سه شنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳ -
Tuesday 3 December 2024
|
ايران امروز |
سه کتاب «از شهرياری آريايی به حکومت الهی سامی»، «تکوين سرمايهداری و تجدد در ايران» و «الهيات سياسی و آرمان مهديگری» از محمدرضا فشاهی، فيلسوف، جامعهشناس و شاعر ايرانی مقيم فرانسه توسط نشر باران در سوئد منتشر شد.
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
بخشهايی ازپيشگفتار اين سه کتاب تحليلی را به قلم محدرضا فشاهی در زير عنوان هرکدام از آنها میخوانيد:
تکوين سرمايهداری و تجدد در ايران
کتاب «تکوين سرمايهداری و تجدد در ايران» که بر مبنای جامعهشناسی تاريخی و اقتصادی تحرير شده، بخشی است از مطالعات من درباره پايان روش توليد زمينداری و تولد و رشد مناسبات سرمايهداری در ايران در فاصله سالهای ۱۹۷۷-۱۷۹۶. بخش نخست اين مطالعات در سال ۱۹۷۷ با عنوان “آخرين جنبش قرون وسطايی” به چاپ رسيد. بخش دوم آن همين اثر حاضر است، و بخش سوم يا بخش پايان آن نيز با عنوان “رشد سرمايهداری در ايران از ۱۹۰۵ تا ۱۹۷۷” در زمان مناسب منتشر خواهد شد.
در بخش نخست از جنبشهای فلسفی، الهی، و اجتماعی ايران در نيمه نخست قرن نوزدهم سخن گفتيم. بخش حاضر به تحليل انحطاط و تلاشی دولت آسيايی و روش زمينداری آسيايی و تولد مناسبات نوين سرمايهداری در ايران اختصاص دارد. و در بخش سوم يا پايان، از رشد سرمايهداری و تحول فکری در ايران در فاصله سالهای ۱۹۰۵ تا ۱۹۷۷ سخن خواهيم گفت...
تمام کوشش من در اثر حاضر بر دو زمينه استوار بوده است:
۱- توصيف و تحليل چگونگی انحطاط روش کهن توليدی.
۲- چگونگی تولد و رشد مناسبات سرمايهداری در ايران.
برای تصوير نمودن اين تطور و اين تحول به ناچار کتاب را به سه فصل و هر فصل را به چند بخش تقسيم کردهام. فصل اول “دولت و نهادهای آن” نام دارد و به چهار بخش با عناوين “دربار”، “اشراف، نجبا و زمينداران بزرگ”، “سازمان اداری” و “ارتش” تقسيم شده است. در اين فصل به تفصيل از ساخت دولت سخن گفتهام و نشان دادهام که دولت آسيايی چگونه بهالاجبار زير فشار نيرومند تحولات جهانی و بورژوازی اروپا و نفوذ مناسبات سرمايهداری به ايران، رفته رفته رو به انحطاط و تلاشی و مرگ میرود تا جای خود را به فرماسيون سياسی، اجتماعی مترقیتری واگذار نمايد.
فصل دوم “نفوذ مناسبات سرمايهداری در بطن مناسبات آسيايی” نام دارد و به سه بخش به نامهای “ورود غرب به ايران”، “ترازنامه صدور کالا به ايران” و “ترازنامه صدور سرمايه به ايران” تقسيم شده است. اين فصل از توصيف ورود نخستين هيئتهای تجاری و سياسی اروپايی به ايران در سال ۱۵۵۳ آغاز میشود و با تحليل بيلان صدور کالا و سرمايه غربی به ايران تا سال ۱۹۲۱ خاتمه میيابد.
فصل سوم “موقعيت اقتصادی و گروهبندی اجتماعی” نام دارد و به هفت بخش تقسيم شده است. در اين فصل به تفصيل از موقعيت اقتصادی، اجتماعی طبقات و گروههای اجتماعی نظير “روستائيان”، “ايلات و عشاير”، “پيشهوران”، “بورژوازی”، “روحانيون”، “کارگران” و “اقشار ماقبل پرولتری” سخن گفتهام.
در اين فصل نشان دادهام که چگونه زير فشار تحولات جهانی و نفوذ مناسبات سرمايهداری به ايران، ساخت اقتصادی- اجتماعی کهن کشور درهم میريزد. چگونه طبقات و گروههای کهن اجتماعی نظير اشرافيت زميندار و نجبا رو به انحطاط و تلاش میروند و جای خود را به طبقات نوين نظير بورژوازی و کارگران واگذار میکنند.
در پايان اين فصل يا به عبارت بهتر در پايان کتاب، بخش ديگری به نام “نتيجه و پايان” افزودهام. اين بخش درواقع در حکم يک جمعبندی و نتيجهگيری کلی از مطالب سه فصل کتاب است. در اين بخش از خصوصيات يک انقلاب اجتماعی و لزوم وجود شرايط عينی و ذهنی برای فراهم آمدن امکان يک انقلاب اجتماعی سخن گفتهام. به عبارت ديگر در تشريح و تاکيد وجود شرايط عينی و ذهنی انقلاب در ايران، نشان دادهام که در آستانه سال ۱۹۰۵، نه تنها اکثريت طبقات و گروههای اجتماعی کشور ديگر نمیخواستند مثل گذشته زندگی کنند، بلکه دولت نيز ديگر نمیتوانست مثل گذشته حکومت نمايد...
از شهرياری آريايی به حکومت الهی سامی
... هگل، در فصل نخست از کتاب نامدار خويش »عقل در تاريخ»، که فشردهای است از نظام فلسفی بسيار دشوار او، هنگام بحث از تاريخ جهانی، از سه گونه تاريخ، يا سه شيوهی تاريخنويسی سخن گفته است. گونهی نخست از اين گروه، «تاريخ دست اول» يا «تاريخ اصيل»L’historie originale میباشد. تاريخ دست اول، توسط تاريخ نويسانی نگاشته شده، که خود شريک يا شاهد و يا بازيگر رويدادهايی که نقل کردهاند بودهاند، و بدينگونه، رويدادهای عينی و دنيوی را به حوزهی تصور معنوی يا روحانی انتقال دادهاند. در تاريخ دست اول، روح نويسنده و روح روايتهای او يگانه و يکسان است، و به همين جهت، مورّخ به انديشيدن در مورد «موضوع» نيازمند نيست، زيرا خود در روح روايتها يا رويدادهای روايت گشته میزيد، و بر خلاف آنچه در هر گونه انديشيدن روی میدهد، از رويدادها فراتر نمیرود. خلاصه اينکه در اين نوع تاريخ، نوعی يگانگی روحی ميان تاريخنويس و رويدادهايی که نقل میکند برقرار است. »هرودت»Hérodote و «توسيديد» Thucydide از اين گونه تاريخنويسان بودهاند و تاريخ آنها را، جدا از تعاريفی که هگل به کار برده، میتوان «تاريخِ زيسته»l’histoire Vécue نيز نام نهاد.
دومين گونهی تاريخ نويسی، «تاريخ انديشيده»l’histoire reféchie نام دارد. در اين شيوه، تاريخنويس از عينيت يا واقعيتی که در آن زيست میکند فراتر میرود. بدين ترتيب که او نه آنچه که در اين يا آن زمان حاضر و موجود بوده، بلکه آنچه که در عقل (يا روح) موجود و حاضر است وصف مینمايد، و به همين جهت «موضوعِ» آن، گذشته به نحو اتم و اکمل است. در اينگونه تاريخ، وصف انفرادی واقعيات به کنار نهاده شده و روايات، به گونهای موجز و کلی و انتزاعی بيان گرديدهاند.
»تاريخ انديشيده»، خود به چند گونه تقسيم میگردد و برترين نوع آن، «تاريخ انتقادی« است. «تاريخ روم» اثر بارتولد جورج نیيهبورBarthold Georg Niebuhr از نمونههای درخشان اين گونه تاريخنويسی است.
و سرانجام، سومين نوع تاريخ، «تاريخ فلسفی» l’histoire phiosophique میباشد، که با «تاريخ انديشيده» خويشاوندی دارد و به عبارت ديگر متکامل آن است.
اين نوع تاريخ نيز مانند تاريخ انديشيده، دارای چشمانداز عمومی است، اما در نهايت، از توجه به زمينهای ويژه در زندگی يک قوم فراتر میرود، و به زمينههای ديگر نيز میپردازد. در اين تاريخ که میتوان آن را «تاريخ جهانی»، «روح در تاريخ» يا «عقل در تاريخ» نيز نام نهاد، «روح» يا «عقل» که راهبر جهان و جانهای جهانيان است، با ارادهی معقول و ضروری خويش، رويدادهای تاريخ جهان را رهبری کرده است و میکند. تاريخ فلسفی، نه به شيوهای ذهنی و انتزاعی، بل به شيوهای متحّقق يا انضمامی Concretهمگانی است و به طور مطلق حضور دارد. شايد بهترين نمونهی اين نوع تاريخنويسی، همان کتاب «عقل در تاريخ« اثر هگل و «بيانات دربارهی تاريخ عمومی« اثر بوسوئه» J.B.Bossuet باشد، هر چند که در اثر هگل، اين «عقل» است که راهبر جهان و جانهای جهانيان میباشد، و در اثر بوسوئه، «مشيت الهی».
چه با انديشهی هگل سازش داشته باشيم و چه با آن از در مخالفت در آئيم، بايد اعتراف نمائيم که رسالهی حاضر، آميزهای است از اين سه گونه تاريخ، و در عين حال هيچ يک از آنها نيست. «تاريخ دست اول» يا «تاريخ زيسته» است، از آنرو که پنجاه سال از دو سدهای که در اين رساله مورد تحليل قرار گرفته، برای نويسندهی آن در حکم «تاريخ زيسته» بوده است. به عبارت ديگر، نسل نويسندهی اين رساله، مدت پنجاه سال در حکم شاهد و شريک و بازيگر رويدادهای تاريخ بوده است، و اين رويدادهای عينی را به حوزهی تصوّر معنوی انتقال داده است.
«تاريخ انديشيده» است، از آنرو که نويسنده، از عينيت يا واقعيتی که در آن زيست میکند، که در آن زيست نموده است، فراتر رفته است و کوشش نموده که «موضوعِ» خويش را به نحو اتم و اکمل انديشه نمايد، و در عين حال که به جزئيات آگاهی دارد، جزئياتی که در آثار قبلی او به دقت ثبت و ضبط گرديده، از انتقال آنها در گذرد، و «موضوعِ» خويش را به صورت موجز و انتزاعی بيان نمايد.
و سرانجام، «تاريخ فلسفی» است، از آنرو که نويسنده، پس از توجه و انديشه به «تاريخ خصوصی اقوام ايرانی» در دو سدهی گذشته و تحليل آن، اين تاريخ را به صحنهی «تاريخ عمومی اقوام جهانی» منتقل نموده، و در عين حال که از ويژگيهای تاريخ اقوام ايرانی آگاهی دارد، آنرا نه تافتهای جدا بافته، بل چونان حلقهای از حلقههای سلسله زنجير «تاريخ جهانی» يا «عقل در تاريخ» دانسته است.
ايران و تاريخ اقوام ايرانی، به گفتهی هگل در کتاب «فلسفهی تاريخ»La philosophie de l’histoire ، به عکس تاريخ چين و هند، که تاريخ دو سرزمين «بسته» و «بريده» و «جدا» از «تاريخ اقوام جهانی» بودهاند، همواره جزئی از جريان «عقل تاريخی» که راهبر جهان و جانهای جهانيان است بوده است. ايران همواره، هم «سرچشمه» و هم «گذرگاه» تاريخ جهانی يعنی روح جهانی يا عقل جهانی بوده است.
سومريان، آشوريان، عيلاميان، فنيقيان، مصريان، يونانيان، هنديان، روميان، اعراب، مغولان، و بسيار اقوام ديگر، سهمی بزرگ، مثبت و منفی، در تاريخ و فرهنگ اين سرزمين، داشتهاند و در اين داد و ستد معنوی شريک بودهاند، و اين کشور نيز به سهم خويش، نقش بزرگ و درخشانی در تاريخ بشريت ايفا نموده است.
تاريخ ايران در دو قرن گذشته نيز، حلقهای از حلقههای «تاريخ جهانی» بوده است. اين تاريخ، دنباله و نتيجهی منطقی عدالت علمی و فلسفی و سياسی و اقتصادی بوده است که از قرن پانزده ميلادی به بعد در اروپا روی داده. اين تاريخ، نتيجه و دنبالهی منطقی انقلاب کوپرنيک-گاليلهای و اصلاح مذهب (پروتستانتيسم) و پیآمدهای آن در اروپا، يعنی جنبش عظيم علمی، تکوين و رشد بورژوازی و ليبراليسم فلسفی و اقتصادی و دموکراسی از يک سو، و انقلاب فرانسه و انقلاب صنعتی انگلستان و پيدايش و رشد سوسياليسم و استعمار و امپرياليسم و جهانی شدن فن (تکنيک) و غيره از سوی ديگر بوده است...
الهيات سياسی و آرمان مهديگری
نگارش کتاب حاضر که در حکم گشايندهی راه و افشاکنندهی باب پررنج «کشتار دگرانديشان»، آنهم برای نخستينبار در تاريخ فرهنگ ايران معاصر بوده است، در فاصلهی ارديبهشت ماه ۱۳۵۴ شمسی/ ۱۹۷۵ ميلادی تا ارديبهشتماه ۱۳۵۵/ ۱۹۷۶ در پاريس آغاز و انجام يافته است.
هدف از پرداختن به جنبش بابيه و برکشيدن نام باب و زرينتاج يا طاهره قرهالعين و ياران آنها و تحليل نامتداول آن حرکت، يعنی هدفی که در آن هنگام حتی به ذهن هيچ صاحب قلمی خطور نکرده بود، بهويژه در اوج اقتدار نظام شاهنشاهی و حزب واحد رستاخيز و نيز در کشوری که نه تنها تاريکانديشان، بلکه نامدارترين مورخان آن نظير احمد کسروی و فريدون آدميت نيز از «فتنه باب» سخن گفته بودند، تنها اين بوده است و بس:
زدودن گرد و غبار هزارساله از ادبيات الهی و کلامی و عرفانی و فقهی دربارهی «مهدی» و «مهديگری»، و پرتو افکندن و نمايان ساختن امکانات بالقوه اين مهديگری برای دستيابی به قدرت سياسی. آن «امکانات بالقوهی يک هزار و چند ساله»، در سال ۱۳۵۸/ ۱۹۷۹ با «امکانات بالفعل زمانه» درهم آميخت و بنياد نظام شاهنشاهی را ويران ساخت، و نظام مهديگری فقاهتی را جايگزين آن نمود، و بدينگونه، آن احساس سال ۱۳۵۴/۱۹۷۵، در سال ۱۳۵۸/۱۹۷۹ رنگ واقعيت به خود گرفت.
ساختار و بنياد اين کتاب شباهتی با روش تاريخنگارانی که در طول هفتاد سال گذشته در باب مهديگری و جنبش بابی قلم زدهاند ندارد، زيرا روش آنها متکی بر روايتگری و وقايعنگاری و تکفير يا تکبير بوده است، حال آنکه من تاريخنگار نيستم و تخصص و حرفهی من فلسفه، جامعهشناسی، انسانشناسی و روانکاوی است، و منطقا تحليل من از اين پديده نيز به مانند پديدههای ديگر در چارچوب همين علوم قرار دارد.
کتاب حاضر که در سال ۱۳۵۴ عنوان «الهيات سياسی و مهديگری در اسلام شيعی» را بر خود داشت، پس از ارسال آن به ايران، در سال ۱۳۵۶/۱۹۷۷ آنهم پس از تغيير تحميلی عنوان آن از سوی «اداره بررسی کتاب»، که زادهی حساسيت نظام شاهنشاهی به کلمهی «سياسی» بود، با عنوان «واپسين جنبش قرون وسطايی» در تهران به چاپ رسيد و در طول ۱۸ ماه يعنی تا هنگام سقوط سلسلهی پهلوی در سال ۱۳۵۸/۱۹۷۹، بنابر اظهار ويراستار ناشر، هفتبار تجديد چاپ و سپس نشر آن متوقف شد.
اما شگفت آنکه علیرغم استقبال پرشور خوانندگان از آن، تيرهای زهرآلود نيز از جوانب گوناگون باريدن گرفت. چپ جديد ارادهگرا، چپی که خواستار سوسياليسم برای مردم بدون مردم بود، بر من خرده گرفت که چرا به جای گفتوگو از «رسالت تاريخی طبقه کارگر»، از يک سيد مهديگرای ماليخوليايی سخن گفتهام! نگهبانان الهيات سنتی و پيروان گوناگون آنها، زبان به تهديد و دشنام و تکفير گشودند. سيداحمد فرديد، مبشر آخرالزمان و نمونهی شاخص و ممتاز پريشانانديشی و پريشانگويی رايج در سرزمين ما، فرياد «ياحجتا» و «يا هايدگرا» برداشت، يک دو قلمزن مجاهد و هوادار شريعتی، خشم و کين خود را در اين يا آن ماهنامه و فصلنامه نثار نويسنده و کتاب او نمودند، و سرانجام، پيروان آئين نوينی که پس از مرگ باب از درون آن جنبش سر برون آورد، کتاب را در شمار کتب ضاله جای دادند! پرسش اين است:
آيا ما هنوز به آن روشنبينی لازم دست نيافتهايم که «تحليل» را از «تکفير» يا «تکبير» بازشناسيم؟! اگر هدف، چنانکه اسپینوزا میگفت، چنانکه فرويد میگفت، «نقد يکتاپرستی و پيامدهای آن» است، اگر «نقد مذهب»، چنانچه مارکس میگفت، «شالوده و اساس تمام نقدهاست»، چگونه میتوان از فلسفه و علوم انسانی انتظار داشت که از يک سو، نقادِ نکوهشگر پندارهای «ابراهيم خليلالله»، «موسی کليمالله»، «عيسی روحالله» و «محمد رسولالله» باشند و از سوی ديگر، فرمانپذيرِ ستايشگر آموزههای «حسينعلی بهاءالله»!!؟ آيا اين يکتاپرستی، نکوهيده، و آن يک، نيکو است!؟
اکنون، ۳۷ سال پس از نگارش اين کتاب، و ۳۳ سال پس از توقف چاپ و نشر آن در سال ۱۳۵۸/۱۹۷۹، از آنجا که آسمان هنوز به همان رنگ است که بود، و هيچ کار تازهای که بتوان نام تحليل اصيل بر آن نهاد ارائه نگرديده، چاپ جديد آن به همانگونه که بوده است، يعنی بدون افزودن حتی يک کلمه در شش فصل از هفت فصل کتاب، تقديم خوانندگان میشود. تنها استثناء قابل ذکر، مورد فصل هفتم بوده است.
اين فصل که به پيامدهای مسئلهی جانشينی باب و برآمدن آئينی جديد از درون آن کشمکش اختصاص يافته بود، در شرايط کنونی و بنا بر دلايل آشکار، در چاپ حاضر حذف شده و جای خويش را به فصل جديدی با عنوان «الهيات سياسی و آغاز و فرجام مهديگری» سپرده است. متن فرانسه اين فصل، نخست در شمارهی اول «دفترهای انتقادی فلسفه» به تاريخ ماه ژوئن ۲۰۰۵ ميلادی، توسط دپارتمان فلسفه دانشگاه پاريس ۸ منتشر شده، و روايت فارسی آن در سال ۲۰۰۸، به عنوان فصل چهارم در کتاب «نيهيليسم ويرانگر و ايدئولوژی نياکانی» چاپ و در اختيار خوانندگان قرار گرفته بود.
در سطرهای پايانی نخستين پيشگفتار کتاب که تاريخ ارديبهشت ماه ۱۳۵۵ را داراست، اشارهای به مهمترين و مشهورترين نظريهی ماکس وِبِر در باب ارتباط بين «علم الاخلاق پروتستان» با «ذهن يا روح سرمايهداری» کرده و آن را به محک نقد آزموده بودم. در آن زمان در ايران، نام وِبِر و آثار او جز برای تنی چند انگشتشمار، و از جملهی آنها غلامحسين صديقی، اميرحسين آريانپور، احمد اشرف، داريوش آشوری، باقر پرهام و اسماعيل نوریعلاء نامی آشنا نبود.
اکنون بايد اين نکته را به عنوان تکمله بر آن مطلب اضافه کنم که اين نظريهی وِبِر نيز چندان تازه و ابتکاری نبوده، و واضع اصلی اين مهم نه شخص وبر، بلکه کارل مارکس بوده است. چاپ اول «علمالاخلاق پروتستان و روح سرمايهداری» نامدارترين اثر وبر در سالهای ۱۹۰۵-۱۹۰۴، و چاپ دوم آن در سال ۱۹۲۰، چندماه قبل از درگذشت وبر منتشر شد. حال آنکه چاپ اول «سرمايه» (کاپيتال) اثر مارکس تاريخ ۲۵ ژوئيه ۱۸۶۷ را داراست. اين است عين عبارت مارکس:
«مسيحيت با آئين انتزاعی خويش و بهويژه انواع تکامل يافتهی بورژوامآب آن پروتستانتيسم و دِئيسم و غيره، برای توليدکنندگان کالا متناسبترين اديان است.»
اما شگفت آنکه وبر نه تنها کوچکترين اشارهای به تقدم فضل و فضل تقدم مارکس در اين مورد نداشته است، بلکه در کتاب چهارصد صفحهای خويش که به ساخت و کارکرد و ايدهئولوژی نظام سرمايهداری اختصاص داشته، حتی از ذکر نام مارکس و اثر نامدار او «سرمايه» نيز خودداری کرده است! امری که اگر اشتباهی در کار نباشد، با اخلاقيات و بزرگمنشی دانشورانه خويشاوندی چندانی ندارد!*
و آخرين و نه کمترين:
انتخاب تصاوير روی جلد کتاب، يعنی تابلو «هانس هولبين» Hans Holbein (۱۵۴۳-۱۴۹۷) با عنوان «مرگ مسيح» از يک سو، و عکس «اِرنستو چِهگِوارا» Ernesto Che Guevara (۱۹۶۷-۱۹۲۸) از سوی ديگر امری اتفاقی نبوده است. زيرا گاه يک تابلو، يک طرح ساده، و يا يک عکس در باب يک موضوع مشخص، میتواند بینهايت گوياتر از هر کلام و موثرتر از هر کتاب باشد.
اين تصاوير، نه تنها بيانگر سرنوشت تراژيک و رنج بیپايان «مسيح تاريخی» عيسی، و «مسيح سرخ» چِه گِوارا هستند، بلکه شباهت شگفتآور وضعيت يا حالت جسم بیجان خفته در تابوت آنها، هر بينندهای را اندوهگين میسازد و به تامل میخواند. تابلوی هانس هولبين که تاريخ ۱۵۲۱ ميلادی را داراست، به دلايلی چند، در نوع خود اصيل، يگانه، و انقلابی است، دلايلی که آن را از هزاران هزار تصويری که نقاشان مسيحی در قرون گوناگون از مسيح مصلوب و مرگ او به دست دادهاند متمايز نموده است. ويژگی نخست اين اثر، ابعاد شگفت آن است: ۲۰۰ سانتیمتر درازا و ۳۰.۵ سانتیمتر بلندا. به عبارت ديگر، اين اثر تابلويی است که مسيح مصلوب را نه به گونهای عمودی و برکشيده بر صليب، بلکه به گونهای دراز کشيده و در راستای افق ترسيم نموده است. و سرانجام آنکه، ويژگی جسم بیجان مسيح در اين تابلو، آشکارا در جهت مخالف آموزشهای کليسای مسيحی قرار گرفته و هيچ نشانهای از «الوهيت فرزند خدا» بر خويش ندارد و بالعکس، تصوير «انسان»ی است رنج ديده، با پيکری پوشيده از نشانههای شکنجه و زخم و کبودی و چرک و خون و عفونت؛ پيکری که تلاشی و تباهی آن آغاز شده، تا آنگونه که از خاک آمده بود به خاک بازگردد و مبدل به غبار شود، و افسانهی رستاخيز مسيح پس از مرگ و عروج او به آسمان و بازگشت او به عنوان «منجی» Salvateur بشريت در آخرالزمان و استقرار ملکوت آسمانها بر زمين را به باد بسپارد! فئودور داستايوسکی که در يکی از سفرهايش به اروپا اين اثر را به چشم خويش مشاهده کرده بود، در رمان «ابله» (جلد اول، بخش دوم، فصل چهارم IV)، در گفتوگوی ميان «روگوژين» و «شهزاده ميشکين»، از زبان ميشکين چنين میگويد:
«میدانی که هر مومن با نگاه به اين تابلو میتواند ايمان خويش را بر باد دهد؟!»
تنها نقطهی تمايز اثر «هولبين» با تصاوير «گِوارا»، تنهايی مسيح و غيبت جلادان است، در حالی که پيکر «چه» در چنبرهی لاشخواران قرار دارد. باشد که اين رنج پايان پذيرد!
اين سه کتاب را از طريق نشر باران تهيه کنيد.
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
http://www.baran.se
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|