iran-emrooz.net | Fri, 08.04.2005, 18:06
به یاد همكاری از سالهای دور...
دكتر حسین باقرزاده
١٨ فروردین ١٣٨٤
محمود گودرزی هم از جمع ایرانشهریان رفت. پیش از او غلامحسین ساعدی و احمد شاملو رفته بودند. این سه تن در واقع بیش از هر نویسنده دیگری به نشر ایرانشهر (لندن) و محتوای آن كمك كردند. شاملو سردبیر بود (برای مدتی). ساعدی در ماههای اولیه مرتب در دفتر ایرانشهر حضور داشت و كمك میكرد. و گودرزی ستون مخصوص به خود را داشت كه هر هفته آن را از واشنگتن به لندن میفرستاد.
در یك سال و اندی كه من در صدد انتشار ایرانشهر بودم برای پیدا كردن یك هیئت تحریریه مناسب تلاش زیادی كردم. برای سردبیری آن بین رضا براهنی و احمد شاملو كه آن موقع هر دو در آمریكا به سر میبردند تردید داشتم. سرانجام به سراغ شاملو رفتم. طی دو سفر به آمریكا با شاملو به تفصیل در باره پروژه خود صحبت كردم و او پذیرفت كه به لندن نقل مكان كند و سردبیری ایرانشهر را بپذیرد. ساعدی هم در آمریكا بود و یكی دو بار او را دیدم. او نیز دوست داشت با ایرانشهر همكاری كند بدون این كه قول مشخصی بدهد.
با شاملو در باره پیدا كردن همكاران دیگر صحبت كردم. او از جمله از گودرزی نام برد. قراری گذاشتیم و به اتفاق به دیدار او رفتیم. صمیمیت و افتادگی او مرا به شدت جذب كرد و قول همكاری داد. و بعد كه كار نشر ایرانشهر شروع شد جزو همكاران ثابت ایرانشهر در آمد.
نشر ایرانشهر با اوجگیری حركت انقلاب در ایران و سفر خمینی به پاریس همزمان شد. نه من كه از یك سال واندی پیشتر این پروژه را شروع كرده بودم و نه همكارانی كه به تدریج به آن میپیوستند میتوانستند این امر را پیشبینی كنند. ولی این همزمانی اهمیت بیشتری به كار ما داده بود. به خصوص كه به فاصله كوتاهی پس از آغاز كار ایرانشهر اعتصاب مطبوعات در ایران شروع شد كه تا چند هفته پیش از انقلاب ادامه داشت، و در این مدت ایرانشهر مهمترین منبع خبری و تفسیری مستقل در باره تحولات ایران بشمار میرفت.
طبیعی است كه گودرزی نیز هر هفته در همین مقولات قلم میزد. ستون مخصوص او برای چندین هفته تحت عنوان «آقای خمینی بهوش باشید!» یكی از صریحترین مقالات خواندنی هفتهنامه بود. البته در این كه آقای خمینی این هشدارها را میخواند تردید وجود دارد: ایرانشهر از هفته دوم آن به دلیل درج نوشتهای از من تحت عنوان «راهپیمایی بزرگ خمینی - تا پاریس»، از زبان دكتر ابراهیم یزدی كه سخنگوی آقای خمینی بشمار میرفت تحریم شده بود. در آن مقاله، من از جمله از تحول در مواضع سیاسی آقای خمینی از سال ٤٢ تا ٥٧ سخن گفته بودم و این امر به مذاق همراهان ایشان كه نامبرده را همواره ضد نظام سلطنتی معرفی میكردند خوش نیامده بود. آقای یزدی كه در لندن سخنرانی میكرد در پاسخ به سؤالی در مورد محتوای این مقاله گفته بود كه «ما ایرانشهر را نمیخوانیم» - عبارت معروفی كه یك سال بعد در مورد آیندگان در ایران نیز به كار رفت و آن را با حمله چماقداران روبرو ساخت و به تعطیل كشاند.
دوری مسافت در آن زمان مشكلی در كار رساندن به موقع مقالات گودرزی به ایرانشهر ایجاد كرده بود. برای حل این مشكل، در دفتر ایرانشهر در لندن یك دستگاه فاكس كه هنوز تكنولوژی جدیدی بود نصب كردیم. ولی این كافی نبود، و باید در آمریكا هم فاكسی وجود میداشت. این مشكل بالاخره با كمك سعید فرید زنجانی حل شد. او یك دستگاه فاكس در دفترش فراهم كرد. گودرزیهر هفته مقالاتش را به نحوی به او میرساند و سعید آن را به دفتر ایرانشهر فاكس میكرد. سعید كار پخش ایرانشهر در آمریكا را به عهده داشت. او نیز اندوهگنانه چند ماه پیش در تهران درگذشت.
با اوج گیری جریان انقلاب، در اوایل دیماه ٥٧ ساعدی به تهران بازگشت. شاملو هم اوایل بهمن به ایران رفت. با رفتن شاملو، كار سردبیری را خود به عهده گرفتم. گودرزی در آمریكا ماند و همچنان به همكاری خود با ایرانشهر ادامه داد. تا چند ماه بعد كه انتشار ایرانشهر در لندن ادامه داشت، روابط ما با یكدیگر نزدیكتر شد. از موضعگیریهای ایرانشهر در حمایت (ضمنی) از جبهه دموكراتیك ملی یا طرح مسایل دموكراتیك و حقوق بشری و مخالفت با خشونت و اعدام حمایت میكرد. بعد كه با پراكنده شدن همكاران ایرانشهر و مراجعت خود من به ایران، ایرانشهر لندن تعطیل شد بسیار تاسف میخورد. و سرانجام با پیشنهاد او موضوع ادامه كار ایرانشهر در آمریكا مطرح شد.
به پیشنهاد او و سعید زنجانی، من پیش از برگشتن به ایران سفری به آمریكا كردم تا زمینه نشر ایرانشهر در آمریكا را بررسی كنیم. گروهی چهارنفره جمع شده بودند كه این مهم را به انجام برسانند. از آن جمع، من البته فقط گودرزی و زنجانی را میشناختم. با اعتمادی كه به گودرزی پیدا كرده بودم با این طرح موافقت كردم. من نیز به سهم خود پذیرفتم كه دستگاه حروفچینی ایرانشهر را از لندن به آنجا بفرستم و در اختیار جمع قرار دهم تا این مشكل سرمایهگذاری اولیه را حل كرده باشیم.
پس از رفتن به ایران شنیدم كه كار نشر ایرانشهر به عقب افتاده است. ولی به هر حال پس از ماهها تاخیر این كار با همت هوشنگ شكیبایی شكل گرفت. دو سال بعد كه از ایران بیرون آمدم و برای اولین بار ایرانشهر آمریكا را دیدم به همت دوستان تبریك گفتم. شنیدم كه گودرزی از همكاری با آن كناره گرفته است. متاسف شدم. با او تماس گرفتم و پس از مدتی پذیرفت كه همكاریاش را از سر بگیرد، و این كار را تا پایان دوره ایرانشهر آمریكا ادامه داد.
در تماسهایی كه بعدها با هم داشتیم، از پروژه ماهنامه «پر» سخن میگفت و این كه سعی كردهاند از تجربیات ایرانشهر در مورد آن كمك بگیرند. در سفری در اوایل دهه ٩٠ به آمریكا كه او را دیدم یك نسخه از شهروند را به من نشان داد و گفت كه با آن همكاری میكند و از همكاری با آن بسیار راضی و خوشحال به نظر میرسید. من نیز از این كه پس از تعطیل ایرانشهر، گودرزی ظرف مناسب دیگری برای نشر و پخش ایدههای آزادیخواهانه و دمكراتیك خود پیدا كرده است خوشحال شدم - و خوشحالتر این كه این وسیله همچنان ادامه یافت و تا آخرین روزهای حیات او در اختیارش بود.
یادش به خیر. عمری پربار داشت...