iran-emrooz.net | Sun, 03.06.2012, 23:59
«آفتاب»
عباس گلستانی
چه تو باشی یا نه
همیشه گوشهای افتاده است
کنج اتاق
نوک شاخه
ورودی گورستان
روی قبرها حتی گمنام
خجالت نمیکشد
حمام بعضی هم میشود
اصلا به این نتیجه رسیدهام
که خورشید
شخصیت مزخرف ترسویی ست
وگرنه هر غروب
جنازهاش را پشت کوه پنهان نمیکرد
و از شب مثل سگ نمیترسید
می گویید نه؟!
دامن شب را بالا بزنید
لپهای داغش را رژ میمالد پدر سگ
مخاطب عزیز!
ببخشید که لذت طلوع را خراب میکنم
اما من ماندهام
که این همه خون
در هنگامهی طلعت ایشان ریخت
چه کرد
«نه...»
«نه میبخشم
نه فراموش میکنم»
از زمین آموختم
که در هر بهار
با شقایقهاش
آلبوم زخم را ورق میزند
«راشیتیسم»
از انگشتهای نرم شعر نیست
که تمام کلمه
در یک خط رسم نمیشود
گناه
از جوهر شعر هم نیست
کلمات
از حقوق آفتاب محروماند
لطفا
پا به پای کلمات
این شعر را تحمل کنید
تا به سطرهای آخر که برسید
معلوم نیست
شلیک
بر مغز کدام کلمه مینشیند