iran-emrooz.net | Tue, 23.08.2005, 5:46
قسمت سیزدهم
توطئهی کشتن نویسندگان
منصور کوشان
|
سهشنبه ١ شهريور ١٣٨٤
دوست عزیز مسعود بهنود با قلم شیوایش در یادداشتی در بارهی انتشار "توطئهی کشتن نویسندگان" منتشر در "ایران امروز" (٢٩ مرداد ١٣٨٤ در همین نشریهی الکترونیکی) بهچند نکتهی مهم اشاره میکند. من وظیفهی خود میدانم که با این یادداشت کوتاه اعلام کنم که نکتههای او اساسی و قابل تعمق است و بدیهی است که نه من و نه هیچ فرد دیگری از آن جمع قادر نخواهد بود که تمام جنبههای آن سفر را در روایت خود بگنجاند.
من در نوشتن گزارش این سفر مخوف، تنها کوشیدم جلو تخیل و سونیتهای خود را بگیرم و از زاویهی شخص خود (اول شخص مفرد) آن را روایت کنم و بدیهی است که با توجه بهآن شرایز و گذر زمان بسیاری از نکتهها از چشم یا قلم من افتاده است یا چنان که شایسته است روایت نشده.
نکتهی آخر این که همانطور که بهنود اشاره کرده است، روایت این سفر با روایت تمام شاعران و نویسندگان آن سفر کامل خواهد شد و چون باز بهنود در پایان سفر پیشنهادکنندهی روایت سفر از سوی همه در مجموعهای بود، بهترین شخص برای سردبیریی این مجموعه همانا خود او است و نه من. و همینجا از همهی هم سفران خواهش میکنم روایتهای خود را برای او بفرستند و نه من.
م. ک.
استاوانگر، ٢٢ اگوست ٢٠٠٥
روايت از بیرون یا بازنگری:
بعد از بيماری بديهی است که برای امرار معاش هم که بود بايد از خانه بيرون میرفتم. بهويژه که در آن زمان مسئوليت تعاونییِ مسکن روزنامهنگاران با من بود و بايد بهامور آنان میپرداختم که اميدوار داشتن مسکن بودند. پس ناگزير بايست هر روز بهدفترم میرفتم. هم چنين اميدوار بودم که "بوطيقای نو" که توقيف شده بود يا کتابهايی که در پشت سد سکندر سانسور مانده بودند، آزاد شوند.
از طرف ديگر نگران عواقب بازجويی بودم. بههر حال ما بهدست خود نوشته بوديم که مسافران اتوبوسی بوديم که علی صديقی، بهعنوان تدارک کنندهیِ سفر دارای ترياک و ارز قاچاق بوده است.
در اين روزها دوستانی مثل پوينده، مختاری و براهنی را گاه ملاقات میکنم و از چند و چون سفر هم با آنان میگویم. جز اين هيچ کار ديگری نمیشود کرد. فضا سنگين و تحمل ناپذير است و من و بهيقين بسياری از دوستان در حالت تعليق. در انتظار محاکمهای که هيچ جرمی در آن نداشتيم جز خوش بينی.
بديهی است بعد از واقعهیِ خانهیِ ينس گوست و اتوبوس ارمنستان و دستگيری ما در بعد از امضای منشور، نه کسی پيشنهاد جلسه میدهد و نه دوستانی که بيشتر از اين زياد میديدم، آفتابی میشدند. همين فراغت و خلوت، آرام آرام ذهن من را بهسوی چهگونگییِ توطئهیِ اتوبوس ارمنستان هدايت میکند. تلاش میکنم تکههای معماگونهیِ آن را در کنار هم بگذارم.
چه کسانی در اين توطئه نقش داشتهاند؟ صديقی، سيمونيان، سفارت ارمنستان يا اتحاديهیِ نويسندگان ارمنستان، در ايروان؟ چه اطلاعاتی داشتند آقايان عباس عبدی يا فرامرزی در روزنامهیِ سلام که نيامدند؟ چه نوع آگاهی باعث شد که دکتر قندی و شاهرخ تويسرکانی که خود داوطلب آمدن شده بودند در آخرين لحظه پشيمان شدند؟
دکتر قندی يک روز پيش از سفرش اعلام انصراف کرد و تويسرکانی بهاتفاق محمد بهارلو، در لحظهیِ حرکت از اتوبوس در ترمينال غرب پياده شدند.
بهشب نخست انديشيدم. چرا علی صديقی و آندرانيک سيمونيان با آن عجله در ساعت سه شب با من تماس گرفتند و فردا حدود ظهر بهخانهام آمدند؟ چرا عجله داشتند که هر چه زودتر سفر ارمنستان را آغاز کنيم؟ مگر نمیشد بعد از تعطيلات تابستانی همين سمينار را بر پا کرد؟ پاييز که بهتر از روزهای گرم تابستان، امرداد ماه بود.
همان روزی که اتوبوس بايستی برابر با قرار قبلی در مرز جلفا باشد و جمعی از نويسندگان ارمنستان از ما استقبال کنند، سيمونيان بهخانهیِ ما تلفن میزند و از هايده جويای احوال ما میشود. میپرسد: "چرا هنوز نرسيدهاند؟" هايده خبر تلفنییِ من را بهانتشارات کتابايران میدهد. بنابراين اين اتهام از جانب اتحاديهیِ نويسندگان ارمنستان بهظاهر منتفی است. بهويژه که بعدها نشريهیِ ايروان را صديقی نشانم داد و ديدم که در صفحهیِ نخست آن بهفارسی نوشته بود "خوش آمديد" و گنبد و بارگاهی از ايران چاپ کرده بود و نوشته بود که جمعی نويسندهیِ ايرانی بهايروان آمدند. اما برای نظام جمهوری اسلامی که قادر است مهر گمرک فرودگاه فرانکفورت را در پاسپورت فرج سرکوهی بزند، چاپ يک نشريهیِ ارمنستان و تکثير چند نسخهیِ آن مشکل است؟ به يقين نه. حتا صديقی يا سيمونيان هم میتوانند اين کار را بکنند. اما از آن جا که من تا امروز هم نتوانستهام مستقيم با اتحاديهیِ نويسندگان ارمنستان تماس بگيرم، پاسخ اين پرسش نامفهوم مانده است.
آيا دعوتنامهیِ نويسندگان اتحاديهیِ ارمنستان بهسفارت ارمنستان جعلی بود؟ اگر جعلی باشد بهيقين دست سفير و ديگر کارکنان سفارت ارمنستان در توطئهیِ نابودییِ نويسندگان ايرانی آلوده است. بهويژه که سفير از من خواست چند نويسندهیِ سرشناس ديگر، مانند سيمين دانشور و اسماعيل فصيح را همراهمان ببرم. يا حتا روزنامهنگاران. اما اگر سفير هم در جريان توطئه بوده است، چرا خواست افرادی مانند علیمحمد افغانی يا روزنامهنگاران دولتی در اين سفر همراه ما باشند. میتوان نقش بعدییِ سيمين دانشور را که در برابر مرگ جمعییِ نويسندگان ساکت نمیماند و تمام مماشاتش را با کارگزاران فرهنگی قطع میکند، پيشبينی کرد، اما ديگران چی؟ آيا حکومت جمهوری اسلامیی در ایران پذيرفته بود که برای خلاصی از گروهی نويسندهیِ متعهد و دگرانديش، چند نفر را هم قربانی کند؟
تجربه نشان میداد حکومت جمهوری اسلامیی در ایران برای رسيدن بهاهدافش از هيچ حرکتی فروگذار نيست. چنان که بارها بچههای خود را برای بقايش قربانی کرده است.
بهنظر میرسد سفارت ارمنستان چنان که تصور میرود، آلودهیِ توطئهیِ حکومت جمهوری اسلامی نباشد. اگر چنين بود بهيقين آن چنان با نگرانی از من نمیخواست که از همراهان بخواهم از هر گونه حرف و حرکت سياسی خودداری کنند. دليلی نداشت که بهمن بگويد: "ارمنستان حتا بهنان شب هم محتاج جمهوری اسلامی است و هر گاه کمکهای آن بهارمنستان قطع شود، مردم ما با مشکل اساسی روبهرو میشوند."
اما آيا اين سخنها را از آن رو نمیگفت که هشداری بهمن داده باشد و بهشکلی نامستقيم گفته باشد که از سفر بگذريد. شايد. اما بهيقين راههای ديگری هم برای بيان صريحتر اين هشدار وجود داشت. بهويژه بعد از ملاقات کاردار سفارت با گلشيری، بهتر میتوانست آن را بيان کند، نه اين که بهانتقاد از رفتار او بنشيند. اضافه بر آن، اگر در توطئه سهيم بود دليلی نداشت از ملاقات با گلشيری حرفی بزند.
معما را از زاويهیِ ارمنستان، اتحاديهیِ نويسندگان و سفارت بههر شکلی دنبال میکنم، راه بهجايی نمیجويم. بيشترين توجهم باز برمیگردد به رابطهیِ علی صديقی و آندرانيک سيمونيان. اما سيمونيان چرا؟ او که در ايران زندگی نمیکرد يا مشکلی برای رفت و آمد نداشت. آيا مأمور حکومت جمهوری اسلامی بود؟ با توجه به آمد و شد فراوان شهروندان ايرانی، اعم از مسلمان و ارمنی بهارمنستان، روابط ارمنستان و آذربايجان، نقش جمهوری اسلامی در جنگ ميان آن دو، حضور افراد حزب داشناک در ايروان، نياز چنين مأموران و مزدورانی برای حکومتی چون جمهوری اسلامی بسيار عادی بهنظر میرسد. اگر سيمونيان جاسوس و مزدور بود چرا خواست چند تن از هموطنان ارمنیاش که هيچ نقشی در اعتراض به نظام جمهوری اسلامی نداشتند، بهعنوان مترجم همراه ما بيايند؟ آيا بهاين خاطر بود که من يا ما هيچ ظن سويی نبريم؟ بهنظر میرسد همينطور باشد. چرا که ارمنیهايی که قرار بود نقش مترجمان را بازی کنند، با اين که در جلسهیِ معارفه بهخانهیِ من آمدند و قرار نبود با وسيلهیِ ديگری حرکت کنند، روزی که من سوار اتوبوس شدم، نبودند. از صديقی که پرسيدم، گفت: "خودشان میآيند."
با توجه بهاين که خود من که برنامهريز بودم و مسئوليت گروه را بهعهده داشتم، تا آخرين لحظه، پيش از سوار شدن بهاتوبوس، نمیدانستم سفر ما با اتوبوس تعاونی شماره ۱۷ تغيير کرده است، چهگونه و چهطور و چه کسی بهشاهرخ تويسرکانی اطلاع داد که همسرش تصادف کرده است؟ اگر چه بعدها هم مشخص شد که چنين اتفاقی نيفتاده است. آيا بهدکتر قندی و تويسرکانی و کاوه گوهرين فقط دستور داده شده بود که بهسفر نروند يا آنان از ادامهیِ راه و فاجعهیِ وحشتناک کشتن نويسندگان هم اطلاع داشتند؟ آيا کاوه گوهرين بهاين دليل با ما تا رشت آمد تا دوستش محمدتقی صالحپور را از سفر باز دارد و جانش را نجات دهد؟ يا نه صالحپور از توطئهای اطلاع داشت و او را از سفر و مرگ بازداشت؟
پيش از اين که سفر ارمنستان پيش بيايد، بعد از جريان جشن صدمين سال تولد نيمايوشيج در هتل پادلهیِ ساری، صالحپور نامهای محرمانه بهمن نوشت که در آن چند دليل برای همکارییِ صديقی با نيروهای امنيتییِ حکومت جمهوری اسلامی آورده بود. دلايل اگر چه مستند و روشن نبودند، اما همين کافی بود که من و امسال من بهاعتبار نظر صالحپور دور او را خط بکشيم و بکوشيم کمتر با او ارتباط داشته باشيم. اما همين که من کنجکاو موضوع با چند دوست شمالی تماس گرفتم و بعد هم با گلشيری در اين مورد حرف زدم و نظرات گوناگونی شنيدم، صالحپور خود تماس گرفت و گفت: "آن يادداشت را پاره کن!"
در پاسخ کنجکاوییِ من هم گفت که بهاو اطلاعات غلط دادهاند. من با توجه بهاين که شنيده بودم ميان صالحپور و صديقی شکراب شده است و گاه در چنين موقعيتهايی اتهامهای ناروايی را بهکسانی شنيده بودم، حرف او را باور کردم. اما يادداشت او را هم دور نينداختم. آن را بايگانی کردم که به يقين امروز در ميان اسناد من در خانهیِ دوستی در تهران میتوان آن را پيدا کرد. پس طبيعی است که بعد از واقعهیِ اتوبوس باز يادداشت صالحپور را خواندم و اين بار بيشتر بهنظرم درست درآمد. اما چرا او حرفش را پس گرفت؟ چرا داوطلب آمدن بهارمنستان شد؟ آيا او نيز اطلاعی از توطئه داشته است؟ او يا کاوه گوهرين چه میدانستند و چه کسی به آنان اطلاع داد که نيامدند؟
اگر چه من خود بايد زمانی که سوار اتوبوس میشدم، بهنامعمول و نامعقول بودن آن شک میکردم و بههمهیِ دوستان که ديرتر از من رسيده بودند، اطلاع میدادم که اين اتوبوس و رانندهیِ آن از شرايط عادی برخوردار نيست. چرا که تمام اتوبوسها آرم و نام داشتند و متعلق بهيکی از تعاونیها بودند. هيچ فردی نمیتوانست بدون پذيرفتن نام يکی از تعاونیها در مسير ميان شهرها کار کند. از طرفی هر اتوبوس میبايست مجهز به وسيلهیِ "سرعت کيلومتر" باشد تا چنانچه راننده از سرعت مجاز بيشتر رفت، امکان تشخيص آن برای پليس راه ساده باشد. از سوی ديگر هر راننده اجازه نداشت بيشتر از هشت ساعت رانندگی کند و چنان چه راه طولانیتر از ۸ ساعت بود، رانندهیِ کمکی اجباری بود وگرنه پليس راه جلو او را میگرفت.
من اما بههمهیِ اين نشانهها که بهدليل مسافرت با اتوبوس آنها را آموخته بودم، توجهی نکردم. حتا وقتی ديدم راننده بهرغم سنت رانندگان اتوبوسها و کاميونها، کفشهای کتانی پوشيده است، باز حيرت نکردم.
چرا که صديقی در پاسخ بهمن که پرسيدم: "چرا اتوبوس را تغيير دادی؟"
گفت: "سيمونيان گفته است که يکی از دوستانم که اتوبوس دارد، ما را تا مرز جلفا میرساند."
از سيمونيان شنيده بودم که چند تا از ارمنیها اتوبوس دارند و در همين خط تهران - ايروان کار میکنند. پس پنداشتم که اتوبوس از آن دوستان او است و يحتمل برای اين که عوارض و ماليات ندهد، بيرون ترمينال و بدون آرم و نام کار میکند. يا يحتمل يکی از اتوبوسهای خواباندهاش را استفاده میکند. چرا که نهتنها اتوبوس از ويژهگیهای معمول اتوبوسهای ديگر برخوردار نبود، که تازه هم شسته شده بود و وقتی من سوار شدم، هنوز خيس بود. اتوبوسی بدون داشتن فرش معمول راهرو ميان صندلیها.
حتا تا نفهميده بودم نام راننده خسرو است و با او حرف نزده بودم، میپنداشتم ارمنی است و يکی از همان دوستان سيمونيان.
بعد هم که اتوبوس به پاسگاه پليس راه رسيد و راننده پياده شد که مدارک خود را مثل همهیِ رانندهها نشان بدهد و جواز حرکت بگيرد، من يقين کردم که گفته است جمعی نويسنده اتوبوس دربست گرفتهاند و قصد سير و سياحت دارند و بهانههايی از اين دست که پليس به او اجازهیِ عبور داد. در صورتی که همهیِ اين تصورات من علط بوده است. انگاری نظام جمهوری اسلامی همه نيروهای امنيتیاش را، به طور زنجيری، در خدمت گرفته بود تا ما را سر بهنيست کند، از پیش میدانسته که من یا دیگران بهاین مسایل توجه نمیکنیم.
حتا بعد از سفر دريافتم که طرح و توطئهای در کار بود که اتوبوس در ميان تونل توقف کرد و گفته شد که در جلو تصادفی رخ داده است. شايد نزدیک به ۱۵ دقيقه ما در وسط تونل تنگ و تاريک منتظر بوديم تا بهاصطلاح راه باز شد. آيا يکی از طرحهای کشتار اين بود که همهیِ ما را در همان تونل نابود کنند و بعد پشيمان شدند؟
بهنظر میرسد اگر اين طرح عملی نشده است، از اين رو بود که میبايستی چند نفر در رشت بهما میپيوستند. اما افرادی که در رشت بهما پيوستند هيچ کدام در ليست سياه حکومت جمهوری اسلامی نبودند. هيچ وقت هم دگرانديش خوانده نشده بودند. البته نقشی هم در متن ۱۳۴ نويسنده و منشور پيشنهادییِ کانون نويسندگان نداشتند، اما تعدادی از آنها متن را امضا کرده بودند و کسانی چون نصرت رحمانی و يا بيژن نجدی از نویسندگان، اگر چه ساکت و آرام بودند، یا و بهنود و علینژاد از روزنامهنگاران، اگر چه نظراتشان را در لابهلای اشارههای تاریخی و ... منتشر می کردند، اما شرايط مفسد فیالارض بودن را از نظر آمران حکومت جمهوری اسلامیی در ایران داشتند.
ادامه دارد
__________________________________
٭ این قسمت سیزدهم، فصلی مستقل و در عین حال پیوسته از کتاب "حدیث تشنه و آب: روایت کامل از سایهروشنهای کانون نویسندگان، قتلهای زنجیرهای، اتوبوس ارمنستان و نقش کارگزاران فرهنگی سیاسی و امنیتیی جمهوری اسلامی" است که انتشارات باران، در استکهلم سوئد آن را منتشر کرده است.
.(JavaScript must be enabled to view this email address)