iran-emrooz.net | Mon, 26.09.2005, 9:24
وطن
مانا آقائى
سهم من از جهان آوارگى ست
تركت میكنم وطن
با همين دستهاى زخمى
و پاهاى چركى تاول زده
از تنهائى سرد قلهها
و از وحشت تاريك درهها میگذرم
وقتى كه از تمام شب
ستارهاى شكسته بر قلبم مانده است
و در كوله بارم،
جز اشك مادران سوگوار ندارم
اى افتخار آريا
چگونه تو را وطن خود بنامم
وقتى كه شعلههاى نفت
چشمانت را به آتش كشيده است
و بوى خون دارد ديوانهات میكند؟
هرگز
هرگز فراموش نمیكنم
روزى كه لالهها را پرپر كردى
و كودكانت را روى مين فرستادى
بگو! به من بگو
اگر كه مرزهاى تو را جنگ نمیكشيد
آيا هنوز دفاع مقدس بود؟
نه، ننگ من است اينكه اسير تو باشم
دورم را سيم خاردار میكشى؟
من هم خاك سرخ تو را
با مهرجعلى گذرنامهاى سياه عوض میكنم.