جمعه ۵ بهمن ۱۴۰۳ -
Friday 24 January 2025
|
ايران امروز |
«وُلفگانگ گوته/Johann Wolfgang von Goethe» شاعر، متفکر و نویسندهی آلمانی در سال ۱۷۴۹ در شهر فرانکفورت در آلمان به دنیا آمد و در سال ۱۸۳۲ در شهر «وِیمار/Weimar» درگذشت. پدرش در حلقهی مشاوران امپراتور پروس قرارداشت و از ثروت کافی برخوردار بود. گوته صاحب آثار فراوانیاست که رمان «سرگذشت ورتر/Werther» که در سن بیست و پنج سالگی او انتشاریافته، در سالهای دههی چهل خورشیدی به فارسی ترجمهشدهاست. نام گوته در میان ایرانیان، به طور عمده با نام حافظ گره خوردهاست. کتاب «دیوان شرقی و غربی» او که مجموعهای از اشعار وی را در سالهای پختگی عمر (1819 میلادی)در برمیگیرد، از آن رو در میان ما ایرانیان، شهرتدارد که در آن، به شاعران ایران و خاصه حافظ، اشاراتی سرشار از احترام و علاقه به نمایش میگذارد. پرداخت گوته به شعر مشرق زمین با نگاه یک شاعر مغربزمینی، نگاه بسیاری از اروپائیان دیگر را نیز به ادبیات شاعرانهی ایران جلب کرد.
در سال ۱۹۵۹ در سوئد کتابی منتشر شد که عنوان آن «شرح حال گوته به قلم خود او»بود. این کتاب، گزیدهای از نوشتههای گوته را دربرداشت که به بیان خاطرات و بازکردن گوشههایی از زندگی او میپرداخت. در این کتاب، بخشهایی از کتاب «شعر و حقیقت»، بخشهایی از کتاب «سفر ایتالیا»، بخشهایی از «مبارزه در فرانسه»، بخشهایی از «آغاز آشنایی با شیللر» و «دیدار با ناپلئون»، آمدهاست. فردی که مسؤلیت این کار را به عهده گرفته، یکی از شخصیتهای برجستهی علمی و ادبی سوئد است به نام «یوهَنس ادفِلت/Johannes Edfelt». او در سال ۱۹۰۴ متولدشده و در سال ۱۹۹۷ میلادی درگذشته است. شخص مورد نظر، شاعر، نویسنده و منتقد ادبی بوده و خود آثار برجستهای به ادبیات سوئد ارائه دادهاست. در این نوشته، نخست مقدمهی «یوهنّس ادفلت» را میآورم که بسیار عمیق و گویاست و سپس به قسمتی از خاطرات «گوته» به قلم خود او میپردازم.
مقدمهی «یوهَنّس اِدفِلت»
کتابهای «شعر و حقیقت»، «سفر به ایتالیا» و «مبارزه در فرانسه»، در بردارندهی خاطرات «گوته» از زندگی اوست. اما شاید بزرگترین منبع برای شناخت از دنیای اندیشههای وی و رابطهاش با جهانی که در آن به سر میبُرد، یادداشتهایی باشد که او، آنها را به عنوان مثال در کتاب «اَنّالن/Annalen» با برخی افتادگیهای زمانی، از سال ۱۸۱۷ میلادی به یادگار گذاشتهاست. در این میان، لازماست به مکاتبات چندسالهی وی با «شیللر/ Schiller» نیز اشاره کنم که بازتاب اندیشهها و نگرش او به بسیاری از مسائل مهم روزگار اوست. وی در مورد نخستین برخورد خویش با این شاعر آلمانی، در کتاب «شرححالهای ریزهکارانه»ی خویش در سال ۱۷۹۴، نکات ارزشمندی را برقلم آوردهاست. کتابی که خواننده، فراروی خود دارد، گزیدهای از سه کتاب بسیار ارزندهی اوست. در آن، میتوان به تأثیر عظیمی که دوشخصیت بزرگ زمانهی او بر وی داشتهاند، پیبُرد. این دو شخصیت، یکی «شیللر» هموطن اوست و دیگری «ناپلئون بناپارت » امپراتور فرانسه.
کتاب «شعر و حقیقت» که سه بخش اول آن در فاصلهی سالهای ۱۸۱۱ تا ۱۸۱۳ نوشتهشده و بخش چهارم و آخر آن، در سال ۱۸۳۱ یعنی هیجده سال بعد و یکسال قبل از مرگ نویسنده، به پایان رسیده، توصیفیاست از زندگی «گوته» تا دوران «وِیمار ». شرح حالی که گوته از زندگی خود ارائه داده، با بسیاری از کتابهای مُشابه آن از شخصیتهای نام آور فرهنگ و ادب جهان و از جمله، «اعترافات» «ژان ژاک روسو»، کاملاً متمایز میشود. در تحلیلی که او از زندگی خویش به دست میدهد، هرگز خود را تافتهی جدابافتهای تلقی نمیکند. بلکه خویش را نمونهای از دیگر نمونههای انسانی اجتماع میداند که با میراثی بیولوژیک از سوی آباء و اجداد خویش به دنیا میآیند. این تکامل جسمی که گوته آن را مورد مطالعه قرار داده، در نوشتههای او که شرح زندگیاش را در بردارد، نیز دیده میشود.
او در درجهی نخست، دوست ندارد عوامل خارجی را در زندگی خود، بسیار دخیل بداند. بلکه بیشتر به این نکته گرایش دارد که بتواند سیر تاریخی اثر خویش را برای خواننده به نمایش بگذارد. او برکتاب شرح حال خود، مقدمهای نوشتهاست که بیشتر به یک نامه شباهت دارد. او در آنجا، اصولی را به نمایش گذاشته که خود در عمل، از آنها تبعیت کردهاست. او چنین مینویسد:«هدف اصلی شرحِ حال نویسی آنست که انسان را در بافت زمانی خود به نمایش بگذارد و نشان بدهد که او در مقابل چه چیزهایی مقاومت میکند و با چه چیزهایی از درِ سازش و توافق درمیآید. در این میان، شخصی که ذوق هنری در حوزهی شعر و یا نویسندگی دارد، میتواند این ویژگیهای برگرفته از محیط خویش را در اثر خود، بازتاب بخشد.» به باور گوته، تردید نیست که شخصیت انسان، روی اطرافیان وی تأثیر میگذارد. همچنانکه همان اطرافیان به سهم خود، روی شخصیت فرد، تأثیرات معینی را سبب میشوند. این تأثیر و تأثّر، همهی زندگی انسان را با کار و یا اثری که از خود به جا میگذارد، شکل میدهد.
این توضیحات، عملاً جوهر کتاب «شعر و حقیقت»است. گوته در نامهای به تاریخ 1830، توضیح میدهد که او به این نکته آگاه بودهاست که تخیلات انسانی در هنگامهی آفرینشهای فکری، خاصه اگر موضوع، مربوط به گذشتهی انسان باشد، سخت مجال میدانداری پیدا میکند. توجه به واقعیت و به کارگیری تخیل در کتاب «شعر و حقیقت»، به گونهای تقلیدناشدنی، خود را به نمایش گذاشتهاست. از جملهی آنها میتوان به بُرشهایی از دوران کودکی وی در شهر فرانکفورت و تصویری که وی از خواهرش «کورنلیا/Cornelia» و منطقهی بسیار دلپذیر «سِسِن هیم/ Sesenheim» برخوردکرد.
زمانی که گوته، سفر خود را در سوم سپتامبر ۱۷۸۶ به ایتالیا آغازکرد، به چیزی واقعیت بخشید که برای وی، رؤیای چندان دور از دسترسی هم نبود. این سفر تا آوریل ۱۷۸۸ به درازا کشید. او قبل از سفرش در یک بحران روحی به سرمیبُرد. خود او در هنگامهی آن بحران، به این نتیجه رسید که یگانه چارهی کار آنست که سفری به دنیای باستانی رُم داشتهباشد. همین سیر و گشتِ نسبتاً طولانی، موجبشد که او شادی و طراوت روحی از دسترفتهی خویش را باردیگر به کف آوَرَد. اقامت او در ایتالیا، وی را واداشت تا به گونهای عمیق، به مطالعهی فرهنگ رُم باستان بپردازد.
فردی به نام «وینکلمَن /Winckelmann» که یک آلمانی پژوهشگر در حوزهی هنر بود، به زودی تبدیل به کسیشد که برای زندهسازی تمدن رُم باستان، تمام تلاش خود را به کار بُرد. او در سال 1764، کتابی در همین زمینه منتشرساخت که عمیقترین تأثیر را بر گوته گذاشت. هرچند شاگرد همان شخص که هنرمندی نقاشبود و «رافائل مِنگس /Raphael Mengs» نام داشت، چنان گوته را تحت تأثیر هنر خود قرار داد که وی، دست به کار آفرینش نقاشیهایی زد که دنیای رُم باستان را به نمایش میگذاشت. کتاب «سفر به ایتالیا» که شامل نامهها و یادداشتهای روزانهی گوته است، در دو جلد در فاصلهی سالهای 1816 تا 1817 منتشرشد. این کتاب، در طول زمان، تبدیل به یکی از کتابهای بسیار ارزشمند، قدیسانه و کلاسیک آلمانیها شدهاست. احساسِ خوشبختانهای که گوته از سفر به ایتالیا و مطالعهی عمیقِ دنیای رُم باستان به دست آورد، چنان بر کتاب او سایه انداخته که آن را با وجود گذشت بسیار سالها، همچنان خواندنی نگاه داشتهاست.
وقتی که او پای خود را به سرزمین باستانی ایتالیا گذاشت، وجودش از شور زندگی لبالب گشت. آن برانگیختگی فکری که از دیدار شمال ایتالیا در شهرهای رُم، «نیاپِل/Neapel» یا در «سیسیل» به وی دست دادهبود، در نوشتههای او، انعکاس یافته است. گذشته از آن، این دیدارها موجبشد که سلامتی روحی خویش را نیز بازیابد. واقعیت آنست که انبوهی از مسافران ایتالیا و مرمان اهل قلم از ملیتهای مختلف ، در خلال این سده، سفرنامههایی نوشتهاند که هیچکدام از آنها، اهمیت سفرنامهی گوته را به دست نیاوردهاست. آنچه را که ما در این کتاب برگزیدهایم، میتواند این شادابی، بزرگی و شفافیت را به خواننده القاءکند.
کتاب «مبارزه در فرانسه» که گوته آن را در سال ۱۸۲۲ نوشته، یادداشتهایی است که او روزانه از سال ۱۷۹۲ به قلم آوردهاست. این کتاب، حاصل همراهی گوته با یکی از شاهزادگانِ «وِیمار» است که با ارتش اتریش و پروس در خاک فرانسه، تلاش کردند تا از گسترش انقلاب این کشور به نحو ناکامانهای جلوگیریکنند. گوته هرگز با جنگ، میانهی خوبی نداشت. او خود را «فرزند صلح» مینامید و حتی در همین همراهی با شاهزادهی ویمار در فرانسه، بیشتر به مطالعات خویش مشغولبود. با وجود این، وی از نگاه یک نظارهگر که به سرعت میتواند واکنش نشاندهد، شاهد غیرجانبدار جنگ در خاک فرانسهبود. او خیلی بیشتر از دیگر کسانی که مستقیماً درگیر جنگ بودند، نقش تعیینکنندهی این دوران را در تاریخ اروپا درک کردهبود. او خوب میدانست که با از هم پاشیدهشدن رژیم قبلی فرانسه، دوران جدیدی در خاک این کشور، در حال آغاز شدناست.
گزیدهای از کتاب «شعر و حقیقت» کتاب اول
در بیست و هشتم ماه اوت ۱۷۴۹ در اواسط روز، درست ساعت دوازده، من در شهر فرانکفورت، پا به جهان گذاشتم. همهی شرایط موجود در آن لحظات، بسیار دلپذیر و دلخواه بودهاست. خورشید در بُرج سُنبله ایستادهبود و در آن ساعت روز، در اوج درخشش خویش قرارداشت. «ژوپیتر/Jupiter» و «ونوس/Venus» به گونهای دوستانه، وی را نظاره میکردند. سیارهی زُحَل و مریخ، با حالتی بیتفاوت، این منظره را از نظر میگذراندند. چنان ویژگیهایی از دیدگاه ستارهشناسان، کاملاً در خدمت من بود و گمان میرود که باعث نجات من و تداوم حیات من شدهباشد. زیرا به علت وجود «ماما»یی بیتجربه، من تقریباً مُرده به دنیا آمدهبودم. اما به مجرد آن که پای من به جهان گذاشته شد و نور زندگی مرا احاطهکرد، با مرگ، فاصلهگرفتم. همین نکته باعثشد که پدر بزرگ مادریام به نام «یوهان وُلفگانگ تِکستور/Johann Wolfgang Textor» که شهردار هم بود، پزشکی برای زایمانهای شهر استخدام کند که بتواند به ماماها آموزش زایمان بدهد. از آن هنگام به بعد، این وضع رو به بهبودی گذاشت و جان بسیاری از کودکان، از مرگ نجاتدادهشد.
وقتی به یاد این نکته میافتم که در دوران نوجوانی من، چه اتفاقاتی افتادهاست، غالباً آنها را که خود تجربه کردهام با رویدادهای دیگری که شنیدهام، قاطی میکنم. البته نیازی نمیبینم که با وسواس و دقت، آنها را مورد بررسی قراردهم که کدام یک جزو شنیدههای من است و کدام یک جزو تجربههای خود من. فقط می توانم بگویم که ما، در یک خانهی بسیار قدیمی زندگی میکردیم که از دو خانهی جداگانه که از وسط نصف شدهباشد، درست شدهبود. راهپلکان برج مانندی، انسان را به اتاقهای ناهماهنگ، راهنمایی میکرد. از سوی دیگر، مشکل طبقات نامساوی خانهها، از طریق نردبان، حل شدهبود. برای ما بچهها، یعنی خواهر کوچکترم و من، مهمترین نکته آن بود که به اتاقکی در پایین ساختمان دسترسی داشتیم. آن اتاقک، دری در عرض ساختمان داشت که ما را بلافاصله به جهان آزاد پیوند میداد.
تمام خانههای همجوار ما، جایی داشت که به قفس پرندهها شباهت داشت. معمولاً خانمها در آنجا جمع میشدند و به کارهای دوخت و دوز و یا بافندگی خود میپرداختند. حتی آشپزها به آنجا میآمدند تا سالاد خود را در کنار دیگرخانمهای همسایه، درستکنند. خانمها از همانجا با همدیگر صحبت میکردند. در چنین حال و هوایی، خیابانهای منطقهی ما، بیشتر حالت کشورهای اروپای جنوبی را پیدا میکرد. انسان، با توجه به وفاداری خویش به اصول عام و همگانی، نوعی آزادی در خویش احساس میکرد. بچهها نیز به درون همین آلونکها که ما را به همسایهها پیوند میداد، می آمدند. در همسایگی و در روبروی ما، سه برادر زندگی میکردند. آنها فرزندان شهردار مرحوم، «فُن اُخ سِن شتین/von Ochsenstein» بودند. ما با یکدیگر، روابط بسیار صمیمانهای داشتیم. آنها مرا بسیار دوست میداشتند و مرتب با من شوخی میکردند.
آنها با وجود آن که در حالت عادی، آدمهایی جدی بودند، اما وقتی به هم میرسیدیم، از چیزهای مختلف سخن به میان میآوردند و مرا به سوی خود جلب میکردند. در یک مورد از این شوخیها، این من بودم که ابتکار عمل را در اختیار داشتم. قضیه از این قرار بود که در آن هنگام، بیشتر وسائلی که در آشپزخانهها استفاده میکردند از جنسهای سُفالی بود. گذشته از آن، بسیاری از وسائل و اسباببازیهای ما بچهها نیز از سُفال و سِرامیک درست شدهبود. در یکی از بعد از ظهرهای زیبا که همهجا در سکوت و آرامش فرو رفتهبود، من در همان اتاقک چوبی با وسائل و اسباببازیهای خود مشغول بودم. ناگهان احساس خستگی عجیبی از بازی با وسائلی که داشتم به من دستداد. به همین جهت، یکی از آنها را به میان کوچه پرتابکردم. از این که توانستهبودم آن اسباببازی را که باعث خستگی من شدهبود بشکنم، بسیار خوشحالبودم. در این میان، ناگهان بچههای شهردار مرحوم که این منظره را از داخل کوچه دیدهبودند، نه تنها برای من کفزدند بلکه با صدای بلند تکرارکردند که هنوز هم چیزهای بیشتری به بیرون پرتابکنم. من نیز معطل نکردم و یک وسیلهی سفالی دیگر را به بیرون انداختم. آنها هنوز هم بیشتر از پیش، هیجانزده فریادزدند: هنوز هم بیشتر!
من که به هیجان آمدهبودم، هرچه را که دم دستم بود و از جنس سفال و سرامیک بود، برداشتم و به بیرون پرتکردم. همین که احساس میکردم که همسایههای من، کار مرا تأیید میکنند، مرا وا میداشت که با پرتاب ظرفهای سفالی بیشتری، تشویق آنان را پاسخدهم. دقایقی بعد، من همهی اشیاء شکستنی اتاق و بشقابها و ظرفهای آشپزخانهی خودمان را نیز به بیرون پرتاب کرده بودم. آنها همچنان فریاد میزدند که بازهم به کارم ادامهدهم. کمی بعدتر، سر و کلهی یکی از بزرگسالان پیداشد و جلو این کار مرا گرفت. اما آنچه نباید اتفاق بیفتد، اتفاق افتادهبود و انبوهی ظرفهای شکستهی سفالی در میان کوچه انباشته شدهبود. این اتفاق، اگر چه چیز کوچکی نبود اما کسانی که مشوق من به این کار بودند، این خاطرهی خندهدار و شنیدنی را تا آخر عمر، همراه خود داشتند.
ما در خانهی مادر بزرگ پدریام زندگی میکردیم. او خود در یک اتاق بزرگ زندگی میکرد که مُشرِف به حیاط خانه و همان اتاقکبود. ما گاهی بازیهایمان را تا نزدیکی صندلی او میکشاندیم. حتی زمانی که وی بیماربود و روی تخت خود قرارداشت، مرز بازیها را تا تخت او گسترش میدادیم. من او را خوب به یاد میآورم که مانند یک فرشته، باریک، زیبا و همیشه با لباسهای سفید، در برابر چشمانم مجسم میشد. رفتارش بسیار مهربانانه و ملایم بود. این ویژگیها، نکاتیبود که از وی در ذهن من، همچنان باقی ماندهاست.
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025
|