iran-emrooz.net | Fri, 30.09.2005, 4:29
آيينِ مهرگان
ايرج عالیپور
|
جمعه ٨ مهر ١٣٨٤
نخستين ايزدِ مينوی كه پيش از دميدنِ خورشيدِ جاودانهی تيز اسب ، بر فراز ِ كوهِ البرز برآيد. نخستين كسی كه آراسته به زيورهای زرين، از فراز ِ آن كوهِ زيبا سربرآورد. از آنجاست كه آن مهر ِ بسيار توانا بر همهی خانومانهای ايرانی بنگرد.
«اوستا/ مهر يشت»
آيينِ مهرگان از مهمترين و ارجمندترين جشنهای ايرانیست كه از روزگارِ باستان در اين سرزمين برگزار میشده. پيشينيان اين جشن را همپايهی نوروز گرامی میداشتهاند و به شكوهمندیی نوروز برگزار میكردهاند. پس از يورشِ تازيان و هرج و مرج و آشفتهگیهايی كه زمانی دراز گريبانگيرِ ايرانيان بود و اين انديشه را رواج داده بودند و به كار میبستند كه هرچيزی كه نشانی از فرهنگِ ايرانی در آن ديده میشود، به تعبيرِ تازيان و تازیزدهگان ( مزخرف) و بیارزش است و بايد نابود بشود و از خاطرهها زدوده گردد، فرهيختهگانِ ايرانی بر آن شدند تا اثرها و نشانههای هنوز برجاماندهی ايرانی را از مرگ و نيستیی محتوم نجات بخشند. اين دوران كه بی شك از پربارترين دورههای تاريخ اين سرزمين به شمار میرود در اثرِ ضعف و سستی و ناتوانی خلافتِ تازی در اداره و گرداندنِ سرزمينهای پهناور و تشكيلِ حكومتهای مستقل و نيمهمستقلِ ايرانی در پی خيزشهای پربار و جهت دهندهی سياسی ،فرهنگی و اجتماعی در عرصهی تاريخ پديدار گشته است.
به قلم آوردنِ فهرستوارِ اثرها و نوشتههای اين دوران در اين نوشتارِ كوتاه دربايستهگی ندارد، از شاهنامههای چندگانه (كه صورتِ ساختارمند و چندينوجهیاش در شاهنامهی درخشان و بیبديلِ فردوسی تبلور يافته) تا ديوانهای شعری و نوشتههايی در زمينههای گوناگون، نيز واگردانهايی از نوشتههای گذشتهی ايرانی از پهلوی به تازی به دستِ « روزبه پارسی» و بیشك به اين اميد كه دربرداشتِ اين نوشتهها از ميان نرود، كه اين پيشبينی درست و هوشمندانه بود و شوربختانه اصلِ بسياری از آنها از ميان رفت ، نوشتههايی ست كه میتوان در آنها بازسازی و بارآفرينی و تداوم بخشيدن به آيينها ، انديشهها و ارزشهای ايرانی را بازشناخت.
درهمين نوشتهها و سرودهاست كه اشارتهای بسياری به آيينهای ايرانی و از جمله « آيينِ مهرگان » و برآغاليدنِ مردم و پادشاهان به برگزاری آنها ديده میشود:
رودكی:
ملكا جشنِ مهرگان آمد
جشنِ شاهان و خسروان آمد
فرخی سيستانی :
شغلی دهم به دستِ تو تا دل نهی بر آن
رو بادهای به رنگِ لبِ خويشتن بيار
عيد است و مهرگان و به عيد و به مهرگان
نوباوهای بُوَد مِی سوری ز دستِ يار
(دركنارِ همهی امر و نهیها به منظورِ جلوگيری از برگزاری آيينهای ايران ، مشكلِ اساسیی ديگر نبودِ همخوانی بينِ گاهشماری ايرانی – كه در شمارِ دقيقترين و ساختارمندترين گاهشماریهاست – و گاه شماریی تاريخی ست.
در رويارويیی اين دو نوع گاهشماری مشكلاتِ بسياری برای جامعهی ايرانی به وجود میآمده. مشكلی كه در متنِ گاهشماری ناقص ، و نادرست ِ تازی وجود دارد. سالِ قمری از سالِ خورشيدی كم است، و با فصلها هماهنگ نيست. هيچ پيوندی بينِ ماهِ قمری و گردشِ فصلها وجود ندارد.و بنابر شيوهی زندهگی، شيوهی اقتصادی، وضعِ جغرافيايی و فرهنگیی تازيان لازم هم نبوده كه چنين پيوندی وجود داشته باشد. از همين روست كه برای آغاز و پايانِ هرماه قمری بايد شخصا ماه را ببينند و زمان را تعيين كنند و اين نه فقط در مسافتهای طولانی بلكه در فاصلهی كوتاهِ اين روستا تا روستای بالاتر يا پايينتر تا يكی دو روز تقويمِ زمانی جابهجا میشود.اين نارسايی و سرگردان بودنِ گاهشماریی تازی باعث میشود كه ويژهگیهای دو نوع گاهشماری هرازگاهی دركنارِ هم قرار بگيرند. در دورانِ فرخی سيستانی چند سالی ماهِ روزه با آيينِ مهرگان درهم آميخته بوده و شاعر گاهی به لطف و گاهی به قهر از آن سخن گفته:
مهرگان رسمِ عجم داشت به پاي
جشنِ او بود چو چشم اندر باي
هركجا در شدم از اولِ روز
با مِی اندر شدم و بربط و نای
تا مهِ روزه درآميخت بدوی
آن همه رسمِ نكو مانده به جای
كارها تنگ گرفتهست بدوي
روزهی تنگخوی كجفرماي
با چنين ماه چنين جشن بوَد
همچو در مزگتِ آدينه نواي
....
مهرگان امسال شغلِ روزه دارد پيشدر
خواجه از آتش پرستی توبه داد او را مگر؟
....
يك روز مانده باز ز ماهِ بزرگوار
آيينِ مهرگان نتوان كرد خواستار
آوای چنگ و بربط و بوی شرابِ خوش
با ماهِ روزه كی بود اين هردو سازگار؟
ور زانكه ياد ازو نكنی تنگدل شود
پيغامِ من بدو بر و پيغامِ او بيار
گو پار نيز هم به مهِ روزه آمدی
سوی تو خلق هيچ نگه كرده بود پار؟)
منوچهری دامغانی:
بين كه ديبابافِ رومی در ميانِ كارگاه
ديبهی دارد به كاراندر به رنگِ بادرنگ
برسماعِ چنگِ او بايد نبيدِخام خورد
مِی خوشآيد خاصه اندر مهرگان بربانگِ چنگ
خوش بود بر هر سماعی مِی ، وليكن مهرگان
بر سماعِِ چنگ خوشتر بادهی روشن چو زنگ
مهرگان جشنِ فريدون است و او را حرمت است
آذری نو بايد و می خوردنی بی آذرنگ
حكيم ابولقاسم فردوسی:
فريدون چو شد برجهان كامگار
ندانست جز خويشتن شهريار
به رسمِ كيان تاج و تختِ مهی
بياراست با كاخِ شاهنشهی
به روزِ خجسته سرِ مهر ماه
به سر برنهاد آن كيانی كلاه
زمانه بی اندوه گشت از بدی
گرفتند هر يك رهِ ايزدي
دل از داوریها بپرداختند
بهآيين يكی جشنِ نو ساختند
نشستند فرزانهگان شادكام
گرفتند هريك ز ياقوت جام
بفرمود تا آتش افروختند
همه عنبر و زعفران سوختند
در گاهشماریی ايرانی پيوستهگیی معنادار و شگفتانگيزی بينِ مفهومِ زمان و افسانهها و استورهها ديده میشود . انگارهی اين پيوند را در بازتابِ برجای مانده و رفته و بازگشتهی «هزارافسان» از پسِ تركيبها و آميختهگیهای بسيارش هنوز در چهرهی تابناكِ شهرزاد میتوان بازشناخت. شهرزادی كه خود به استورهی سفر و قصهگويی تبديل شده. قصهگويی كه زمانِ ميلاد و مرگِ خود را نيز به بازی گرفته و انگار قصهگويی ازلي/ابدیست.آوازهی او چنين مینمايد كه صدای همهی قصهگويان و روايتگرانِ دورهگرد و سفرآزمودهای را در خود جمع دارد كه به آنها « گوسانپارتی» گفته میشده است . قصهگويی كه از مرزهای جغرافيايی و مرزهای زمانِ خطی و مرسوم قدم بسی فراتر نهاده و در هزارتوهای پرپيچ و خمِ قصه و قصه گويی به قصه و زمان و مكانِ قصهگويی و قصهنيوشی(كه زمان و مكانِ ديگریست) رنگ و اعتبارِ ديگر بخشيده است و همواره میبخشد. رنگها نيز در رفت و بازگشتِ خود در بيداری و خوابِ عنصرهای طبيعتِ پر رمز و راز از همين پيوستهگیی سنجيده و برسخته برخوردارند . مهر زيورهای زرين دارد. جامهی مهریدينان ارغوان رنگ است كه در شعرپارسی اين رنگ با آيينِ مغان و در فلسفهی مغانی يا خسروانی رنگِ جامه و انديشهی پيامآورِ اشراق است. انار كه ميوهی مقدس در آيينِ زرتشتیست هديهی مهر است.ميوهای رازناك و پرده در پرده كه بيرون و درونش بيانگرِِ يكرنگیست . شكافته اش به شعلهی آتش میماند و به آتشِ ديگر كه شرابِ ارغواني/ مغانیست . رنگهای سبز اگر از دست رفتهاند اين رنگهای پاييزیست كه چهره مینمايد و به قصهها ، آيينها و استورهها رنگِ طراوت و حركت میبخشد. به گفتهی رودكی :
تاكِ رَز بينی شده دينارگون
پرنيانِ سبزِ او زنگارگون
زبانِ سرخ و سبز ، زبانِ گوسانِ پارتی و زبانِ شهرزاد و زبانِ مهرگانی و نوروزیست. زبانِ گوسان پارتی كه حتا در برابرِ شاه از حقيقتی گمشده درپردههای ساز و آواز و خنياگری میگويد. زبانِ شهرزادِ قصهگوست كه زمان را نمیكشد بلكه آن را میگستراند و در ديوارهايش آهون میزند. مرگ را میكشد شهرزاد و انديشهی سياهِ مرگانديشِ بيدادگر را. زبانی كه درون را نشانه میگيرد و به يادمان میآورد كه بيرون ـ هرچه هست ـ بازتابی از درونِ ماست.ربانی كه ديو بيرون و درون را به افسونِ سخن آرام میكند و از بدی باز میدارد. و زبانِ مهرگانیست كه آژیدهاك را بر میاندازد و به بند میكشد و فريدون را بر تخت مینشاند. و زبانِ نوروزیست كه اگر جمشيد بر تخت نشسته از ياد نمیبرد كه « ميرنوروزی» و «كوسه بر نشين »را به طنز وهزل و بازی به صحنه بياورد كه يعنی هر حكومتی ـ چه دادگر باشد و چه بيدادگر – سپنجی و ناپايدار است و يعنی آدمِ كوسه را بايد بر خرِ خودش نشانيد نه بر خر ِ مردم .
قصهها تعالیبخش و رهايی بخشاند. آنجا كه قصهها سخنگوی سرگذشت طولانیی يك ملت و يك فرهنگاند. ملت و فرهنگی كه در روزگارانِ پايداری و فروافتادهگیاش آزمونهايی سخت تر و دشوار تر از آزمونِ آهن و آتش را از سر گذرانيده ، میتوان گفت كه قصهها تعالیبخش و رهايیبخشاند. رازِ ماندگاری و پايداریی اين قصهها در تكراری بودنِ آنهاست . يعنی اين قصهها از ويژهگیی تكرار شوندهگی برخوردارند . تكرار شدنی كه در هر روايت و تكراری در زبانِ قصهگوی ديگر تازه و نو برمیآيد.
قصه ای كه اين ويژهگی را نداشته باشد برای بارِ دوم تعريف نمیتواند شد . عنصرهای قصه و زبانِ قصهگو در آن پژمرده میشوند.قصههای اصيل و پابرجا قصههای تكراریاند. قصههايی كه تكرار میشوند و تكرار نمیشوند.
در فرهنگِ پربارِ ايرانی برای هر جشن و مناسبت داستانها و قصهها ی مربوط به همان آيين و استوره بازگفته میشد و موسيقیی ويژهای نيز در پيوند با همان جشن يا سوگواره اجرا میشده ، مانندِ « مهرگان بزرگ » و «مهرگان خُردك» كه ويژهی آيينِ مهرگان بوده ، و « مهرگانی » كه نامِ يكی از لحنهای باربد بوده است .
و آيين مهرگان با قصهی ضحاكِ ماردوش پيوستهگی دارد كه هزاران سال اين قصه در اين جشن گفته و بازگفته شده و در روزگارانِ ويرانی و از يادرفتهگی در زبانِ رسا و پويای فرزانهی ايران جاودانه شده است:
نه فرض است و وهم و گمان و خيال
ستمگاره بیشك شود پايمال
مهر٨٤/ ايرج عالیپور