iran-emrooz.net | Thu, 08.09.2005, 7:17
تک نگاری کوتاهی درباره ی سه نام
منوچهر آتشی
پنجشنبه ۱۷ شهريور ۱۳۸۴
مقدمهای بر: تک نگاری کوتاهی دربارهی نامهای بالا، با انگيزهی درگذشت (رئيس) "محمدباقر سملی"؛ آخرين بازماندهی «رئيس»های سمل. مهم ترين ضرورت را پيشينهی تاريخی اقوامی فراهم میکند که از تاريخی مبهم (با تخمين دويست سيصد ساله) به اين حدود آمده، ساکن شده، و پس از در آميختن با هم، نواحی ويژه و آشنايی را به قلمرو زيستی ِ خود تبديل کرده اند.
واقعيت اين است که قصد نوشتن اين مقاله (يا کتاب)، از مدتها پيش در ذهن صاحب اين قلم کوچک بوده و طرح اوليه هم تهيه شده بوده، اما به دلايلی مسکوت ماند.
ارادهی انجام اين کار نيز دلايل جامعه شناختی ِ با اهميتی داشته و دارد، که مختصراً به آن اشاره میکنم:
مهم ترين ضرورت را پيشينهی تاريخی اقوامی فراهم میکند که از تاريخی مبهم (با تخمين دويست سيصد ساله) به اين حدود آمده، ساکن شده، و پس از در آميختن با هم، نواحی ويژه و آشنايی را به قلمرو زيستی ِ خود تبديل کرده اند.
ما تا حدود نزديک به اطمينانی میدانيم که جغرافيای تاريخی و مردمی ِ کنونی بوشهر (چه شهر، چه روستا) جدا از پيشينهی باستانی عيلامی و هخامنشی و ساسانی، و حتا سدههای مؤخر اسلامی، تاريخی جديد دارد که محققان نتوانستهاند زمانی کهن تر از صفويه، زنديه و افشاريه، در اين باره جستجو کنند. همين جا بگويم که از مناطق دشتی، تنگستان، دشتستان (که نواحی شبانکاره، حيات داوودی و ليراوی را هم شامل میشده) وضع منطقهی دشتی، به دلايلی گاه آشکار و گاه مبهم، با ساير بخشهای مذکور متفاوت است و بايد در پژوهشی جداگانه به آن پرداخته شود.
اما در اين مسألهی مهم که ساکنان تنگستان و دشتستان بزرگ (با توجه به نواحی ذکر شده در ضميمه) و حتا خود بندر بوشهر، عموماً مهاجرانی بودهاند که از نواحی ديگر آمده اند، ترديد کمتری وجود دارد. مثلاً خود بندر اصلی بوشهر، به اعتبار نام محلاتش؛ «کوتی»، «شنبدی»، «دهدشتی»، «بهبهانی»، «جبری» و «ظلم آباد» قديم – يا محل طايفهی «خنه سير» – و «دوان»ها، کاملاً مباری به هجرت آنها روشن میشود (که شرح آن هم بماند).
اهالی مناطق تنگستان و دشتستان را عموماً، میتوان با اندکی ترديد، لُر، کُرد و ترک (قشقايی) دانست. مردمانی که در گروهها و خانوادههايی، به دلايلی از مناطق اصلی لُرنشين و کُردنشين کشور، در مسيری تقريباً مشخص (مثلاً از نواحی شمال غربی فارس و مکانهای نزديک تر به دريا، مثل بهبهان و هنديجان تا ياسوج، ممسنی، ليراوی، حيات داوود، شبانکاره و بالاخره برازجان تا تنگستان، بعلاوه نواحی بلوک بوشکان – پشت کوه امروزی -) راه افتاده و به تدريج در قلمرو امروزی متوطن شده اند. با توجهی دقيق به گويشها، اشعار، متلها و افسانهها و جلوههای ديگر فرهنگی، میتوان با اطمينان نسبی اين مدعا را پذيرفت.
* برگرديم به مورد خاص و منظورمان از طرح عناوين بالای مقاله:
همچنان که خود عناوين گويايند، ناحيهای که امروز بيشتر به نام «سمل» شهرت دارد، در آغاز عنوانش «محال زنگنه» بوده و شامل «سمل عليا» و «سمل سفلی» (با نام قديمی تر «شووه») و «گلنگون» میشده است.
عنوان اوليه به اين جهت بر اين سه آبادی اطلاق میشده که نخستين گروههای مهاجر کُرد (زنگنه) به روايتی پس از شکست "لطفعلی خان زند" – که باز هم به روايتی مادرش از طايفهی "زنگنه" بوده – در فارس و اطراف شيراز و به صورت وسيعی در لارستان فارس و بالاخره اطراف بوشهر پراکنده میگردند، خانواده يا خانوادههايی از آنها هم در منطقهی مورد نظر ساکن میشوند. (گويا کسی به نام "آتشخان زنگنه" بزرگ اين خاندان بوده است).
* همزمان، يا کمی زودتر يا مؤخرتر، خانوادهی ديگری، به سرپرستی شخصی به نام "مسيح" به اين ناحيه میآيند و هم در همين سه محل و هم در روستاهای «گندمريز» بُلفريز (يا بوالفيروز) و سرکُّره و... متوطن میشوند و پس از کشمکشها – و ضعف "زنگنه"ها، و کوچيدن گروههايی از آنها به بلوک بوشکان – اين دو طايفه با خانوادهی هم آميخته میشوند و به زندگی ادامه میدهند. در اين ميان ماجراهای زيادی پيش میآيد که مفصل است و «اختصار» ما را به «اطناب مخل» تبديل میکند... و از آن میگذريم.
* در مورد "مسيح گُل» که صورتی امروزی از «مسيحگَل» میباشد، جای چند و چون هايی دارد که فعلاً من دسترسی به منابع زنده ندارم، ولی میدانيم که «گَل» در گويش دشتستانی به معنای گروه، جمع و قبيله هم هست، و به لُری هم نزديک است که هنوز مثلاً به جای «گروه زنها» میگويند «زنگل» يا مرد – اَل = مردها، کُرد – اَل = کُردها و ... .
* خانوادههای "زنگنه" پس از اين که دچار ضعف در اين محل شدند، چنان که گفتم به پشت کوه امروزی يا بلوک بوشکان رفتند و خود روستای بزرگ بوشکان و روستای دهرودبالا و دهرودپايين و تنگ ارم را بنا گذاشتند؛ ولی روابط شان را با سملیها حفظ کردند.
* به هر حال، از سمل، تا آن جا که اين قلم از خاطرهی خود و مادر و پدر در ذهن دارد، طايفهی "مسيح گُل" يا "مسيحگل" قدرت تمام گرفتند و همه کارهی آن نواحی شدند.
* يادآوری میشود که واژهی «رئيس» - که به تعبيری مرتبهی دوم بعد از خان است – بر بزرگان اين قوم متداول شد. شخصاً مرحومان: "رئيس غلامرضا"، "رئيس غلامعلی" (پدر همين "رئيس محمدباقر" تازه مرحوم)، "رئيس غلامحسين" (پدر حسين سملی)، "غلامرضا مشهدی حسين"، "محمدغلامرضا"، "اولاد رستم"، "علی مشهدی حسين"، "محد" يا "محمد" هم بودند که از کودکی به خاطر دارم.
* از ميان اين اشخاص که بيشترشان منصب رياست بر طايفه داشتند، "رئيس غلامعلی"، در رديف نخستين باسوادان و تاريخدانان جنوب بود که در جوانی به استخدام دولت در آمد و مسئول ثبت و احوال تمامی نواحی سمل و تنگستان و بوشکان شد و در واقع قديمی ترين شناسنامههای مردم آن نواحی را ايشان نوشتند و امضا کردند. (از جمله خانوادهی نويسنده).
اين قلم به خاطر آگاهی بر دانش گستردهی آن مرحوم، عزم اين را داشت که دوستان اهل تحقيق را به سمت بهره وری از اطلاعات ايشان (چه خودشان، چه فرزند و خويشان شان) سوق دهد. قرارهايی هم گذاشته شد که متأسفانه در اثر قصور و کم رغبتی دوستان به سکوت انجاميد. حتا با دوستانی مثل آقای "محسن شريف" نويسندهی ارجمند معاصر قرار گذاشتيم با "محمدباقر" (مرحوم مورد بحث اخير) تماس بگيريم و از بايگانی مکتوب و خاطرات او در تدوين و تنظيم مردم شناسی و سوابق تاريخی و فرهنگی جنوب استفاده کنيم، که باز هم با شکست مواجه شديم، يعنی باز هم قصور کرديم. حالا هم دير نشده، اما با از دست رفتن "محمدباقر سملی" انجام چنين نیّتی با دشواری بيشتر مواجه شده و افسوس برای ما، که هميشه دير به فکر کارهای اصولی میافتيم.
به هر حال با توجه به کمبود منابع و کم رغبتی پژوهشگران، بسياری نکات ظاهراً ساده هست که بايد از طرف علاقه مندان با ديد علمی تر پيگيری شود. فی المثل هنوز خيلی نمی دانند که خانوادهی "چاهکوتاهی" چکارهاند و از کجا آمده اند. میدانيم که ريشهی قبيلهای اين خانواده – که از اصل عرب بودهاند "دموخ" بوده و به گفتهی خودشان از حجاز آمده اند. (چرا، چه گونه و از کی؟ از مبهمات است).
مثلاً يکی از موضوعات غم انگيز اين است که تا سالها پيش مردم بوشهر اين خانواده را نه تنها عرب، بلکه سُنّی میانگاشتند و حتا به مقبرهی "شيخ حسين" که شهيد جنگهای معروف به دليران تنگستانی است، توهين میکرده اند. در حالی که همين شخص هم خود و فرزندانش در آن جنگ شهيد شدند، هم اولين کسی بود که با خرج خود مدرسهای در حوالی مزار اکنونی ِ او ساخت و هم اين که تمامی اعضای اين فاميل، شيعهی متعصب اثنی اشعری بوده اند. ضمناً فرزند بزرگ "شيخ حسين"، يعنی "شيخ محمدخان"، با يکی از اهالی سمل ("مسيح گل") ازدواج کرد و با دشتستانیها خويشاوند شد.
يا، خانوادهی "نامجو"ها که ساکن دشتی هستند، به سببها يا نسبهايی با همين رؤسای سملی خود را خويشاوند میدانند.
در هر حال اميدوارم پژوهشگرانی چون "سيدقاسم ياحسينی"، "عبدالکريم مشايخی"، حسن زنگنه"، "احمدی ريشهری" و ديگران، اندکی از همت خود را صرف شناسايی مردم ديار خود کنند و اجازه ندهند مسائل مردم شناسی، که ريشهای کهن دارد، با غرضهای قومی و دعوا بر سر دشمنیهای زودگذر و «خونداری!»ها درآميزد و تاريخ را لوث کند.
به اميد آن روز.
منبع: هفته نامه نسيم جنوب - بوشهر http://www.nasimjonoub.com