iran-emrooz.net | Mon, 17.10.2005, 5:34
افراط و تفریط طبیعت گرایی و دین باوری
مهدی استعدادی شاد
|
دوشنبه ٢٥ مهر ١٣٨٤
یورگن هابرماس متولد ١٩٢٩، پرفسور بازنشستهی دانشگاه و مدیر سابق موسسهی پژوهشهای اجتماعی با جدیدترین کتاب خود یکی از مطرحترین مولفان در نمایشگاه جهانی کتاب ٢٠٠٥ خواهد بود که از ١٩ تا ٢٣اکتبر در فرانکفورت برگزار میشود. وی کتاب جدید خود را، که در مجموع یازده مطلب و چهار فصل دارد، با عبارت"میان ناتورالیسم و دین" نامگذاری کرده است.
در تبلیغ پشت کتابش از جمله میخوانیم، در چشم انداز اندیشهورزی روزگار جاری دو موضوع بیش از هر چیزی مطرحند. این موضوعها یکی برداشتی ناتورالیستی از جهان و انسان است و دیگری جزمگرایی مذهبیون مختلف. گسترش یابی این برداشتها و جریانات در سپهر همگانی( اذهان عمومی) از یکسو بخاطر پیشرفت علوم بیو ژنتیکی و تحقیقات پیرامون مغز و فنون مربوط به ربوتها است. پیشرفتی که امکان درک علمی و دریافتی عینی ازانسان را بیشتر کرده است. آنهم درک و دریافتی از انسانی که در فضای مناسبات رفتار و عملکرد روزمره تنفس میکند. اما شکل افراطی گرایش یادشده همانا رشد طبیعتگرایی علم زده است که امروزه یکی از مشغلههای مهم فلسفیدن است.
از سوی دیگر هماورد طلبی نامنتظره گرایشات دیندار و سیاسیشدن جماعتهای مومن در سراسر جهان به موضوعی برای فلسفه بدل شده است. با تحرک نیروهای مذهبی، فلسفه با مدعای نقداساسی و عیبجویی بنیادگرایانه از مدرنیته غربی روبرو است. مدرنیتهای که به صورت دوران پسا متافیزیک شناخته شده و این نکته را همچون امری بدیهی مطرح میسازد.
در همان آگهی پشت جلد میخوانیم که مجموعه مقالههای کتاب حاضر به حیطه درگیری قطبهای ناتورالیسم و دین باوری گام نهاده است. این اعلام حضور از یکسو در پی آنست که برداشت ناتورالیستی از تکامل فرهنگی را تعدیل کند. تعدیلی که با ویژگی هنجاربخشی و تنظیم ذهنی انسان همخوان باشد. از سوی دیگر با یافتن معنای مناسبی برای پیامدهای فرایند عرفیگرایی(سکولاریزاسیون) که عقلانی سازی امور فرهنگی و اجتماعی بوده است، پاسخی به جزمگرایی مذهبیون دهد.
پس از اطلاعات پشت جلدی، سراغ عنوان کتاب رویم. چون عنوانهای کتابهای هابرماس، فرای جذابیتهای بازاریابانه، حاوی نکاتی از آرایش درونی حرف و بحث وی نیز هستند. در واقع یکی از دریچههایی که به گفتار هابرماسی راه پیدا میکند تا محتوای نظریات و چگونگی موضوع مورد بررسیاش را بهتر بنمایاند، مکث بر سر عنوان کتابهای او است. معمولا هابرماس دو نوع عنوان را برای آثار خود بر میگزیند. آثاری که با در نظرگرفتن تقسیم بندی کانتی بیشتر به قلمرو حکمت نظری تعلق داشتهاند تا به حکمت عملی.
عنوانهای آثار مربوط به حکمت عملی به صورت اسم مرکب یا صفت و موصوف هستند. از این جملهاند کتابهای "ناروشن بینی جدید"، " نوعی دفع ضرر"،" انقلاب مجدد"، و "غرب شقه شقه شده" که به حیطه مداخله وی در اموراجتماعی و سیاسی تعلق دارند. از سرآغاز شهرت و مطرح شدن عمومی، هابرماس همواره نسبت به فراز و نشیبهای سیاسی کشور، قاره و جهان خود واکنش نشان داده و یک پای بحث بوده است. اینها بحثهایی هستند که بخاطر جنبشهای اجتماعی و دانشجویی و یا بخاطر جنگ و بحرانهای اروپا و جهان شکل گرفتهاند. بهرحالت وی یکی از پیروان آن مکتب نظری بوده است که برای جمعبندی شرایط اجتماعی نیمه اول قرن بیستم اثر دورانسازی را چون "دیالکتیک روشنگری"(آدورنو و هورکهایمر) ارائه کرده است.
هابرماس که مثل پیشکسوتان خود در مکتب فرانکفورت فرزند قرن بیستم است، نیمه دوم این قرن را سهم برده است تا در آن به ارائه نظر و انتقاد از اوضاع بپردازد. از این جایگاه نگرشی است که بخش دیگر کتابهای او شکل گرفتهاند و به نظریه پردازی و سنجشگری پرداختهاند. این دستهی اخیر با کتابی چون "تغییرات ساختاری در افکار عمومی" شروع شده و امروزه به مجموعه مقالات" میان ناتورالیسم و دین باوری" رسیده است.
بویژه از یاد نباید برد که در محدودهی زمانی و نوشتاری یادشده، آثاری انتشار یافتهاند که بخاطر اهمیت شان مولف را بصورت یکی از مطرح ترین فلاسفه نیمه دوم قرن بیستم به شهرت جهانی رساندهاند. از میان این مجموعهی چشمگیر کار نظری و سنجشگری می توان به آثاری چون " سهمی در باز سازی ماتریالیسم تاریخی"، "نظریه رفتار ارتباطی"،"گفتمان فلسفی مدرنیته" و "تفکر در دوران پسا متافیزیک" اشاره داد. آثاری که نه تنها عنوانشان خبر از کوشش نوشتاری در زمینه نظری میدهد بلکه همچنین اثری تکمیلی بر تجزیه و تحلیلهای رساله قبلی وی بودهاند. رسالههایی که تناقض نظری، تنش اجتماعی و یا رابطهای فکری را باز کاویدهاند. این دسته از رسالهها که جایگاه مهمی در نظریهپرداز شدن هابرماس دارند، همواره صاحب عنوانی بوده که با حرف ربط (واو) رُخنمایی کردهاند. از این جملهاند رسالههای:"شناخت و علاقه(بهامد)"، "واقعیت و اعتبار"،" ایمان و دانش"،" آگاهی اخلاقی و رفتار ارتباطی"، "نظریه و عمل"، "حقیقت و توجیه" و سرانجام همین اثر اخیر است که میخواهد با یک حرف ربط (واو) هابرماسی یک پل ارتباطی برقرارکند. پل ارتباطی بر فراز دو کرانهی مختلف"طبیعت گرایی و دین باوری". آنهم شاید بدین خاطر که پس از شناسایی و سنجش کرانهها، بر فراز پل ارتباطی بیایستد. ایستادنی که میخواهد انحراف و تنش این قطبهای مخالف را کاهش دهد.
البته توجه به مسئلهی دین باوری که در این سالها در شکل افراطی بنیادگرایی و با نماد عملیات انتحاری رسانههای جمعی را به خود مشغول کرده، بتازگی در اندیشهورزی هابرماس آغاز نگشته است.از سال ١٩٨٨ که کتاب"تفکر در دوران پسا متافیزیک" وی انتشار یافته، واکنش به امر دین یکی از مولفههای فلسفیدن این فرهیخته آلمانی بوده است. هابرماس در بخشی از این کتاب از نقش غیر قابل چشمپوشی دین برای معمولی سازی زندگی انسانهایی که در معرض اتفاقات غیر معمول قرار میگیرند، صحبت به میان آورده است. نگارنده این سطرها بخش یادشده را به فارسی برگردانده که در سایت شخصی وی http://www.mehdi-estedadishad.de موجود است.
هابرماس از جمله متفکرانی است که دستیابی به حقیقت را از راه گفتگو و جدلها و بحثهای خردمندانه ممکن میداند. بدین خاطر در حیطههای نظری مختلفی با افراد متفاوتی به بحث و جدل نشسته است تا نمونهای برای داد و ستد نظری در ارتباطهای انسانی باشد. در این رابطه نه تنها با همکاران فیلسوف و جامعهشناس (از میشل فوکو تا نیکلاس لومان) به گفتگو پرداخته، آنهم در مورد مسائلی چون مدرنیته و روش و ارزشیابی سیستمها، بلکه حتا با ارباب کلیسا نیز به مناظره برآمده است. از این جمله بحث وی با راتسینگر( کاردینال قبلی و پاپ فعلی) است که به سال ٢٠٠٠ در شهر مونیخ اتفاق افتاد. در بررسی و نقد این مناظره، نگارنده این سطرها بحثی از یک متفکر آلمانی(نوبرت بولتز) را با عنوان"رونق دکهی دین" به فارسی ترجمه کرده که در سایت اینترنتی یادشدهاش موجود است. او، هابرماس را به مماشات با پایوران دین متهم کرده است.
در کنار پسزمینهای که کتاب جدید هابرماس دارد، نکتهی زیر را از آن میشود دریافت که وی دوباره در پی توضیح وضعیت اندیشه در دوران معاصری است که سلطهی متافیزیک از روی دوش فلسفه برداشته شده است. اتفاقا هابرماس در مطلب اول کتاب مورد بحث ما، در یکی از آن نادر شرحیاتی که بر شکلگیری حیات نظری خود نگاشته، سهم خود در پاگیری اندیشه در دوران پسا متافیزیکی را از زمانی میداند که نقدی بر اثر هیدگر("درآمدی بر متافیزیک) منتشر ساخته است. حالا پیش از آن که نگاهی کوتاه کنیم به پیشگفتار کتاب، سیاهه عنوانهای یازده مقاله آن را مروری میکنیم.
او منظور فصل اول را چنین عنوان کرده است که میخواهد "صورت بینا ذهنی آن جان و ذهنیت بنیانگذار هنجارها" را ترسیم نماید. در این فصل، که مطلب اولش شرحی از دیدگاه هابرماس بدست میدهد و ریشههای انگیزش وی را میکاود، با توضیح مفاهیمی چون فضای عمومی، عملکرد متکی بر ارتباطهای انسانی و خرد غیر استعلایی روبرو هستیم. در فصل دوم، و زیر سقف عنوان پلورالیسم دینی و همبستگی شهروندانه، بحثهایی جا خوش کردهاند که در آنها هابرماس "پیش شرطهای پیشا سیاسی دولت دمکراتیک مبتنی بر اجرای قانون" را مد نظر میگیرد. در همین فصل البته با بررسی وی از دانستنیهای مفروض شهروندان دیندار و سکولار برای کاربرد خرد در سپهر همگانی نیز روبروئیم.
فصل بعدی کتاب جایگاه سخنانی است پیرامون رابطه آزادی و دترمینیسم. وی در چارچوب حلاجی رابطه یادشده بر اظهار نظرهای فلاسفهای چون کانت و آدورنو تکیه کرده تا فاصله و تمایز دانش و دین را مشخص سازد. سرانجام در فصل پایانی که میبایستی چرایی و چگونگی امر رواداری و تساهل را معلوم دارد، به لزوم حضور تُلرانس دینی میپردازد که حامی حقوق فرهنگی افراد است. هدف بحث این فصل او قضیه شکلگیری سیاسی جامعه جهانی است که پذیرش پلورالیسم را بایستی سنگ بنای خود سازد.
البته بخشی از پدافند هابرماس از پلورالیسم( کثرت گرایی) و تُلرانس( دیگرپذیری) بخاطر وضع استثنایی اروپا در این روزگار است. اروپایی که گرچه مانند سایر قارهها با سیل بنیادگرایی مذهبی زیر و رو نشده اما خود را بلاواسطه در معرض چنین خطری میبیند. اروپا وضعیتی استثنایی به خود گرفته و خارج از ارکستر فراگیری مینوازد که ادیان مختلف رهبری حرکت بسوی فاجعه را در اختیار گرفتهاند. در حالی که بنیاد گرایی یهودی و اسلامی در آسیا و افریقا جان و خاک جوامع را فراچنگ گرفته و بنیاد گرایی مسیحی در ایالات متحده امریکا توجیهگر جهانگشایی و جنگ به اصطلاح علیه شرارت شدهاند، در اروپا هنوز از دستاوردهای مدرنیته و روشنگری به نیکی صحبت میشود. اروپا خود را برابر بنیادگرایی تنها میبیند. هابرماس در واقع خود را کوشندهای از سنت اروپایی میبیند که متکی بر جُنبش روشنگری و با استفاده از دستاوردهای سیاسی و فرهنگی انقلابهای امریکا و فرانسه برای جهانیان چشم انداز تازهای طرحریزی کرده است. از منظر تکیه به فرادهش روشنگری است که وی سخن خویش را در نقد گرایشهای ناتورالیستی و دین باوری به پیش میبرد. در نظر وی هردوی این گرایشها از دل واکنشی سخت سرانه به روشنگری پا گرفتهاند. از باور روشنگران به اصول متعارفه علم، ناتورالیسم به شکل افراطی بت پرستی علم رسیده و دینداران متعصب از آزاد منشی و سنجشگری برآمده از روشنگری بیزارند. این بیزاری برای اینان توهم رسالت براندازی مدرنیته را دست و پا کرده است.
در هر صورت مشکل این جا است که تنشها و هماوردطلبیهای این دو گرایش فقط در سطح بحثهای آکادمیک نمیماند و باعث شکلگیری مدعا و خواستههای سیاسی میشود و این خواستهها در فضای جامعههای مدنی ملل پیشرفته غرب بدنبال سهم و اقتدار خود بر فرهنگ هستند.
از منظر حکمت سیاسی که خود را متکی بر اساس هنجارهای تنظیم کننده روابط اجتماعی و کارکرد فراگیر دولت دمکراتیک میداند، یعنی آنچه باور هابرماسی در این مورد است، هماورد طلبی گرایشهای یادشده بصورت توطئهای پنهانی جلوه میکند. چون شیرازه توافق زندگی مشترک اجتماعی بخاطر برخورد جهان بینیهای متضاد این گرایشها از هم میپاشد و باعث دشمنی میان افراد جامعه میشود.هر دوی ان گرایشها حاضر به تامل و مکث در مورد رفتار خود و نتایجش نیستند. نمونه این عدم تامل و بردباری را در جدلی میتوان مشاهده کرد که بر سر تحقیقات روی نطفه آدمی و سقط جنین و نیز در مورد شکل برخورد با بیماران در حال اغما در گرفته است. این جدل که از سوی دو جبههی سکولار و دینداران صورت میگیرد، فرهنگ سیاسی غرب را به پرتگاه سقوط کشانده است. این تقابل بطور مثال در ایالات متحده امریکا که از قدیمی ترین دمکراسیهای جهان است، حرمت توافق اجتماعی شهروندانه را مخدوش ساخته است. گرچه وظیفه احترام به حقوق و آزادیهای شهروندی ایجاب میکند که از هر دو این گرایشها خواسته شود در مورد حد و مرز رفتار خود باز اندیشی کنند.
بنا بر تعریف هابرماسی، دولت متکی بر قانون اساسی مدرن هدفی جز ایجاد شرایط برای همزیستی صلح جویانه مومنان مختلف ندارد و پذیرش پلورالیسم را سنگ بنای این همزیستی میداند. بواقع این بیطرفی قدرت حاکمه، تعریف شده در مفاد قانون اساسی، جهت اجرای قوانین دنیوی (سکولار) است که ضامن تحقق عدالت در حقوق و زندگی مشترک افراد با آموزهها و جهان بینیهای مختلف میشود. حتا اگر این آموزهها و جهان بینیها درگوهر خود آشتی ناپذیر با یکدیگر باشند. سکولار(عرفی) شدن قدرت حاکمه و آزادی مثبت و منفی در قبول یا رد دین دو روی یک سکهاند. این دو کارکرد مانعی هستند برای پیشامد خونریزی میان جماعتها و فرقههای دینی و پیامد ویرانگر چنین واقعههایی. البته مانع از این هم هستند که جامعه سکولارشده از در دشمنی با دین باوران در آید. اجزای دقیقتر این فرایند همزیستی را هابرماس در کتاب و بویژه در پنجمین مطلب مورد بررسی قرار داده است. بررسی که مشروعیت حضور خویش را در رجزخوانی بنیادگرایی عالمگیر دارد. هابرماس در توضیح تاریخچه این بنیادگرایی معاصر از انقلاب اسلامی در ایران شروع میکند و به دولت بوش در امریکا می رسد. دولتی که بر طبق آمار بنیادگرایان مسیحی در بقدرت رسیدنش سهم بسزایی داشتهاند. این نکته دلیل اصلی نگرانی هابرماس را در این کتاب "میان ناتورالیسم و دین" تشکیل میدهد.