iran-emrooz.net | Wed, 16.05.2012, 10:36
نقدی بر دیوان حافظ شاملو
بهرام حسینزاده
|
دیوان حافظ به دلیل اهمیت آن در زندگی معنوی ما، کتابیست بحثبرانگیز و مطرح. هنوز صد سال از مرگ حافظ نگذشته بود که از جانب شاهزاده "ابوالفتح فریدون حسین میرزا" فرزند سلطان حسین بایقرا (از نوادگان تیمورگورگانی که دربارش در هرات یکی از بزرگترین حامیان و مشوقان اهل علم و ادب بود. امیر علیشیر نوایی وزیر دانشمند همین سلطان بود.) دستور جمعآوری و تدوین یک نسحۀ جامع و کامل از دیوان حافظ داده شد و بقولی پانصد دیوان گرد آمد تا از آن میان، پس از مقابله نسخ، دیوان معتبری از حافظ گرد آوردند. در نبود چاپ، کار تکثیر کتب به دست نسخهبردارانی بود که گاهی عمداً و گاهی سهواً در آثار نویسندگان و شاعران دست میبردند و آنها را تغییر میدادند.
دیوان حافظ در زمان ما، یکی از معدود آثاریست و شاید به جرات بتوان گفت تنها اثریست که این تعداد ادیب و دانشمند دست به تصحیح و مقابله و تنظیم مجدد آن زدهاند و هدف همگی نیز آن بوده که اثری پدید آورند که تا حد ممکن به کار خود حافظ شباهت داشته باشد.
البته چون دستنوشتهای از خود شخص حافظ تا بدین زمان به دست ما نرسیده است، همیشه میتوان در همانند بودن نسخ تهیه شده با کار اصلی حافظ تردید داشت. تنها میتوان بطوری نسبی به این همانندی دست یافت.
گذشتن از سد شش قرن، فاصلۀ زمانی ما تا حافظ، کار آسانی نیست.
در میان ایرانیانی که به تنظیم مجدد دیوان حافظ پرداختند به نامهایی چون: علامه محمد قزوینی، محمد علی فروغی، مسعود فرزاد،دکتر جلالی نائینی،پژمان بختیاری، انجوی شیرازی، دکتر پرویز ناتل خانلری، احمد شاملو، هوشنگ ابتهاج "سایه" و بسیاری دیگر از دستاندرکاران زحمتکش ادب و فرهنگ فارسی برمیخوریم.
تعداد غزلیات هر دیوان بنا به نحوۀ کار مصحح آن، با دیگر دیوانها متفاوت است و این تفاوت گاهی به سیوپنچ غزل می رسد.
بطور مثال دیوان حافظ، کار سایه 484 غزل و دیوان انجوی شیرازی 519 غزل دارد.
آخرین دیوان حافظ تا زمان حاضر و تا آنجایی که نویسنده اطلاع دارد، دیوانیست که به سعی "سایه" منتشر شده است و کاریست بزرگ و در خور قدردانی.
تعدد دیوانهای حافظ و بودن نامهای مطرح در میان مصححین، همیشه این سوال را در ذهن بوجود میآورد که از این دیوانها کدامشان را میتوان بعنوان مرجع مورد استفاده قرار داد و کدامها را باید اهمیت داد و کدامها را باید نادیده گرفت.
طبیعتاً دستیابی به پاسخی نسبتاً مناسب، نیازمند آن بود که در میان مطرحترینها به یک مقایسه انتقادی دست زد.
بعنوان میراثی از دوران جوانی فکری من و همنسلانم، "حافظ شاملو" را بر سایر دیوانها برتر میدانستم و به همین جهت مبنای خود در این بررسی را کار شاملو نهادم. نسخههای مورد استفادهام برای این مقایسه به شرح زیر میباشند:
1- دیوان حافظ کار دکتر خانلری
2- دیوان شاعر ساحر، کار دکتر همایونفرخ
3- دیوان خواجه حافظ شیرازی، کار انجوی شیرازی
4- لسانالغیب، کار پژمان بختیاری
5- حافظ به سعی سایه
6- و دیوان حافظ شاملو.
مهمترین چیزی که در همان آغاز کار خود را به رخ من میکشید، دو شیوه کاملا متفاوت برخورد با کار تدوین و تصحیح دیوان حافظ است:
الف: شیوهای که با اتکای به متدهای نوین انتقادی سعی بر آن دارد که صرفا با بررسی اسناد و منابع دست اول و قدیمیترین دیوانها، و بدون دخالت دادن ذوق و سلیقۀ شخصی، دستاوردی تا حداکثر امکان "علمی و انتقادی" بیافریند.
ب: شیوهای که مبتنی بر عنصر ذوق و سلیقۀ شخصی مصحح میباشد و بدور از هر گونه قید و بندِ دست و پا گیر شیوههای آکادمیک و مدرن است. شخص مصحح، خود و ذوق و سلیقۀ خویش را مبنا قرار میدهد و خیلی در بند آن نیست که دیوانهای مرجع او چه میگویند. او خود مرجع تشخیص سره از ناسره است.
اگر بتوان نمونه گروه اول را دکتر خانلری و سایه دانست، نماینده شیوه دوم، احمد شاملو شاعر معروف و معاصر ماست.
دکتر خانلری در زمینه کار خود چهارده دیوان قدیمی را بعنوان کارپایه خویش معرفی میکند، که قدیمیترین آنها تاریخ 808 هجری و جدیدترین آنها تاریخ 836 هجری را بر خود دارند.
تاریخ دیوانهای مورد استناد، با در نظر گرفتن تاریخ درگذشت حافظ در سال 792 هجری، نمایانگر آن است که عموماً نزدیکترین دیوانهای موجود به زمان شاعر می باشند. شیوه استفاده ازین منابع، شیوهای کاملا انتقادی و بدور از ذوق و سلیقه شخصی میباشد.
هوشنگ ابتهاج نیز در تنظیم دیوان حافظ خویش، سی و یک نسخه قدیمی را مورد بررسی قرار داده است، عموم نسخ مورد استفاده دکتر ناتل خانلری را از دختر ایشان امانت میگیرد و با اینکه خود یکی از بزرگترین غزلسرایان دوران معاصر است، از دخالت دادن ذوق خود در روند کار، خودداری میکند."سایه" با بهرهگیری از یاریهای دکتر شفیعی کدکنی، دیوانی از حافظ را بازسازی نموده که به جرأت میتوان گفت شاید بهترین دیوان موجود حافظ در دوران ما شمرده شود.
دیوانهایی مانند دیوان حافظ خانلری، و سایه، و علامه قزوینی و غنی، ارزش آکادمیک و علمی دارند و بهمین جهت میتوانند محل اعتماد کم دغدغۀ دوستداران اشعار حافظ باشند.
در نقطه مقابل، به شیوۀ دومی هم برخورد میکنیم، شیوهای که خیلی هم بر متد علمی کار تصحیح انتقادی اصراری ندارد. ذوق سلیم مصحح، کمبود کار را جبران میکند. و در مورد کار شاملو، این خود اوست که تصمیم میگیرد علیرغم اسناد و منابع موجود چه واژه و یا ترکیبی باید بکار گرفته شود. البته شاملو درین شیوه تنها نیست و استاد انجوی شیرازی، محقق زندهیاد ما نیز درین راه با شاملو همپایی میکند. ایشان بجای استفاده علمی از منابع و دیوانهای قدیمی حافظ با اتکاء به متد انتقادی، به راههای دیگری میروند.
شاملو از معرفی تمام و کمال منابع مورد استفادهاش خوداری میکند و تنها در صفحۀ 54 مقدمۀ کتاب خویش، از "چهل و اندی" منبع، آنهم بطور کلی یادآوری مینماید و تنها به هنگام مثال زدن است که در صفحۀ 27 مقدمۀ دیوان حافظ خویش، از چند دیوان مورد استناد و استفادهاش نام میبرد که همگی این منابع، حاصل کار ادبای معاصر میباشد و هیچکدام را نمیتوان بعنوان "منبع دست اول" نام برد. آن چند منبع مورد استناد اینها هستند: حافظ قزوینی، حافظ انجوی، حافظ دکتر سلیم نیساری، حافظ مسعود فرزاد و حافظ دکتر نائینی.
انجوی شیرازی نیز به هنگامی که میخواهد از دیوانهای منبع مورد استفادهاش نام ببرد، روشن میشود که اگر چه نه همه منابعش، اما عمده آنها کار معاصرین می باشد. او از چنین منابعی نام میبرد: حافظ دکتر هومن، حافظ قزوینی، حافظ خلخالی، حافظ باقر انجوی، حافظ مطبعه نول-هند، حافظ مبتنی بر نسخۀ 813 ایاصوفیه کار دکتر ناتل خانلری.
هر دو شیوه فوق، هوادارانی دارد. برخیها حافظ شاملو را میپسندند، عدهای به حافظ علامه قزوینی ارادت دارند و گروهی دیگر نیز به حافظ دکتر ناتل خانلری ابراز اعتماد میکنند و برخی دیگر به رقیب از راه رسیده همه آن دیوانها، عزیز و گرانقدر: حافظ به سعی سایه.
اما اینکه هر کس سلیقهای خاص دارد، ناقض این نیست که در روند تدوین و تنظیم دیوان حافظ، تنها یک هدف باید مورد نظر باشد:" تنظیم دیوانی از حافظ، که تا حداکثر امکان به سرودههای خود شخص او نزدیکتر و شبیهتر باشد."
حافظ دیوانی به خط خود باقی نگذاشت و گردآوری دیوان او پس از مرگ وی به دست یکی از طرفدارانش بنام "محمد گلاندام" تحقق یافته است. اینکه محمد گلاندام در گردآوری اشعار حافظ، چه میزان دقت داشته و تلاش او تا چه حد قرین موفقیت بوده، بر ما روشن نیست. تازه از این امر هم که بگذریم، همان نسخه گردآوری شدۀ بدست محمد گلاندام هم در دست نیست و حداکثر اینکه، رونوشتهایی از آن موجود است. البته این امر هم چندان روشن نیست که آیا نسخ قدیمی موجود، رونوشتی از کار محمد گلاندام هستند یا از روی نسخۀ دیگری رونویسی شدهاند؟
با در نظر گرفتن تاریخ درگذشت حافظ یعنی سال 792 هجری، و اینکه چند سال پس ازین واقعه بود که محمد گلاندام تصمیم به گرد آوردن اشعار حافظ گرفت و سپس، در نظر گرفتن زمانی هم برای گرد آوری آن اشعار از دور و نزدیک آن روزگار؛ و محاسبۀ زمانی نیز برای نوشتن و استنساخ این اشعار در دیوانی واحد و یگانه، به دور از واقعیت نخواهد بود اگر نتیجه بگیریم که دیوان گردآوری شده بدست محمد گلاندام زودتر از سال 800 هجری نمیتوانسته حاضر باشد.
در زمان حاضر قدیمیترین نسخهها، رونویسی شدۀ سالهای 805 و 807 هجری میباشند. روشن است که اگر این نسخهها مستقیما از روی نسخه "محمد گلاندام" رونویسی نشده باشند، دو احتمالِ منطقیتر از بقیۀ احتمالات وجود دارد:
الف- نسخههای 805 و 807 با یکی دو واسطه از روی نسخه محمد گلاندام رونویسی شده است.
ب- شخص یا اشخاص دیگری بجر محمد گلاندام هم به گردآوری اشعار حافظ پرداختهاند، که هویت ایشان بر ما روشن نیست.
آشفتگی در غزلیات حافظ تنها پس از مرگش بروز نکرد، بلکه در دوران زندگی خود او نیز این اشعار دستخوش تغییرات میشدهاند. وی خود، گاهی در اشعار قبلاً سروده شدهاش تجدیدنظر میکرد و در آنها بنابر نیازهایی دگرگونیهایی پدید میآورد. عوامل دیگری نیز در پیدایش این آشفتگی نقش داشتهاند. در طی یک قرن پس از مرگ حافظ و در روند نسخهبرداری کردن دیوان او، نساخان و خطاطان، چنان به آشفتگیهای درون دیوان حافظ دامن زدهاند که تشخیص سره از ناسره دشوار شده بود.
بناچار بفرمان شاهزادهای پانصد دیوان گرد آمد تا کار بازنویسی یک نسخه معتبر به کمک مقابلۀ نسخههای مزبور انجام گیرد. از آن تاریخ تا کنون، هنوز تلاش بر آن است که دیوان حافظ را از اضافات بروبند و کموکسریهای آن را از دیوانهای دیگر یافته و در سر جایش قرار دهند و اگر غزلی یا بیتی و یا واژهای، دگرگون شده باشد، آن را به سیمای نخستیناش بازگردانند.
اما بازگرداندن نوشتههای قدیمی بحالت نخستین، حتی اگر امکانپذیر باشد، داری متد خاصیست و از هر راهی به چنین هدفی نمیتوان رسید.
شاملو و انجوی شیرازی در شیوههای خود، بیش از هر چیز به آگاهی پیرامون "شرایط اجتماعی و فکری حافظ" بها میدهند و سپس، چون خود را درین عرصه صاحبنظر میدانند، گاهی به اطلاعات خویش بیش از اسناد موجود، بها داده و در موارد بسیاری با نادیده گرفتن آنچه که در منابع آمده است، خود تصمیم میگیرند که با مورد پیش آمده چگونه و به چه نحوی برخورد کنند.
اینکه "آگاهی از شرایط فکری و اجتماعی" یک شاعر در تنظیم دیوان اشعارش به چه میزان نقش بازی میکند و حد و حدود این نقش تا چه میزان است، احتیاج به یک بررسی مفصل دارد. مطالعۀ دو محقق فرضی در یک زمینه واحدی مانند اوضاع فکری و اجتماعی حافظ، حتی با وجود دسترسی به منابع یکسان و مشترک، باز هم نمیتواند الزاماً به نتیجهای یکسان بیانجامد و این امر ناشی از دخالت غیرعمدِ طبیعی و گریزناپذیر عنصر انسانیِ شخص محقق در روند پژوهش است. یعنی آن نتیجۀ یکسانی که باید از "همسان" بودن منابع بدست آید در اثر "ناهمسانی" پژوهشگران به باد میرود.
آگاهی افراد در زمینه اوضاع اجتماعی و فکری و سیاسی دوران حافظ و شخص خود او امری نسبی میباشد، این آگاهی میتواند از کاملا "نادرست" آغاز شود و تا نزدیکیهای کاملا "درست" نوسان بیابد. با در نظر گرفتن چنین نسبی بودنیست که باید دخالت عمدی تمایلات انسانی پژوهشگر را به نفع "منابع و مآخذ" پژوهش محدود کرد.
قاعده فوق در امر بازسازی دیوان شاعران عموماً و در مورد دیوان حافظ خصوصاً، از پیچیدگی بیشتری برخوردار میگردد. شعر با احساس یک شاعر زاییده میشود و با کدام استنتاج منطقی، پس از گذشت شش قرن، میتوان به احساس آن شاعر دست یافت؟
حتی اگر بپذیریم که پژوهشگر ما،علمیترین و درستترین منطق را داراست، و بر طبق همین منطق به نتیجهگیریهای معقول میرسد! از کجا معلوم که رندی همچون حافظ، دقیقا به یک چنین منطقی مسلح بوده و میتوانسته مانند مصحح ما به همان نتیجهگیریهای معقول راه ببرد؟!
اصولا هدف از تنظیم دوباره دیوان حافظ، دستیابی به نسخهایست که تا حداکثر امکان به سرودههای اصلی حافظ شبیه باشد، نه اینکه دیوان و اشعاری سر هم کنیم که از لحاظ منطقی بیعیب و نقص باشد. شاعر ما، انسانی در کمال مطلق انسانی نبوده و مانند بسیاری از انسانهای دیگر از اشتباهات فکری و سیاسی و اجتماعی برخوردار بوده است. سرودههای او، سرودههای یک انسان است و نه آیات آسمانی خدایان. اگر هم در مسائل اجتماعی با دیدگاه ما همخوانی ندارند، الزامی در سانسور این موارد متفاوت نداریم.
حافظ مداح شاه شجاع بوده است و میسراید:
"مظهر لطف ازل روشنی چشم امل
جامع علم و عمل جان جهان شاه شجاع"
و یا:
"جبین و چهرۀ حافظ خدا جدا مکناد
ز خاک بارگه کبریای شاه شجاع"
که البته هر دو نمونه از دیوان حافظ شاملو حذف شده است و بجای آنها ابیاتی نه تا اینحد چاپلوسانه گذاشته شده، که البته بر ما معلوم نشد شاملو این ابیات را از کجا آورده است.
پس از شاهشجاع، سلطان زینالعابدین به حکومت میرسد و حافظ مدح او را میگوید:
« سلطان زینالعابدین به حکومت میرسد و حافظ او را مداحی میکند... خواجه حافظ غزلی نظم فرمود که مطلعش این است:
خوش کرد یاوری فلکت روز داوری
تا شکر چون کنی و شکرانه چه آوری»
(حبیبالسیر جلد سوم. جزء دوم)
پس از آنکه سلطان زینالعابدین بدست شاه منصور اسیر می شود، حافظ به مدح فاتح تازه میپردازد:
گرچه ما بندگان پادشهیم
پادشاهان ملک صبحگهیم
...
شاه منصور واقف است که ما
روی همت به هر کجا ننهایم.
که کل این شعر بدلیل غیر انقلابی بودن! از دیوان حافظ شاملو حذف میشود، با آنکه در عموم دیوانهای معتبر دیگر موجود است.
در سه نسخۀ بسیار قدیمی به تاریخ سالهای 824 و 836و 921، از جمله علل عدم توجه حافظ به گردآوردن دیوان اشعار خود، از "ملازمت شغل تعلیم سلطان" نام برده شده است.
شاملو تمام موارد فوق را نادیده میگیرد و سعی بر "آفرینش" یک حافظ مخصوص بخود را دارد.
در کتاب "نام همه شعرهای تو" از ع. پاشایی، در جلد دوم، صفحۀ 963، شاملو میگوید:« حافظ را هر کسی به شیوۀ خودش تعبیر میکند، من خواستم حافظ را چنان که هست نشان بدهم...» در کار پژوهش تاریخی، چنین ادعایی، اعتماد بنفس بالایی را میطلبد.
ولی خود کار بسیار گویاست که شاملو قصد کشف حافط موجود در تاریخ ما را ندارد بلکه خواهان آفریدن "حافظی"ست با معیارهای شاملویی.
در مقابل این شیوه، متد دکتر ناتل خانلری قرار دارد که او خودش آن را اینگونه تشریح میکند:« در سراسر آثار خواجۀ شیراز ابداً یک کلمه نیاوردیم که مبتنی و متکی بر یکی از نسخههای اساس کار ما نباشد، یعنی هیچگاه کلمهای از خود نیفزوده و نکاستهایم و کلمهای یا عبارتی را به حکم ذوق و سلیقۀ شخصی تغییر نداده یا در آن تصرفی روا نداشتهایم. و اگر در چند مورد معدود اظهار نظری کردهایم در حاشیۀ متن اشعار بوده و بدان تصریح شده است.» (دیوان حافظ- ملحقات صفحۀ 1137)
و در مقابل این شیوه، میتوان به شیوۀ شاملو نیز نظری انداخت:« اما نمونه نهایی چاپخانه را که نگاه میکردم متوجه نکتهای شدم:
ساقی! این کلمه در ابتدای غزل سخت نامربوط افتاده است. ساقی خوشخوی و همیشه یار و مهربان حافظ را با طامات و خرافات چکار؟
احتیاطاً به یکایک نسخههایی که دم دست داشتم از نو نگاهی کردم.
بیش از چهل نسخه. همه ساقی ضبط کردهاند، بی هیچ نسخۀ بدلی یا اشارهای در حاشیه اما این خطاب بکلی بیربط به نظر میآید. با دقت بیشتر، ابیات پس از فاصله را هم نامربوط یافتم: اینجا ساقی که خود مخاطب غزل است به شخص غایب مبدل شده بی آنکه مخاطب تغییر پیدا کرده باشد.
کلمه ساقی را به صوفی مبدل کردم و با شیوهئی که برای تنظیم و ترتیب ابیات آموختهام یکایک را با فرض یک کلمه محک زدم:اکنون همه چیز به جا میافتاد. این کلمه بجز صوفی نمیتوانست باشد.»(مقدمه دیوان حافظ شاملو صفحۀ 54)
* * *
تنها راه دستیابی به یک دیوان تا حدودی شبیه به اصل، آن است که قدیمیترین نسخهها را گردآوریم و از مقابله آنها دیوانی انتقادی تدوین کنیم و امیدوار باشیم که تا حدودی به اصل و منشاء نزدیکتر شدهایم. و تا زمانی که دستخطی از خود حافظ نیافتهایم، نمیتوانیم اطمینانی پیدا کنیم که کارمان کاملا درست نتیجه داده است.
برای دریافتی حدودی از موقعیت دیوان حافظ شاملو در میان دیگر دیوانها، چهل غزل آغازین دیوانهای مورد بررسیام را با هم مقابله کردم و نتایج زیر بدست آمد:
1- تمام دیوانها با غزل "الا یا ایهاالساقی..." شروع میشوند بجز دیوان حافظ شاملو.
2- غزلهایی در دیوان حافظ شاملو وجود دارد که در هیچ نسخۀ دیگری یافت نمیشود و شاملو آنها را به حافظ نسبت داده است:
"آفتاب از روی او شد در حجاب"
"تعالیالله چه دولت دارم امشب"
3- غزلهایی در دیوان حافظ شاملو هست که در یکی دو نسخه آمده، ولی انتساب آنها به حافظ مشکوک است که شاملو آنها را در دیوانش آورده:
"ما برفتیم و تو دانی و دل غمخور ما"
"برو ای زاهد و دعوت مکنم سوی بهشت"
"کارم ز دور چرخ به سامان نمیرسد"
4- ابیاتی در درون غزلها وجود دارد، که این ابیات را فقط در دیوان حافظ شاملو میتوان دید و دیگر دیوانها فاقد این ابیات هستند:
"چو طبیب دردمندان لب لعل یار باشد
دل دردمند عاشق ز که جوید این دوا را"
"خبری ز حال عاشق بر یار باز گویید
برسد مگر ز زلفش اثری مشام ما را"
"ملک آزادگی و کنج قناعت گنجیست
که به شمشیر میسر نشود سلطان را"
"هزار بار اگر عاشقی نگار را
بیازمود دلش سخت بود و پیمان سست"
" چنین که خرقه میآلودهام من از مستی
کجاست وقت عبادت؟ چه جای ورد و دعاست"
"گفتم که حسن چهرۀ او را صفت کنم
رخساره وانمود و در گفتگو ببست"
"ما باده میخوریم و حریفان غم جهان
روزی بقدر همت هر کس میسر است"
"جای امن و یار ساقی و حریفان یکجهت
کرده چشم مست ساقی بادهنوشان را خراب"
5- ابیاتی در حافظ شاملو مندرج است که صرفا در یک یا دو نسخه دیگر دیده شده است:
"در سر زلف ندانم که چه سودا داری
که بهم بر زدهای گسیوی مشکافشان را"
"نشوی واقف یک نکته ز اسرار وجود
تا نه سرگشته شوی دایرۀ امکان را"
"بگرفت همچو لاله دلم در هوای سرو
ای مرغ وصل کی شوی آخر تو رام ما"
"خراب خط عذار توام تعالیالله
چه کلک بود که این نقاش دلستان انداخت"
"حافظ از عشق خط و خال تو سرگردان است
همچو پرگار ولی نقطۀ دل پابرجاست"
"دلم از صومعه و صحبت شیخ است ملول
یار ترسابچه و خلوت خمار کجاست"
"عاشق خسته ز درد و غم هجران تو سوخت
خود نپرسی تو که آن عاشق بیچاره کجاست"
"مگر تعلق خاطر به ماهرخساری
که خاطر از همه عالم به مهر او شاد است"
* * *
شاملو مقدمهای جنجالی بر دیوان حافظ خود مینویسد که این مقدمه بر بستر کمسوادی قشر روشنفکری ما، از معروفیتی که نه در خور آنست برخوردار گردید و این مقدمه چنان "مهم و خطرناک" تلقی شد که از چاپهای بعدی دیوان حافظ شاملو حذف شد.
شاملو حتی در همین مقدمه هم سعی دارد تا تمایلات خود را بر اسناد تاریخی تحمیل کند. بعنوان نمونه، او بر اساس همان دیدگاه خود و تمایلش بر "انقلابی" بودن حافظ، بسیار اصرار دارد که حافظ را کشته شده بدست دشمنان و در نتیجه "شهید" تلقی کند. در صفحۀ 32 و 33 مقدمهاش، با اصرار تمام بر شهید شدن حافظ پای میفشرد، اما بلافاصله در صفحۀ 35 مقدمه، ازین نظر دست شسته و با استناد به اوحدی و در تایید آن مینویسد:« از میان رفتن دستنبشتههای حافظ برای او چنان سنگین و دردناک بود که برابر آن تاب نیاورد و به فاصلۀ چند روز درگذشت.»
شاملو شناخت حافظ از جهان را شناختی علمی نمیداند: «شناخت حافظ از جهان، شناختی علمی نبوده است و مصالح فکری او ( و هر انسان اندیشمند دیگری در آن روزگار) نمیتوانسته است در حدی باشد که با آن بتوان نوعی جهانبینی علمی عرضه کرد.» (مقدمه- صفحۀ 36)
گویی اگر امکانی میبود حافظ نیز به جهانبینی علمی (ایدئولوژی علمی!!!) مسلح میگشت و دیگر کار تمام بود، شاعر مورد نظر شاملو خلق میشد. آیا روشن نیست که یکی از وجوه زیباییهای اشعار حافظ همین خصلت "سرگردانی" و "غیرعلمی" بودن آنهاست. ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت را چگونه میتوان علمی بررسی کرد؟
شاملو سعی دارد حافظ را از تمایلات مذهبی داشتن مبرا سازد، متدین بودن و قرآن از بر داشتن حافظ را فقط به دورۀ نوجوانی او محدود میکند (صفحه 48) و معلوم نیست که چه توجیهی دارد بر آن همه اشعاری که حافظ در بارۀ "قران ز بر خواندن" و "حافظ قرآن بودنش" سروده است؟ آیا همۀ این اشعار محصول دوره نوجوانی حافظ است؟
در روند پژوهش یک محقق، آنچه که از اهمیتی بالا برخوردار است، ارزشگزاری و طبقهبندی منابع مورد استفاده اوست. ولی شاملوی ما بدین امر هم بها نمیدهد و گویی میخواهد خرمهره را با دّر برابر کند. تمامی نسخ مورد مراجعهاش را یکسان و هم ارزش ارزیابی کرده و مینویسد:«بی اینکه هیچ یک ازین نسخ- خطی یا چاپی و قدیم یا جدید- از بابتی بر دیگر نسخه ها رجحان نهاده شده باشد...» (صفحۀ 52 مقدمه)
در پایان تذکر این نکته لازمست که: اگر حافظ عزیز و گرامی ماست نه بدلیل مقولاتی سیاسی از قبیل رادیکالیسم و انقلابیگری و ضد رژیم حکومتی دوران خود بودن و ... است، اگر ما بخواهیم با این پیشفرضها به سراغ حافظ برویم شاید ناچار شویم که به یک "حافظسازی" نه چندان مطلوب دست بزنیم. ارزش حافظ در متضاد بودنش است، در حرکتی ست از قطبهای گوناگون موجود در انسان، به سوی دیگر قطبهایش. دقیقا به مانند هر انسان دیگر و حتی به مانند خود زندگی.
او را بخود نزدیک مییابیم زیرا ملموستر از هر شاعر دیگری ما را درک کرده و این درک را به زیباترین نوعی بیان نموده است. حافظ را همانگونه که است بپذیریم، نه آنگونه که میخواهیم.
نظر کاربران:
نویسنده محترم می فرمایند: «حافظ را همانگونه که است بپذیریم، نه آنگونه که میخواهیم». مسئله اینجاست حافظ به همانگونه که بوده دیگر وجود خارجی ندارد. ما هرچه سعی کنیم حافظ را به همانگونه که هست تعریف کنیم، تعریفی به دست نمی دهیم جزآنکه حال خودمان را بیان کرده باشیم. شاملو هم به همینگونه عمل کرده همینطور دکتر خانلری و سایه و حتا آقای بهرام حسین زاده نویسنده محترم این مقاله. این بحث ها مانند بحثهای مربوط به متون دینی است. هرکسی از ظن خود یار آن می شود. آنکه آخوندی فکر می کند (مثل مرتضا مطهری) حافظ را چون خودش می بیند. آنکه سیاسی است حافظ را چون شاملو نگاه می کند و می رود سراغ شعرهایی که او درباره امیر مبارزالدین گفته. آنکه در مضامین و استعارات و تشبیهات ادبی غرق است حافظ را شاعر می بیند و از دیگر هنرهای او صرفنظر می کند. وقتی حافظ خودش می گوید:
عاشق و رند و نظربازم و می گویم فاش
تا بدانی که به چندین هنر آراسته ام
آنگاه چگونه می توان تصور کرد که کسی میتواند حافظ را به آنگونه که هست درکش کند! شعر حافظ بقول شاعر گرانقدر زمان مان پیرایه یغمایی «منشوری و چند وجهی است. مانند الماسی که از جهات مختلف اما منظم تراش خورده و انواع نورهای طیف رنگین کمان را از خود منعکس می کند». از اینروست که حافظ به آن گونه که خود او بوده برای هیچکس قابل شناخت نیست و اینکه هر نقشی از او را در خیال برای خود تصور کنیم نقش باطل است.
بقول خودش:
افسوس که شد دلبر و در دیده ی گریان
تحریر خیال او نقش بر آب است