانی که انسان ولگرد بودهاست» در ۱۸۶ صفحه از سوی انتشاران «اَکسل آبراهمسون/Axel Abrahamsson» منتشر شد. کتاب اول، زندگی او را از سال ۱۸۶۰ تا ۱۹۰۹ در برمیگیرد و کتاب دوم از سال ۱۹۰۹ شروع و تا سال ۱۹۲۸ ادامه مییابد.
سیزده سال پیش(در سال ۲۰۰۰ میلادی)، به تشویق دوستی، قرار برآنشد که ترجمهی این دو جلد را همسرم که سخت به برگردان آن به فارسی علاقهداشت، به عهده بگیرد. پس از مدتی کار بر روی جلد اول، گرفتاریهای گوناگون زندگی، موجب شد که وی آن را موقتاً به بوتهی تعویق بیندازد. کمی بعدتر من به ترجمهی زندگی «هانس کریستیان اندرسن/Hans Christian Andersen» نویسندهی نام آور دانمارک مشغولشدم. ترجمهی این کتاب، حدود ده سال به درازاکشید. هرچند وسوسهی ترجمهزندگی اریک هرمهلین و تشویقهای این دوست ارجمند، همچنان در فضای خانهی ما جاریبود. تا آن که پس از پایان کار ترجمهی کتابِ شرح حال زندگی نویسندهی دانمارکی، تصمیمگرفتم کار ترجمهی دو جلد کتاب «پِر اریک لیندال» را از همان آغاز، به شیوهی خویش شروعکنم.
اینک که به قسمت پایانی جلد دوم آن رسیدهام، ترجیح میدهم تا قبل از آنکه این کتاب را بازبینیکنم و در اختیار ناشری بگذارم، خوانندگان فارسی زبان را با مقداری از مقدمهی نویسنده و تکههایی از زندگی هرمهلین که بازتاب خصوصیات فکری و رفتاری اوست، آشناسازم. ناگفته نگذارم که من در زمینهی نشر کتاب، مدتها به دنبال وارثان و اعضای خانوادهی «پر اریک لیندال»، نویسندهی کتاب بودم تا بتوانم اجازهی آن را برای نشر فارسی، داشتهباشم. خوشبختانه پس از تلاشهای بسیار، توانستم این اجازه را از خانوادهی نویسندهی کتاب، کسب کنم. اینک برای آشنایی اندکی با اریک هرمهلین، گوشههایی از زندگی او را در اختیار خوانندگان میگذارم. اما باید اعترافکنم که نویسندهی کتاب، برای آنکه از پرگویی و حدس و گمان در مورد اریک هرمهلین فاصلهگیرد، پژوهشی معتبر، نیروطلب و ماندگار، انجامدادهاست.
بُرشهایی از زندگی هرمهلین به قلم نویسنده
شرح حال جدیدی که در بارهی «اریک هِرمهلین[۲]» نوشتهشده، بدان دلیل بوده که در سالهای اخیر، اطلاعات تازهای در بارهی وی به دست آمده که انتشار آنها را ضروری میساختهاست. این بدان معناست که با این اطلاعات تازه، شرح حال زندگی او از غنای بیشتری برخوردار خواهدشد. انتظار من نیز آنست که بتوانم بیشتر و بیشتر به حقیقت زندگی وی نزدیکشوم. این کتاب، میتواند تصویری را که من در سالهای پیش، زیر عنوان «فراز و فرودهای چرخهی افسردگی« در سال ۱۹۷۶ در بارهی او نوشتهبودم، تصحیحکند. در آن هنگام، من فرضیههایی را مطرح ساختهبودم که با به دست آمدن اطلاعات جدید، درستی آنها به اثبات رسیدهاست. از سوی دیگر، این نکته نیز گفتنیاست که برخی تصورها، ارزیابیها و دریافتهای من در بارهی او، نادرست بودهاست. پارهای اطلاعات نادرستِ مستند نیز در این کتاب، ویرایش شدهاست. کاری را که من بعد از سال ۱۹۷۶ انجامدادهام، کاملاً ضرورت داشتهاست. من گزیری ندارم که در بخشهایی از این شرححال، برخی قسمتها را که در کتاب قبلی آوردهام، تکرارکنم. اما بیشترین سنگینی کار در این کتاب، روی نامهها و دیگر اسنادیاست که از وی به دست آمده و من آنها را در اینجا ارائه خواهمداد.
شاید اریک هرمهلین در استکهلم، نخستین سیگار خود را دودکردهباشد؟ میتوان گفت که خواهرش «لیدیا/Lydia» او را خیلی زود به چنان مسیرهایی تشویق کردهاست. شاید او در خانهی پدری، نخستین جام خود را بالا بردهباشد. هرچند در آنجا، مشروبات الکلی قوی، وجود نداشتهاست. او تحصیلات خود را بسیار خوب انجام میداد. میانگین معدل درسی وی، «خوبِ توأم با آفرین[۳]» بودهاست. نه نمرههای او را از دوران دبیرستان پیداکردهاند و نه دیگر نمرههایی را که بعد از دبیرستان، کسب کردهاست. او در یکی نامههایش، این اطلاعات را در اختیار ما میگذارد:«من در درس سوئدی، توانستم نمرهی «ab» و در درس لاتین، فقط «b» بگیرم. بعدها شنیدم که استاد ما «لیت/Leyt» دوست داشتهاست به من «ab» بدهد. امّا با اِعمال نفوذ استاد «جی. اِف یوهانسون/J.F. Johansson» که نمیخواست من چنان نمرهای بگیرم، تبدیل به «b» شده است. علتش آن بود که شخص «یوهانسون» مقام بالاتری داشت و دیگر استادان، زیر نفوذ او بودند.»
البته استاد «یوهانسون» از کسانی بوده که هم «اریک هرمهلین» را دوست داشته و هم برادر او را. «هرمهلین» در نامهای که در سال ۱۹۱۸ نوشته، او را به خوبی به یاد میآورد:«بله استاد یوهانسون، یکبار، فقط یکبار آنهم یکبارِ فراموشنشدنی، در ورقهی من، نکتهی تشویقکنندهای نوشت. با وجود این، من از او فقط نمرهی «b» دریافتکردهام. نمیدانم که این «یوهانسون» را که همیشه دُمش به نمرهی «b» گره خوردهبود، به یاد میآوری؟» از نامهی دیگری که او نوشته، در مییابیم که معلم وی در زبان آلمانی، شخصی بوده است به نام «اُسکار ویگرت/Oscar Wigert». این شخص پدرِ پزشکیبود که بعدها در بیمارستان «سنت لارش/Saint Lars» از وی، به عنوان استاد «ویکتور ویگرت/Victor Wigert» نام میبرند. «اریک هرمه لین» در بهار ۱۸۷۸، دوران دبیرستان را به پایان رساند.
پس از آن، او سه نیمسال در «آکادمی اُپسالا» درسخواند. این تنها موردی است که ما با قاطعیت از تحصیلات دانشگاهی او اطلاعداریم. بدین معنی که او تمام سخنرانیها و کلاسهای درس استاد «اریک اُلُف بورمن/Erik Olof Burman» را در زمینهی «مردمشناسی» و «فلسفه»، پیگیری میکرده. او حتی از درسهای او جزوهای درستکرده است. همین شخص که هم استاد بود و هم فیلسوف، در آستانهی قرن نوزدهم به بیستم، استاد «یلمَر برگمن/Hjalmar Bergman[۴]» نیز بودهاست. اما «برگمن» احساسکرد که او آدم احمقی بیش نیست و به همینجهت کلاس وی را ترککرد. ما با قاطعیت از این نکته آگاهیم که اریک هرمهلین از کتابخانهی ملی استکهلم، یکی دو کتاب در زمینهی تاریخ به امانتگرفته است. شاید او در دانشگاه، رشتهی تاریخ را میخواند و علاقهداشت که درسهای استاد «هارالد یَرنِس / Harald Hjärnes» را بخواند. از این که او در در دانشگاه اُپسالا، مقداری فارسی خواندهباشد، چندان دور از واقعیت نیست. من از طریق برخی نامهها و اسناد که دریافت داشتهام، به این اطلاعات دست یافتهام که استاد «هرمان ناپُلئون آلم کویست/Herman Napoleon Almkvist» که در سال ۱۸۸۰ میلادی در رشتهی زبانشناسی تطبیقی تدریس میکرد، در سال ۱۸۷۹ کتابی با چاپ سنگی منتشرکرد به نام «متنهای فارسی از زمان قدیم و جدید». شخص مورد نظر در بهار سال ۱۸۸۰، سخنرانیهایی انجامداد که کاملاً عمومی بود و در بارهی متنهای فارسی منتشرشده توسط خود او توضیح میداد. در این دوره، اریک هرمهلین، آخرین نیمسال تحصیلی خویش را در دانشگاه اُپسالا میگذراند.
این که «اریک هرمهلین»، احتمالاً این دانشجوی تازه ثبتِ نام کرده به نام «یَلمَر برگمن» را میشناخته، چندان معلوم نیست. در بهار سال ۱۸۸۰، کتابخانهی ملی استکهلم، نام یک سیاستمدار تازه را در فهرست سیاستمداران قراردادهاست. او «کارل استَف/Karl Staaf [۵]» نامداشته. از طرف دیگر، تردید نیست که «کارل اِستَف» شخص دیگری را ملاقات کرده که «کنوت ویکسل/Knut Wicksel [۶]» نام داشتهاست. «کنوت ویکسل» در یکی از نامههای خود از «کارل اسَتف» به عنوان «مشاور قدیمی ملی» نام میبرد. از بازیهای سرنوشت آنکه اینان، قبل از آغاز جنگ جهانی اول و در خلال دوران جنگ، از جمله مخالفان سیاسی اریک هرمهلین به شمار میرفتند. هرچند مبارزهی هرمهلین علیه آنان، در خلال آن سالها، بیشتر از طریق مکاتبات بسیار گسترده صورتگرفتهاست. به نظر میرسد که بیشترین معاشرت او با گروهی بود که آنان را «برادران حقوق طبقاتی» مینامیدند. این گروه، خود را از این جهت متمایز ساختهبود که اعتقاد داشت انسان باید به مسؤلیتها و حقوق فردی و اجتماعی خود آگاهی داشتهباشد.
در مدتی که او در «اُپسالا» درس میخواند، یکی از پسرعموهایش به نام «تریگوِه هرمهلین/Tryggve Hermelin [۷]» در آن شهر، به خواندن درس حقوق مشغولبود. اگر او در خلال این مدت، به دنبال پدر بزرگ مادریش که در این سالها در ساختمان مدرسهی «فییِل استدسکا/Fjellstedsa » زندگی میکرد، بوده یا نبوده، از آن اطلاعی نداریم. هنگامی که او در نامهای در اول ماه اوت ۱۹۲۷ برای «الفسول یونگداهل/Alfsol Ljungdahl » که نام اصلیاش «اَمییِن»است، مطالب مفصلی در بارهی معاشرت خود با خویشاوندانش مینوشت، نامی از پدر بزرگ مادریاش نیاوردهاست.
اریک هرمهلین در نامهی مفصلی به برادرش «ژوزف» که در ۲۸ مارس ۱۹۱۱ نوشته، دیدگاه خود را نسبت به رشد کودک و تحول او به یک انسان بزرگسال، شرح دادهاست. علت نوشتن این نامه، آن بود که دختر «ژوزف» که «هونورین هرمهلین/ Honorine Hermelin [۸]» نام داشت، در حال گذراندن دورهی معلمیبود. دختر برادرش در همان هنگام، سخنرانیای در حوزهی تعلیم و تربیت برگزارکردهبود که متن آن را بعداً برای عمویش فرستادهبود. عقاید این دختر در مورد شغل معلمی، با عقاید عمویش تفاوتی نداشت. دختر ژوزف و اریک هرمهلین، به شخصیت معلم بیش از هر ویژگی دیگر علمی، تکیه میکردند. وی هنوز هم بیشتر از دختر برادرش به نقش شخصیت و شکل گیری بازسازی آن تکیهداشتهاست. اریک هرمهلین معتقد بوده که تربیت یک معلم از افراد جوانسال، متضمن آنست که «خلق و خوی جوانانهی انسان، پاک، ملایم و قابل انعطاف باشد».
این اظهار نظرهای «اریک هرمهلین» چندان طبیعی به نظر نمیرسد. آن موردهایی طبیعی جلوه میکند که او باوردارد که «معلم باید سطح خود را تا سطح بچهها پایین بیاورد تا آنان بتوانند از او چیزی بیاموزند». هنوز هم جالبتر از اینها، باورهای «اریک هرمهلین»در مورد موقعیت بچهها در خانوادهاست. احساس من انسان آنست که او بیشتر از دوران تربیت خود در خانواده صحبت میکند:«کودکان هرگز از لغزشهای اخلاقی صحبتی نمیکنند، مگر زمانی که از ترس یا اجبار، وادار به اینکار گردند. علتش آنست که نمیخواهند با این کار، کسی را از خود آزرده سازند و یا رضایت کسی دیگر را به خود جلبکنند. کودکان در حالت طبیعی، گرایش به بیان حقیقت دارند. در حالی که بیان حقیقت برای بزرگسالان، میتواند تلخباشد. آنان با کودکان به گونهای برخورد میکنند که اینان نتوانند با بیان حقیقت، بزرگسالان را بیازارند. دردِ برخی واژههای آزارنده از دردِ بسیاری چیزهای دیگر، بدتراست. خاصه زمانی که کودکان مجبور گردند به علت شرایط خاص، دروغ بگویند و یا سکوت کنند.»
برخی از این نکات، انگار از تجربههای دوران کودکی خود هرمهلین برداشته شدهاست. او میتوانست به سادگی از خاطرات دوران خُردسالی خویش، مثال بیاورد. اما وی، بیشتر شیوهی تعمیمدادن را پیش گرفتهاست تا بیان حقیقت در مورد تجربههای شخصی خود. او در این نامه، به دوران کودکی و نوجوانی خود، از چشم یک انسان پنجاهساله نگاه میکند که انبارهای از تجربیات خویش را در خلال سالهای زندگی جمع کردهاست. گذشته از آن، خواندهها و پژوهشهای وی، دیدگاهش را نسبت به تربیت کودکان، هنوز هم گسترش بیشتری بخشیدهاست. او به دیدگاهی دست یافتهاست که میتوان آنرا «چشم انداز فلسفی دوگانه» نامید. وی در سال ۱۹۱۱، با آگاهی، توانست به شناخت «دکترجکیل و مسترهاید» دستیابد. تنها چندماه قبل از آن، در نامهای به پسر برادرش در بارهی معلم نقاشی خود در «یونشوپینگ/Jonköping» صحبت کرده و از «هستی دوگانه» نام بردهاست.
به کار بردن این اصطلاحها، نوعی درهم آمیزی مفاهیماست. در حالی که که در شرح حال «استی ونسون/Stevensson » که نویسندهی کتاب «دکتر جِکیل و مسترهاید»است، انسان با ماهیتی دوگانه اما وحشتناک، در قالب «طبیعت و هستی دوگانه» روبروست. حالا که اریک هرمهلین تلاش میکند تا دیدگاه خود را در مورد روانشناسی کودک، تکامل ببخشد، چنین افکاری از سوی او در بارهی انسان، با طبیعتی دوگانه به جلوه درمیآید: «کودک تبدیل به موجود فرصت طلبی میشود که تلاش میکند با رفتارهای دوگانهنما، خود را به دیگران بشناساند. کودک معمولاً پیرامون خود را بررسی میکند تا ببیند ضعف حوزهی قدرت در کجاست. آنگاه به شکل پویایی به این نکته باورمند میشود که وجودش از ارزش چندانی برخوردار نیست. او تلاش میکند تا به طور مرتب، زمینهی تحقیر خویش را ضعیفسازد و با نوعی انزجار و بیمیلی، این ضعفها را بیازماید و نمایندگان قدرت را به علت حماقتهایشان با واژههایی که به زبان نمیآیند اما بازتاب افکار او هستند، قلقلکدهد. این افکار در ذهن کودک، از آنرو شکلگرفتهاند که تمایل و مهر بزرگسالان را به خود جلب کنند. و یا دستکم، چنان شکیبایی آنان را برانگیزند که از سوی آنها برای اینان، محیطی مناسب و قابل تحمل ایجادگردد».
در شرح حالی که من در سال ۱۹۷۶ در مورد اریک هرمهلین نوشتم، نکات قابل تأملی را از دوران اقامت او در اُپسالا، مورد بحث قراردادم. آنها را میتوان در مصاحبهی «اِلِن رودی لیوس/Ellen Rodylius [۹]» که در سال ۱۹۴۰ با او انجام دادهبود پیداکرد. همین مصاحبه را میتوان در مقالهی «سِوِن هلن/Sven Hallen» که در سال ۱۹۵۹ منتشرشدهاست بازیافت. «رودیلیوس» در مصاحبهی خود میگوید که سالهای اقامت و تحصیل این دانشجوی جوان در اُپسالا، چنان تأثیر نامطبوعی در شخصیت وی به جاگذاشت که حتی «نفرت او را برانگیخت.» در آن هنگام، بخشی از دانشجویان، در عمل و به گونهای افراطی، مطیع کسانیبودند که در آینده، در شمار «مردان قدرت» قرار میگرفتند. «سِوِن هَلن» نیز برای بیان همین مورد، از واژههای مشابه استفاده کردهاست. بدین شکل که «حال او از مداحی دوستان جاه طلب خویش به هم میخُورد».
وقتی که من این موردها را دیدم، بدین نتیجه رسیدم که اریک هرمهلین نسبت به نقاط ضعف انسانها، نگاه تیز و کاوندهای داشتهاست. در واقع، او اختلافِ «تصور» و «واقعیت» را در مناسبات انسانی، به خوبی میدانست. تردید نیست که وی دربارهی این دیدگاه با «اِلِن رودی لیوس» صحبت کردهاست. جالب آنست که همین موضوع، قبلاً نیز در سال ۱۹۱۱ در نامههای وی، مورد بحث قرارگرفتهاست. در این نامهها، نکاتی مطرح میشود که نشاندهندهی جوانیاست که خیلی زود به بلوغ فکری رسیده و دریافت خویش را از جهانی که تجربه کرده، به خوبی برزبان آوردهاست. حتی اگر جهانی که او تجربه کرده، جهان دانشجویان کشورش در شهر اُپسالا باشد.
«دوگانهرفتاریها و دروغنماییهای قانونمند، جلوهی خود را در رفتار کودکان و در خلوت آنان، خاصه در میان همسن و سالهایشان به خوبی به نمایش میگذارد. در این میان، نگاههای تیز، درک سریع و کاوندهی کودک، میتواند همهی ضعفها و حتی ناتوانی کارکردی جسم بزرگسالان را نیز در معرض نگاه قراردهد. کودک میتواند همهی این موردها را مانند یک کتاب، به خوبی بخواند. ما تغییر نمیکنیم. ما فقط تکامل مییابیم.»
برای من کاملاً آشکاراست که دلیل شکاف در شخصیت «اریک هرمهلین» و طبیعت دوگانهی او که در کارهایش به عنوان «دکتر جکیل و مسترهاید» به جلوه درآمده، مربوط به دوران کودکی اوست. در طول سالهای کودکی، او آموخت که وقتی لازمباشد، به راحتی دروغ بگوید. یا حتی با حیله و سکوت، خشم پدر را خنثیسازد و یا برخی دستورات وی را ندیده بگیرد. چه بسا ممکناست او نسبت به انجام کارها و رفتارخوب، دچار وحشت شدهباشد. او تنها کودکی نیست که چنین تجربیاتی داشتهاست. اما شاید او، زودتر از بقیهی بچهها به مشکل دوگانهرفتاری فکر کردهاست. وقتی که او در سال ۱۸۷۸ به اُپسالا آمد، دانشجویی بود که اندیشهی کشف ذهن، او را به خود مشغول داشتهبود. دانشجویی که ذهن او از دوگانهرفتاری قانونمند، سرشاربود. این بیماری، زمانی بدترشد که او افراد همسن و سال خود را که با کلمات، چیزی میگفتند و با رفتار خود، چیز دیگری اراده میکردند، ملاقاتکرد. افرادی که رفتارشان آن گونهبود که «یا کسی را از خود نرنجانند و یا کسی دیگر را از خود راضی نگهدارند.»
اریک هرمهلین در خلال بهار ۱۸۸۰ به «گریپنبرگ» که خانهی پدریاشبود برگشت. علاقهی ویرانگرانهی او برای نوشیدن الکل در همان روزهای اقامت در اُپسالا به آزمون گذاشتهشد. آنچه این کشش را در او تقویتکرد، به احتمال قوی، مربوط به محیطیبود که او درآن به سرمیبُرد. زیرا در آن محیط دانشجویی که تقریباً سیسالقدمتداشت، این موضوع، تبدیل به سنتشدهبود که انسان میبایست کمی هم از حد معمول بیشتر بنوشد. اریک هرمهلین در فضای «گلونتارنس/Gluntarnes [۱۰]» اُپسالا زندگی میکرد. در آنسالها، عشق به زندگی دانشجویی شکوفاشدهبود. در همان هنگام، تفکر و زندگی دانشجویی اسکاندیناویایی، هنوز کاملاً از میان نرفتهبود. مشروبات الکی به فراوانی در همهجا یافت میشد و دود سیگار، فضای کلوبهای شبانه و اتاقهای دانشجویی را پرکردهبود. هنوز جوانها آثار «یوهان نیبوم/Johan Nybom [۱۱]» و «تلیس کوآلیس/Talis Qualis [۱۲]» را میخواندند.
سرود میهنی:«پایدارباش ای روشنایی نجابت..» و سرود مشابه دیگر از «گونّار ونّربرگ/Gunnar Wennerberg [۱۳]» به نام :«ای مام میهن، به صدای ما گوش فرادار!» را هردانشجویی از حفظبود. هرچند سرودهای قدیمی دیگری نیز وجود داشت که آمیزهای از شور میهنی سوئدی، آلمانی را در خود داشت. بسیار جالب است که انسان بتواند توصیف فضای جشن تولد هفتاد و پنج سالگی اریک هرمهلین را بخواند. صدای او در کوچههای تاریک، به عنوان مارش شبانه میپیچد:«اهریمن در «اریکس گاتَ/Eriksgata » حضور دارد، تاریک و کثیف، سرد و خیس..» او سرودی از «ونّربرگ» را میخواند که «گلونت/ Glunt» و «مجیستر/Magister» نام دارد. در مورد سرود «گلونت» میتوان، اینگونه اندیشید:«چقدر جای تعجباست که انسان به سادگی سقوط میکند/ چقدر دشوار است که انسان، باردیگر برخیزد!»
واقعیت آنست که او در اُپسالا، سقوط کرد. ما از زندگی جنسی اریک هرمهلین در این شهر دانشگاهی پرافتخار، چیزی نمیدانیم. اما تردید نیست که او به کلوبهای شبانه و معروفی چون «رولان/Rullan [۱۴]» و «تدیس/Taddis [۱۵]» سرزدهاست. ما نمیدانیم که آیا او جزو میهمانانی بود که به روسپیخانهی «تَپّن/Tappen» در منطقهی «اسوَرت بِکِن/ Svartbäcken» مراجعه میکرد یا نه؟ در آنجا، روابط جنسی، با پول خرید و فروش میشد. «گوستاو فرودینگ/ Gustav Fröding [۱۶]» که در سال ۱۸۸۰ به اُپسالا آمد، این باشگاه های شبانه و محلهای بدنام را در شعرهای خویش به توصیف کشیدهاست. در شعری به نام «در تَدیس» دانشجویان به شکل بسیار اغراق آمیزی به تعریف از «سوزاک و سفلیس و دختران می پرداختند.» دخترانی که لکههای لباسهای زیرشان، نشان از روابط جنسی آنان با دیگران داشت. دانشجویان معمولاً بعد از «تدیس»، روانهی «بهشت تپن» میشدند تا از میوههای آنجا نیز بچینند.
در سال ۱۸۸۴ یک پزشک آمریکایی در آن کشور، متوجه شدهبود که اریک هرمهلین از بیماری سفلیس رنج میبرد. سؤالی که برای ما پیش میآید آنست که آیا او این بیماری را در همان دوران اقامت دانشجویی در اُپسالا گرفتهاست؟ در این دوران، حتی داشتن چنین بیماریهایی، جزو مدهای رایج اجتماعی در میان چنین حلقههاییبود. گروه عظیمی از دانشجویان که از میان شهر اُپسالا میگذشتند تا خود را به رستوران «بَکهوس/Bacchus»برسانند، نه تنها از دهانشان بوی مشروب می آمد بلکه همهی هستیشان از عطر مشامنواز جاذبه زنان سرشار بود.
پدر اریک هرمهلین پس از مشورت با مادر خویش و نه همسر خود، تصمیمگرفت تا پسرش، تحصیلات دانشگاهی خود را نیمهکاره رهاکند. تا زمانی که «سوفیا ریبینگ/Sophia Ribing » مادر بزرگ پدری اریک هرمهلین زندهبود، در «گریپن برگ»، همه چیز از روی قاعده و قانون بود. احتمال این نکته وجود دارد که اریک هرمهلین پس از شکستی که در اُپسالا به علت تصمیم پدر بر نیمهکاره گذاشتن تحصیلاتش، بر وی وارد آمد، به کار کشاورزی و حتی به آموزش درس کشاورزی در کنار پدرش مشغول شدهباشد. من قبلاً این نکته را یادآورشدهام که مشغولکردن او به کارهای کشاورزی، هرگز با روحیهی انسانی چون وی که هم نویسندهبود و هم صوفیمنش، سازگاری نداشت. تحقیقات بعدی من این نکته را نشان میدهد که پدرش او را قاطعانه به دنبال کارهای کشاورزی فرستادهاست. این را بگویم که او از نظر جسمی از عهدهی کارهای بدنی و سخت، به خوبی برمیآمد و حتی از نظر دانش، میتوانست بخشهایی از ماشینهای کشاورزی و قدیمی املاک پدر را نوسازیکند. وقتی انسان نوشتههای او را که در سالهای ۱۹۱۰ میلادی به قلم آمده، در مورد تغییر ساختار کشاورزی میخوانَد، به خوبی میتواند اندیشههای آیندهنگرانهی وی را ببیند که میتوانست در امپراتوری کشاورزی گستردهی پدرش، عملیگردد. او میتوانست در حوزهی کشاورزی، مدیری کارآزما و ماهرباشد. اما واقعیت آنست که وی در سال ۱۸۸۰ میلادی برای چنان کاری، اصلاً آمادگی نداشت و از طرف دیگر، در سال ۱۹۰۸، یعنی بیست و هشت سال بعد، تقریباً برای او دیرشدهبود که بخواهد به این کار بپردازد.
بسیاری از اعضای خانوادهی اریک هرمهلین، نگران آیندهی وی بودند. او در تلاشهای خود در زمینهی کشاورزی، توفیق چندانی به دست نیاورد. پدرش به او اجازه نمیداد و حتی جرأت آن را نداشت بگذارد پسرش، همان راه آزموده را بپیماید. در این زمینه، شاهدی وجود دارد که از نزدیکترین افراد به وی بوده و سخت از شکلگیری آیندهای که انتظار او را میکشیده، نگرانی داشتهاست. این شخص، نامزد جوان برادرش «ژوزف هرمهلین» بوده که «هونورین فُن کُخ/Honorine von Koch » نام داشته است. او حتی با شوهرآیندهاش صحبت کردهاست که وقتی آنان به خانهی خود نقل مکانکنند، به اریک هرمهلین اجازهدهند نزد آنان زندگیکند. البته این نقشه عملینشد. «هونورین» در ششم نوامبر ۱۸۸۱، خطاب به شوهر آیندهاش چنین مینویسد:«دوست مهربان من ژوزف، تو خوب میدانی که من خیلی به اریک و به چیزهایی که در بارهی او نوشتهای، فکر کردهام. آیا ما میتوانیم مطمئنباشیم که با او رفتار درستی داشتهایم که وی را از معاشرتها و زندگی خصوصی روزانهاش بازداریم؟» هم او در نامهای دیگر به همان شخص در آغاز سال ۱۸۸۲ چنین مینگارد:«اریک کجاست؟ چند روز پیش، من و «اِبّا/Ebba» فقط یکساعت در بارهی او صحبت میکردیم.» لازم به ذکر است که اریک هرمهلین، هرگز محبتهای او را فراموش نکرد.
پرسشی را که «هونور» مطرح کرده که «اریک در حال حاضر کجاست»، حکایت از آن دارد که این اریک جوان، نمیتوانسته در یکجا طاقت بیاورد. خانهای که او در آن زندگی میکرده، برای روح وی، بسیار تنگ و تاریک بودهاست. انگار بخشی از ویژگی رفتاری پرندگان مهاجر و میراث پدر بزرگ مادریاش، در جان او حلول کرده بودهاست. او نمیتوانست رضایت پدر خویش را به خودجلبکند. زیرا طبیعت وی، گرایش به عیش و نوشداشت و گذشته از آن، نمیتوانست در یک محل که قرار بود کارکند، ثابت بماند. اریک هرمهلین، نسبت به مادر خود، رفتار سردیداشت و حتی از دست او خشمگین بود. در گفتگویی که او در اکتبر ۱۹۴۴ با «اَسترید سِتِروَل اُنگستروم/Astrid Setterwall Ångström [۱۷]» داشت، غمگینانه اعتراف کردهاست که:«رفتاری خوبی با مادر خود نداشتهاست.» این نکته را اریک هرمهلین هشتروز قبل از مرگ خود با خانم «آسترید» درمیان گذاشتهاست. حتی میتوان این رابطهی سرد را در آخرین نامهای که مادر وی به پسر خود نوشته، به خوبی شاهدبود. خانم مصاحبهکننده یعنی «آسترید»، تا جایی که برایش ممکن بوده، اریک هرمهلین را تسلی میدهد. او در بستر مرگ، این متن را برای خانم مصاحبهگر بازخواندهاست:«چندان ساده نیست که انسان، مادر باشد. اما بسیار دشواراست که انسان، فرزند باشد. انسان در سالهای پختگی، تلاش میکند موقعیت آن دوران را بفهمد و دیگری را ببخشاید. اما برای یک مادر، بخشودن فرزند، چندان دشوار نیست».
اریک هرمهلین زندگی در روستا را نمیپسندید. او به همین دلیل، گاه پای پیاده، مسیرهایی بسیار طولانی را در منطقهی «اسمولند/Småland» و «اُست یوتا/Östgöta» طی میکرد. نوعی از عشق به سیر و سفر در طبیعت او، وجود داشتهاست. مبحث جغرافیا و نقشه، سخت مورد علاقهی او بوده. مادرش در بارهی هند و آلمان، با او بسیار صحبت کردهاست. دایی او «ریچارد/Richard » نیز از سرزمینهای دوردست و نا آشنا با وی حرفزدهاست. خاصه آمریکا که او بعدها، چهارسال از عمر خود در آنجا به سربُردهاست. واقعیت آنست که اریک هرمهلین، در سال ۱۸۸۲ اشتیاق دیدار آمریکا را داشته. شاید که این شوق، قبل از آن هم در او وجود داشتهاست. پدرش برای دادن اجازه به پسر خود تردیدداشت. آنهم پسری که نه در درسخواندن ثباتداشت و نه در کار کشاورزی.
از سوی دیگر برای سفر به جنوب اروپا، او موافقت خود را ابرازداشت و حتی به اندازه کافی پول در اختیارش گذاشت که آن را انجامدهد. به نظر میرسد که سفر مورد نظر برای آرامش اعصاب فرزند او بسیار مفید بودهاست. این سفر را میتوان ترکیبی از یک سفر تفریحی و سفری برای اعاده و تقویت سلامتی دانست. اریک هرمهلین در بارهی این نخستین سفر خود، مطالبی نگاشته که هنوز به خط وی باقیاست. عنوان نامه، خطاب به پدرش شروع میشود و او را «پدر عزیزم!» خطاب میکند. همین مخاطب قراردادن، در دَه نامهی دیگر او نیز وجود دارد. یکی از آن نامهها در تاریخ چهارم اوت ۱۸۸۲ نوشتهشده و محل آن، «گریپنبرگ»است:
«در این لحظه، من قلم به دست میگیرم برای آنکه با کمال تواضع به آگاهی پدرم برسانم که من دیروز پنجشنبه، ساعت ۷.۲۳ بعد از ظهر از سفر برگشتم. حال من کاملاً خوب است. یک نکته که همه آن را برزبان آوردهاند آنست که آنان توانستهاند تأثیر مطلوب این سفر را از صورت و ظاهر من، کاملاً مشاهدهکنند. در راه بازگشت به وطن، من به علت بدی هوا نتوانستم مسیری را که از آغاز فکرکردهبودم، پیاده طیکنم. با وجود این، در این سفر، من توانستم زیباترین مناطق طبیعت را تماشاکنم. اقامت من در «درِسدِن/ِDresden» بسیار عالیبود. در آنجا، انبوهی موزه و سالنهای نقاشی وجود داشت که انسان میتوانست تماشاکند. این مکانها پر از گردشگران خارجیبود. من فکر میکنم که بزرگترین تأثیر این سفر آن باشد که مرا مصمم ساخته تا بیشتر از گذشته، از مزایای بودن در محیط خانوادگی، بهره ببرم و به آنها ارج و حرمتبگذارم.»
«حتی اشتیاق من برای سفر به آمریکا پس از تجربهی گرما در «بوهمن/Bohmen» و «ساخِن/Sachen»، بسیار کمترشدهاست. از طرف دیگر، من به این نتیجه رسیدهام که در خرجکردن پول و مواظبت از آن، چندان دقت به خرج ندادهام. چنین به نظر میرسد که پولهای من، بیآنکه خود متوجهباشم، سریع ناپدید میشوند. به همین جهت باید با کمال خجلت بگویم که من نتوانستهام قدر آنهمه پولی را که آن پدر عزیز برای این سفر در اختیار من گذاشتهبود بدانم. این را میدانم که آن پولها برای همهی سفر من کافیبود. در حالی که وقتی من به «مالمو/Malmö » رسیدم، ناچارشدم از ستوان «اُکرمن/Åkerman» چهل کرون قرض بگیرم تا پول سفر کشتی خود را به «گریپنبرگ» بپردازم.»
«من از آن پدر عزیز معذرت میخواهم. حالا متوجه این نکته شدهام که جای من نه در سفر بلکه در یک مکان کمارزش و کاملاً گمناماست. در چنان جایی، دیگر من نمیتوانم پولها را بیخودی حرامکنم. باید به آگاهی شما برسانم که دست و دلبازی آن پدر عزیز باعثشد که من از طریق این سفر، سلامتی کامل خود را بازیابم. طبیعی است که من تلاش خواهمکرد از طریق کار و دقت، این محبت پدرانه را جبرانکنم. دیروز عمه «هیلدِگارد/Hildegard» با دوتا از بچههایش به این جا آمد. امروز هم عمو «یین/ Jean» و عمه «اگوستا/Augusta» ساعت دو بعد از ظهر آمدند. امیدوارم که پدر، هرچه زودتر به اینجا بیاید تا من بتوانم گزارش سفرم را همراه با گزارش هزینههایم در اختیارش قراردهم. با سلامهای گرم به مادر و مهربانیهای صمیمانه به خواهران و برادران. من متواضعانه، نامهام را به پایان میرسانم.»
پسر سپاسگزار پدر
اریک هرمهلین.»
این نامه، بسیار قابل تأملاست. او نه تنها گزارش سفر خود را در پاییز ۱۸۸۲ در اختیار پدر میگذارد بلکه حتی آیندهی خود را نیز پیشبینی میکند. در همین نخستین سفر خارجی، کسی مواظب اوست که نامش ستوان «اُکرمن» است و او از همین حالا آدمیاست که کنترل پول خود را ندارد. پدر او همیشه پسانداز و دقت در خرجکردن پول را توصیه میکرد. مادر پدرش، خانم بسیار خسیسیبود. این زن همیشه میگفت:«پساندازکردن یک سکه به معنی داشتن یک سکهاست.» البته این گونه توصیهها، تأثیری به حال اریک هرمهلین نداشت. او واقعیت را میپذیرد و آن را بخشی از سرنوشت حتمی خویش میداند. آیا او وقتی نوشت:« حالا متوجه این نکته شدهام که جای من نه در سفر بلکه در یک مکان کمارزش و کاملاً گمناماست. در چنان جایی، دیگر من نمیتوانم پولها را بیخودی حرامکنم. » اندیشههای بدی در سرداشت؟
طولی نکشید که که وی راهی آمریکاشد تا کمی بعدتر، بیست سال از عمر خود را در سرگردانی میان نقاط مختلف جهان، صرفکند. مهم آن نبود که او در کجا به سر میبُرد. چه در جایی که مجبور بود بماند و چه درجایی که با میل خویش میماند، بازهم در خرجکردن پول، بسیار اسرافگرانه رفتار میکرد. اما واقعیت آنست که آنپولها، بیخودی خرج نشدهبود. زندگی متنوع او که سرشار از فرازها و فرودها بود، موجب شد که وی بتواند در این راه، تمام تلاش خویش را به کار بَرَد تا یک میراث ارزشمند فرهنگی از خود به جا بگذارد.
او با توجه به سن و سال بالایی که در سال ۱۹۴۰ داشت، یکبار دیگر میخواست اقداماتی انجامدهد که انتشار آثارش به مخمصه نیفتد. از جملهی آنها بخش سوم «کلیله و دمنه» و بخش چهارم «تذکرهالاولیاء» عطار بود که از سال ۱۹۱۸ با آنها کار کردهبود. اریک هرمهلین تنها به مردان و زنان سوئد نمیاندیشید. او به کودکان نیز فکر میکرد. او در رؤیای آنبود که یک طرح تعلیم و تربیت خاص را برای آنان، عملی سازد. بدین معنی که بخشهایی از کتاب «کلیله و دمنه» را با زبانی ساده، برای کودکان آمادهسازد و در محل خاصی که برای آنان درست میشود، در اختیارشان بگذارد. نام کتاب، باید چنین باشد:«داستانهای هندی برای کودکان سوئدی» این کار از دیدگاه او، تنها یک طرح ملی نبود. او آن را فراملی و جهانی تلقی میکرد.
من بر روی عظمت سوئدی بودن او، نه تنها در حوزهی سیاست بلکه در حوزهی باورهای فردی، به کاری که انجامدادهاست، بسیار تأملکردهام. باور من آنست که او انسان بسیار بزرگیاست. در همینجا، من خوانندگان خود را با دنیای «دکتر جَکیل» و «آقای هاید» آشنا ساختهام. این دو، او را از سال ۱۸۸۶ تا آخرین روزهای عمر، همراهی کردهاند. من در کتاب خود، بخشی خواهم آورد که به پدر وی که نجیب زادهی پیری بود با نام «اَکسل هرمهلین[۱۸]» اختصاص خواهدیافت و همچنین نکاتی در مورد پدربزرگ مادریاش «پتر فییل استد[۱۹]» خواهم نوشت که مبلّغ مذهبی نامآوری بود و از نظر شخصیتی، مورد احترام پیرامونیان خویش. در مورد دوران کودکی و جوانی او نیز نکات تازهای وجود دارد که خواهمآورد. همچنین در بارهی دورات اقامتش در آمریکا، هند، جامائیکا، استرالیا و انگلستان، نکاتی را قلمی خواهمساخت. من تلاشخواهمکرد تا در جلد اول این کتاب، او را قدم به قدم تا بیستم فوریه ۱۹۰۹ میلادی همراهیکنم. در این تاریخ، او ساعت نُه صبح با یک کالسکهی اسبی، به بیمارستان «سنت لارش/Saint Lars» در شهر «لوند/Lund»وارد شد.
سوئد، بیست و چهارم ژوئن ۲۰۱۲
———————-
[۱] / تولد ۱۸۶۰- مرگ ۱۹۴۴
[۲] / Eric Hermelin / ۱۸۶۰-۱۹۴۴
[۳] / در زبان فارسی شاید بتوان آن را نمرهی پانزدهی خوب ذکر کرد.
[۴] / نویسندهی بسیار برجستهی سوئدی/۱۸۸۳-۱۹۳۱
[۵] / ۱۸۶۰-۱۹۱۵/ سیاستمدار و نمایندهی مجلس در سوئد
[۶] / ۱۸۵۱-۱۹۲۶ / یکی از متنفذترین و برجستهترین متخصصان اقتصادی سوئد
[۷] / ۱۸۵۱-۱۹۵۶
[۸] / ۱۸۸۶-۱۹۷۷
[۹] / ۱۸۸۵-۱۹۵۷/ روزنامه نگارسوئدی و مترجم از زبان آلمانی
[۱۰] / نوعی موزیک بود که فضای زندگی دانشجویی سالهای ۱۸۴۷ تا ۱۸۵۰ را در شهر اُپسالا، بازتاب میداد.
[۱۱] /۱۸۱۵-۱۸۸۹/ شاعر، نویسندهی متن آهنگ و روزنامهنگار سوئدی
[۱۲] / ۱۸۱۸-۱۸۷۷/ نام اصلی او Carl Wilhelm August Strandberg بود. روزنامهنگار، نویسنده و عضو آکادمی سوئد
[۱۳] / ۱۸۱۷-۱۹۰۱/ آهنگساز، سیاستمدار، کارمند عالیرتبهی سوئدی
[۱۴] / یکی از مکانهای تفریحی اُپسالا در سالهای ۱۸۲۰ تا ۱۸۴۶
[۱۵] / یکی از رستورانهای معروف اُپسالا در آن سالها
[۱۶] / ۱۸۶۰-۱۹۱۱/ یکی از شاعران بزرگ سوئد
[۱۷] / ۱۸۹۵-۱۸۸۲/ نویسندهی سوئدی
[۱۸] / Axel Hermelin/ ۱۸۱۸-۱۹۱۵
[۱۹] / Peter Fjellstedt / ۱۸۰۲-۱۸۸۸ / کشیش و مبلغ مذهبی
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|