يكشنبه ۲ دي ۱۴۰۳ -
Sunday 22 December 2024
|
ايران امروز |
این نوشته، خرده طرحی ست از گفتنیهای بسیاری که در بارۀ شعر نعمت آزرم در سر دارم و گرفتاریهای روزمره و دست و پا گیر و بیهودۀ روزگاران، مجال بیانشان را از من ربوده است. زودا که بیش از این به چند و چون شعر نعمت آزرم که آینۀ روشن فرهنگ ایرانی ست، بیشتر و بیشتر بپردازم!
مرد سه هزار سالهام پیر وجـوان
قـقنـوس کـهـن مـیـان آتـش زایــان
چــون عمـر جــوان شونـدۀ ایرانـم
زان سوی گذشته رو به آینده روان
زاد روز دکتر نعمت آزرم، شاعر بزرگ ملی ایران فرخنده باد!
نعمت آزرم با کارنامۀ درخشان شعری چهل و چند سالهاش، در چالش آشکار و جسورانه با استبداد سلطنتی و استبداد دینی - از «سحوری» تا امروز- ، زندانهای سیاسی در نظام سلطنتی، تا مصادرۀ خانه و از دست دادن همسر و فرزند و تبعید را صبورانه تحمل کرده است. درگیریهایش با جمهوری اسلامی از نخستین هفتههای پس از انقلاب بر سر آزادیهای شهروندی، بویژه با دو مجموعۀ شعر «گلخون» - تهران، اسفند ۱۳۵۸ - «گلخشم» - تهران، تابستان ۱۳۶۰ - و ادامۀ پر شورش در سالهای دراز تبعید - با ده دفتر شعر - در کارنامۀ شعر امروز ایران، ثبت و سخت چشمگیر است...چشمهای پر آزرمش به چهرۀ خورشید آزادی ایران - ایرانی که با نگاه ژرف و زبان نیرومند فردوسی میبیند و میسرایدش - روشن باد!
شعر «چکامۀ بهمن» در تازه ترین کتابش در پیوند با رستاخیزی که در میهن مان آغاز شده است و نکتهها و اشارههای نهفته در آن چکامه، مرا از توضیح بسیار در بارۀ جایگاه فرهنگی و شعری آزرم بی نیاز میکند. تنها به اشارهای بسنده میکنم:
خوانندۀ شعرهای دکتر آزرم و بویژه شعرهای اخیر ایشان، در درون خود در برابر این پرسش بنیادین قرار میگیرد که به راستی میهن چیست که زبانههای شوق و اشتیاق را چنین و چنان در ما شعلهور میکند؟ ما بسیاری از گسترهها و مفاهیم شعری آزرم را، خود تجربه نکردهایم و شاهد آن مکانها و برههها نبودهایم، اما شعر او احساسی خفته در انسان ایرانی را بیدار میکند که تواناست جغرافیا و تاریخ آن مکانها و برههها را در پهنۀ فرهنگ برجسته کرده و مفهوم میهن را به ما منتقل کند. شعر آزرم ما را به این امر رهنمون میشود که میهن، میهنی که با واژه و مفهوم میترا و میهمان از ریشۀ یگانهای برآمده است، (و نام دختر خردمند و فرهیختۀ شاعر هم میترا ست) بیش از آنکه مفهومی فیزیکی و جغرافیایی باشد، امری ست فرهنگی. به سخن دیگر میهن، نه تنها در عالم واقع، که در جهان معنا نیز، جغرافیا پذیر میشود. اگر حاملان این جهان معنا، حضور داشته باشند و در دسترس باشند، میهن از عالم معنا به عالم صورت متحول میشود و در برابر چشمان ما، حد و مرزهای معینی به خود میگیرد. یعنی، میهن برای ما هنگامی دارای چهره ست که شاعر به عنوان حامل آن، حضور دارد و خود، ذهنیت آن مفاهیم است که با میانجیگری شعر به ما منتقل میشود. میهن، هنگامی برای ما عزیز است که حامل آن و تجسم نمادها و برهههای آن، یعنی حافظ و فردوسی و ... در ذهن ما و ذهنیت جامعه حضور داشته باشند.
هنگامی که آخوند ریا کار در کار ملا خور کردن حافظ و فردوسی و عطار و مولوی ست، در حقیقت، کمر به نابودی میهن ما بسته است. اگر او بتواند این حاملان میهنی، یعنی شاعران ملی را از حافظۀ اجتماعی بزداید، در حقیقت توانسته است که وطن را تبدیل به خاکستری کند که بر باد رفته است؛ همچنانکه بسیاری از کشورهای عربی امروز به دست اسلام دچار چنین استحالۀ خونباری شدهاند و دارای حافظۀ تاریخیای وارونه و دروغین.
باری، برای آنانی که عمر خود را در بیرون از مرزهای ایران سپری کردهاند و یا بیرون از ایران به دنیا آمدهاند، پرورش کیستی و چیستی شان به عنوانِ انسانِ ایرانی که تفاوتهای سرشتین با دیگر ملتها دارد، در ادبیات و بویژه در شعر اتفاق افتاه و میافتد. سرزمین من همین «چکامۀ بهمن» است که مانند خاکی خوب، میتواند ریشهام را در خود بپرورد. ما میهن خود را در شعر شاعرانی مانند نعمت داریم و میدانیم که بیرون، با تمام زیباییها و زشتیهای احتمالی، غربتی بیش نیست.
بهر حال چکامۀ بهمن و نمادها و اشارههای در آن، هنگامی که در شعر و ادبیات، به موضوع شعر و در جان واژهها و در جهانِ ماورای واژهها، به خود شعر تبدیل میشوند، چنانکه البرز و خلیج فارس و ...در شعر آزرم، مادیت آنها در جهان واقع، محسوس تر و واقعی تر میشوند و از این رهگذر میهنی را که ما ژنتیک به ارث برده ایم، قابل لمس تر و پر معناتر میشود.
نعمت آزرم خراسانی ست و درفش خودآگاهی ملی و تاریخی ما را که نیای وی، فردوسی بزرگ هزار سال برافراشت، به شایستگی برافراشته میدارد.
شعر آزرم، با آنکه برآیند واقعیتهای تاریخی امروز سرزمین ماست و حساس است به رویدادهای سیاه و تلخی که زندگانی مردمان ایران و جغرافیای این کشور را درنوردیده است تا مشتی آخوند ایرانی ستیز، حکومت اسلام را نهادینه کند، با این وجود، شعری ست که در آغوش شعر پرورده میشود و بدون مصداقهای خود، یعنی بدون ارجاعهای خود و واقعیتهای خونبار امروزین، اعتباری فرازمانی دارد. در شعر او، بویژه در ترانههای آزرم، درمی یابیم که گسترۀ اندیشه، احساس و عاطفۀ او، چتری ست که ازلِ اندیشه و فرهنگ ایرانی را تا ابدِ آن، در دل مهر واژگان خود گرفته است.
حافظ روزگانی بس دور، سروده بود که : «پنهان خورید باده که تعزیر میکنند»
همگان میدانند که «تعزیر» واژهای ست اسلامی با بار و معنای دینی و نمیتوان آنرا برابر شکنجه و آزار نهاد که واژگانی هستند غیر دینی. به سخن دیگر کسی که تعزیر میکند، بسا که در اندیشۀ بهشت و جهنم است و برای رستگاری خود، شلاق میزند و دست و پا میبرد و آماده است تا هزاران ناروای دیگر را بدون عذاب وجدان بر سر آدمیان بیاورد، حال آنکه خرد انسانی، بر بدی و شر بودن شکنجه و آزار، تردیدی به خود راه نداده است؛ چرا که اینان واژگانی هستند بدون بار اسلامی و کاربرد آن، سنجۀ خرد را به ناروایی آنها، میزان میکند.
شعر نعت آزرم، بی آنکه بخواهم در این یادداشت کوتاه، نمونههایی که بسیار هم فراوان است، بیاورم، از گونۀ شعر آن پیر شیزازی ست. شعری، که اگر چه متأثر از پیرامون امروز ماست، اما، اعتبار آن تا هنگامی ست که فرهنگ ایرانی در ستیز با ضدِ فرهنگ اسلامی در این سرزمین اندیشه و رفتار و کردار ما را تعیین میکند.
در پایان، چکامۀ بهمن را به عنوان نمونهای از آنچه در بارۀ شعر آزرم گفتم، میآورم تا گواه صادقی باشد در گفتارم و همچنین روشن کند که آزرم در جایگاه شاعری نیمایی در سنتی ترین قالب شعر پارسی، یعنی قصیده از چه مرتبۀ والایی برخوردار است؛ چکامهای که گویی پیام شاعر است به مجلس مؤسسان برای تدوین قانون اساسی آیندۀ ایران آزاد:
دختران و پسران!های جــوانان وطن!
وطن از همتتان جانِ جوان یافت به تن
پاره کــردید به فــریاد رســا پردۀ بیــم
که به سی سال به هم بافته بود اهریمن
گر چه ضّحاک به هر گونه شما را زد و کُشت
گـــــوهـــر جــانِ شما مـــاند از آسیــب ایمــن:
گــوهــری تافتـه در آتش زرتشتِ مِهین
جانی از نور دل مانیِ و مزدک روشن
غیرتی یافته از بابک و یعقوب نصیب
ذهنی آموختـه از حافظ و خیـام، سخن
درس آموختــه از مدرســـۀ فردوسی
یعنی ایران نسزد داد به دستِ دشمن
گوهری زاده و پرورده به آزادی و داد
درهـم آمیختــه با خاطره و مهــرِ وطن
اینک از جنبشتان چشمِ جهان خیره شده ست
دستِ خـــالی همـــه مـردان و زنـان ناایمـن
داد خواهیـد ز دُژخیــم بـه دستان تهی:
دانش اینگونه بپیچد به تن جهل، رَسَن
هست فــــریاد شما دادِ دل میــهــن ما:
تُندری روی افقها شـده پژواکْ فکن
هشت مـاه ست نیــاســـوده در ایــن پیــکاریـــد
پیش از آن نیز - نه پیوسته - به هر شیوه و فن
پاسخِ دیدنِ روزانـه ستم از هر سوی،
دختراننـد کنون شیردل و مــرزشکن
زن که دیده ست از اینگونه به بُرنائی شیر
شیر زینـگونه که دیـده ست در انـدازۀ زن
با دل و هیمنۀ شیر نبوده ست غزال
نعـرۀ شیر نه برخاسته زآهـوی خُتن
این شگفتی نه شگفت است ازین نسل جوان
شیــــرزادنـــد کــــه خیــزنـد ز دشتِ اَرژن
نرهد خصم اگـر کُشت ندا و سهــراب
ریشه برکندنِ او راست هزاران بیژن
جنبش اینـگونه زن و مرد فراوان دارد
گـو به دشمن کــه گریبان بـدرد تا دامن
*
خون بابک به رگِ جان شما میجـوشد
پرتوان است و جوان باز هم ایرانِ کهن
لیـکـن این بار بـه پادافــرهِ خــونِ بابک
این خلیفه ست و خلافت که بپوشند کفن!
این خلافت - به مَثَل - جنسِ بنایش چُدن است
نیست تغیــیر دریــن ذات بجــــز ذوب شــدن
جای آن است که در کورۀ این رستاخیز
بشــود آب و رَوَد در دل دریــای عَــدن
سازهای تازه ببــایست کـه باشد اجزاش،
باز و پیـوسته به هَنجار و نهادش ز آهن:
سازه، جـمهـــوری ایــرانی و هـر ایرانی،
بخشی از پیکره اش: بافته عضوی به بدن
همه یکسان چه زن و مرد، چه کرد و چه بلوچ
هـمــــه آزاد بـــه هــر باور و هــر شغـل، شدن
عـــرب و آذری و ارمنـی و زرتشـتـی
هر که از مام، در این میهن نوشیده لَبَن
دین رسمی ست که بنمایۀ هر بیداد است
ویـژه با اینهمـه در میهنِ ما کیش و سُنن
هـر کسی با خردش باور خـود را دارد
نرسد هیچ کسی را که بگوید نه تو، من!
مرد و زن با خرد و دانش اندوخته شان
خود بدانند چه نوشند و چه پوشند به تن
ضامن رشد وطن نیست بجز آزادی
کیست آزاد گــر آزاد نباشد به سخن
تا که خورشید نپاشد همه جا گرمی و نور
چون شود بارور و سبز همه دشت و دمن
ور که دهقان نبَرد آب به هر جانبِ باغ
کی تواننــد ببالنــد گـــل و سرو و سمن
می بــرنـد آل عبــا بهـرۀ کار زن و مرد
ریش و پشمی که نیرزند به مشتی ارزن
خلق بی بهره و سرمایۀ ملی ست نصیب
بــر ددانی کـــه دریــغ است بیــابـانِ یمن
قاتلِ نسلِ جــوانِ وطـــن ایـرانی نیست
گر چه با فارسیِ خوب هم آید به سخن
دختران و پسران باز نخواهند آســـود
تا ازین خانه نروبند، همه لای و لجن
باز آزادی و داد است همــان خواسته شان
سی و یک سال گذشته ست اگر زان بهمن
بود بیـداد، درختی به دو شاخ از شه وشیخ
پــدران همتشان گشت یــکان شـاخــه شکن
شاخۀ شیخ به جا ماند و درخت بیداد
همت پاک شما تا کُنــدش ریشه فکن
زود باشــد صفی از کـارگر و دانشــجو
برکَــنـــد ریشــۀ این شعبده و لاف زدن
پیش این موج خروشندۀ کار و دانش
چــه کند هرزۀ دین پیشۀ گندیده دهن
*
دشمنی هست در این خــانه کــه بـومی شده است
شور بختی ست که درمان شده خود، درد و مِحن
یک هـزاره ست کــه در ماست ولیکن بر ماست
مهـــر و قهـــری بـه هـــم آمیختـه: گـل با گلخـن
جای هر بلبل و قمری ست غُراب و کرکس
بایــد این باغ بپــرداخت ز هـر زاغ و زغن
بهـــرۀ جـان جــوان عـاشقی و آزادی ست
نه هـدر کردن این عمر بـه سوگ و شیون
نتــوان دیـــد بـــه کـفتـــار جمال آهو
نتوان گفت به خرزهره همانا سوسن
می سـزد میهن فردوسی و رازی روبـد
اینهمه چرک و خُرافاتِ خرد را رهزن
*
لیک غم نیست که خورشیدْ برآیان داریم
آفتــاب است که تابیــده کنــون از روزن
سدهها گر چه در آن چَنبر بودن ماندیم
لیک ســدها شــده بـرداشته در راه شدن
بینــم آزادی و آبــادیِ ایـــران بــزرگ
جای این خاربُنان رُسته گل نو به چمن
جشن آزادی ایــران شــده بــرپا پـــرشــور
در همه شهر و ده و خانه و کوی و برزن:
از خلیجِ همه اش پارس همان تا گیلان
از کرانهای اَرَس تا به لبِ رود تجن
پسران خنــده به لب کـرده دو انگشت فراز
دختران کرده رها زلف پر از چین و شِکن
زان سپس جنبش گستردۀ فرهنگیِ ماست
تــا دروغ از رخ تـاریخ سـراسـر، رُفتـن
کیست اکنون کـه در این رزم سلحشوران را
بوسه بر دست و سر و رو زند از جانب من
پاریس
۲۱ بهمن ۱۳۸۸ خورشیدی
ذائقه و سلیقۀ من، اما یکی دیگر از شعرهای نعمت آزرم را بسیار دوست میدارد و همینجا آن شعر را به مناسبت زادروز دوست و استادِ بزرگوارم، با شما در میان میگذارم؛ امید که بپسندید!
برای مهدی اخوان ثالث
درختی ست روئیده بر یال کوه
به سنگ اندرون ریشههاش استوار
زپیشانی ِ کوه برکرده سر
چوکوهی گرفته ست درخود قرار
نه منتّ پذیرفته از باغبان
نه یک جُرعه نوشیده از جویبار
مگر دست پاک نسیم سحر
مگر بارش ناب ابر بهار
نداند کسی کاین تناور درخت
بُوَد از کدامین زمان یادگار
غروری ست اِستاده گردوی پیر
سرش باسمان پای برکوهسار
همه ساله بار آرد وبارخویش
کند زان بلندا به دره نثار
تکاند بخود بارِخود کش کسی
نیارد زدن دست بر برگ وبار
به آزادیِ بکر ماند درست
که خندد به تسلیم این روزگار
ویا چون عقابی ست برفرق کوه
فروهشته بال و پر شاخسار
مشهد (اخلومد) - تیر ماه 1347
نعمت آزرم، استاد زبان و ادبیات فارسی و دانش آموختۀ جامعه شناسی سیاسی در پاریس است.
درود بر او و زادروزش فرخنده تر باد! و به امیدِ روزی و روزگاری که در «اخلومد»، کنار آن آبشار زیبای بهشتی بنشینیم و با یاران به آن درخت ستبرِ پیر بنگریم و با می، دمی دل شاد کنیم. چنین بادا!
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|