iran-emrooz.net | Sun, 04.12.2011, 9:08
«تهران، یعنی لبخندهای من زخم است»
گفتوگوی ماندانا زندیان با پگاه احمدی
پگاه احمدی، شاعر و منتقد ادبی، زادۀ سال یکهزار و سیصد و پنجاه و سه خورشیدی، در تهران؛ دانش آموختۀ ادبیات فارسی، و عضو کانون نویسندگان ایران است.
نخستین شعرهای او، در هفده سالگی، در ماهنامهی ادبی – هنری تکاپو به سردبیری منصور کوشان، چاپ شد؛ و همکاری با نشریات ادبی- هنری دیگر، مانند آدینه، گردون، کارنامه، کلک، عصر پنجشنبه، بخارا، فیلم، و زنان، در قالب شعر، نقد و ترجمهی شعر، کوششهای فرهنگی او را در ایران پیش برد.
احمدی پیشینۀ مدیریت بخش شعر سامانۀ ادبی «جن و پری»، تدریس «شاعرانگی در سینما» در مدرسۀ سینمایی مسعود کیمیایی، عضویت در هیأت داوران جشنوارههای گوناگون شعر، در درون کشور را در کارنامۀ خود دارد.
مجموعه شعر «روی سُل ِ پایانی» (یکهزار و سیصد و هفتاد و هشت خورشیدی)، ترجمۀ گزیدهای از شعرهای سیلویا پلت، در کتابی با عنوان «آواز عاشقانهی دختر دیوانه» (سال هفتاد و نه)، مجموعه شعر«کادنس» (سال هشتاد)، منظومهی «تحشیه بر دیوار خانگی» (نشر اینترنتی، سال هشتاد و دو)، مجموعه شعر«این روزهایم گلوست» (سال هشتاد و سه)، بررسی و پژوهش ِ شعر زنان ایرانی به انضمام آنتولوژی شعر شاعران زن ایران، در کتابی با عنوان «شعر زن از آغاز تا امروز» (سال هشتاد و سه)، و ترجمهای ازهایکوهای ژاپنی- صد و یکهایکو از آغاز تا امرو، (سال هشتاد و شش)؛ آثار منتشر شدۀ احمدی در سالهای اقامت او در ایران است.
پگاه احمدی، حدود سه سال پیش، به دعوت انجمن قلم آلمان، ایران را ترک کرد و در حال حاضر شاعر میهمان دانشگاه براون در آمریکاست.
تازه ترین مجموعه شعر او - «سردم نبود»- سال هشتاد و نه خورشیدی، به دو زبان فارسی و آلمانی، به همت نشر سوژه در آلمان منتشر شد.
«تهران، یعنی لبخندهای من زخم است»
گفت وگو با پگاه احمدی
پیرامون شعر امروز ایران
ماندانا زندیان
ماندانا زندیان- شعر کلاسیک فارسی، در ذهنیت جامعۀ ایرانی ساختاری تعریف شده دارد- تودۀ مردمان دستکم میتوانند دست بر اثری کلاسیک بگذارند و بگویند این شعر است. آیا شعر امروز ایران را به معنای قاطع واژه تعریف پذیر میدانید؟ خود شما برای شعر نامیدن یک متن چه سنجههایی دارید؟ دست بالاتر در تعریف شعر، و امروزی(نو) بودن آن با چیست- زبان، مضمون یا هر دو به یک اندازه؟
پگاه احمدی - این که که تودۀ مردم یا مخاطب در معنای عام ِ آن، برای شعر کلاسیک نوعی رسمیت شعری قائل است یعنی آن را چنانکه اشاره کردید به مثابهی " شعر " میشناسد، مطلقا هم ارز با شناخت او از شعر حتی در نوع کلاسیک آن نیست. از میان همین تودهی مخاطبان، کمتر کسی ست که مثلا به صورت جدی با واژهها، تعابیر و تاویلهای شعر حافظ آشنا باشد یا مثلا همانقدر شعر فرخی سیستانی، منوچهری دامغانی، ناصر خسرو یا صائب را بشناسد که شعر سعدی و حافظ را. پس همین شناخت هم مطلق نیست و بیشتر محصول نوعی تعمیم یافتگیِ تاریخی ست.
با این مقدمه باید گفت که تعاریف، مبتنی بر شناختها و تلقیها هستند و از نوعی فرهنگ ِ شناخت پیروی میکنند. تعریف مخاطب و درک او از ماهیت و چیستی ِ هر نوع شعری، نسبتی مستقیم با آگاهی، شناخت و احاطهی او بر شعر در انواع گوناگون آن دارد و به همین اعتبار هم نسبی و فردی است. هر مخاطبی که به شکل مستمر، تغییرات فرمی - محتوایی شعر را از گذاری به گذار دیگر پی گرفته باشد و با ضرورتها و ایجابهای اجتماعی – فرهنگی ِناظر بر این تغییرات در بازههای زمانی مختلف، آشنا باشد، میتواند بر تعریف یگانهی خود از شعر، صحه بگذارد و این تعاریف، میتوانند با توجه به ناهمگونی مخاطبان، تعاریف متکثری باشند. من شخصا در شعر، در جستجوی صیرورتهای مدام ِ زبان، روایتهای نو، نا بهنگامی تصاویر، فضاسازیهای جدید و فردیتی هستم که وامدار چیزی جز خودش نباشد و با فراروی از حافظهی شعری – تاریخی ام به التذاذ خوانشی بینجامد؛پس در جستجوی رازهای نو در زبان هستم.
ماندانا زندیان- گوهر شعر خوب، شعر ناب، در نگاه شما چیست؟
پگاه احمدی - راستش این روزها کمی از تلقیهای مثل"ناب"و از این دست، پرهیز دارم. در زمانهای به سر میبریم که دیگر نمیشود تعریفی را مطلق کرد. همه چیز نسبی ست. کثرت، گوناگونی و تضادهاست که زیبایی شناسیها را سامان میبخشد. چه چیز، نسبت به چه چیز؟ این پرسشی ست که همواره از خود میکنم. به جای "ناب"می گویم شعری که به من ِ شاعر ِ خیلی شعر خوانده هم عمیقا لذت ببخشد، غافلگیرم کند و دردمند باشد. اصل و بی نقاب! و تنها، صدای اصیل و شاخص خودش باشد نه نسخهی جدیدی از صداهای قدیم.
ماندانا زندیان -
«باز سرسام ِ کدام سلسله در من، / سرداب و سردخانه و سوگ است؟/
کدام بزنگاه؟ / دوباره نستعلیق، / دعوت به مراسم گردن زنی ست!/
در این جریده، تا ابد، جُرم ایم / و این خطابهی تدفین هنوز، / پر از خرابهی طاهاست. /
باز، خاوران، خونی ست / وَ در بلندی ِ تهران ِ بادگیر / به هر گداری زدم، گروگان بود!/
کدام بزنگاه؟ / اینجا که بیهوای تو باید / شب را تکه تکه آتش زد!/
وقتی از آن کتیبهی متروک، / تنها صدای نوحه میآید / صدای داربستِ آنهمه اعدام، / الله و اکبر شکستهی آن پشت بام / و ما که در این شعر، محرمانه، تحریم ایم!... »
زبان شعر شما، زبانی پالوده و فاخر است. اگر بپذیریم زبان پدیدهای پویاست که همیشه رو به تکامل دارد و جای بهکرد؛ و ساختارهای برکشیده شده در شعر یا نثر میتوانند به زبان فارسی بیفزایند؛ آیا پرداخته و پالوده کردن ساختار و زبان شعر، به کشف گسترههای تازه تر برای بیان مضمامین بکر و ناب کمک میکند، بدین معنا که هر متن خوب، امکان آفرینش متن خوب تر را- برای آفرینندۀ متن و دیگران نیز- فراهم آورد، آیا برای شما چنین است؟
پگاه احمدی - نوشتن خلاق، میبایست تسخیر ِ زبان و به مهمیز کشیدناش باشد. زبان را با کشفها و تصرفهای مدام میتوان پالوده کرد و سوهان زد. امکانات شگفتش را از بطناش بیرون کشید.
من خیلی جاها در شعرم به سوی تلفیق رفتهام. تلفیق زبان به ظاهر ناکارآمد ِ کهن با زبان ِ زندهی امروز. خب، این تلفیق، زبانِ مرده را به یک امکان ِ تازه پیوند میدهد. در عین حال فراخواندنِ زبان فاخر و پارهای از واژگان کهن و تاریخی به متن ِ قرائت ِ امروزینِ ِشعر، یکی از دلبستگیهای شخصی من است. مثلا در شعر "محاکات" میگویم:
وَ خواب ببینم که تکه تکههای "بلبل گوینده بر منابر ِ قضبان" از اَلست ویران است وَ گودترین جای سینه ام در تو خاک میریزند.
که تضمینی ست از شعر سعدی. به هر تقدیر شخصا گمان میکنم تمهید موفقی در جهت گشودن افقی نو بوده است و در عین حال متضمن نوعی نقدِ طنزآمیز آموزهها و وضعیتهای تاریخی ماست. در پاسخ به پرسش شما باید بگویم که بی تردید، متنها از هم ملهم میشوند. یقینا هر متن خلاقی، واجد انگیزشهایی برای متنهای بعدی است و پیشنهاداتی را فراروی آنچه پس از آن نوشته میشود، خواهد گذاشت. در این راستا، متنها گاهی با هم به تلاقی میرسند، در هم فرو میریزند و از هم میگریزند. زبان، کیفیتی ست زایا و دیوانه وار که با شدنهای مدام، به انقلاب زیبایی به انقلاب نوشتن میرسد و نوشتن، تحمل دردناک ِ زیبایی ست به قول ریلکه"زیبایی آن حد از وحشت است که هنوز میتوانیم آن را تحمل کنیم" و نوشتن، مسیر این تحمل را هموار میکند.
ماندانا زندیان- و این زبانِ به باور من، تا اندازههایی سرآمدگرا، که در گزیدن واژه این اندازه باریک و ظریف است، چه اندازه به موسیقی شعر توجه دارد، و در نگاهی فراگیر، توجه به موسیقی شعر را چه اندازه لازم و بااهمیت میداند؟
پگاه احمدی- موسیقیِ نوشتن به دو دلیل در من درونی شده است. اول به این دلیل که کارم را در آغاز نوجوانی با شعر کلاسیک ِ موزون و مقفا و شناخت عروض و قوافی آغاز کردم یعنی در آغاز غزل و قصیده مینوشتم و این تربیت موسیقایی از همان زمان در ذهن و گوش درونی ام باقی مانده است. حتی غالبا نثرها یا نامههایی که مینویسم هم مبتنی بر نوعی آهنگ درونیاند. دوم به این دلیل که از کودکی تا پاسی از نوجوانی پیانو مینواختم و از این منظر هم به شکلی مضاعف با انظباط ِ موسیقایی و مترونومی آشنا شدم. به همین خاطر، شعرهای من اغلب دارای موسیقی درونیاند یعنی روی ریتم آوایی مشخصی حرکت میکنند. با اینهمه حضور با فقدان موسیقی در شعر، یک انتخاب و سلیقه است نه چیزی بیش از آن.
ماندانا زندیان - چندصدایی – این پدیدۀ کمیاب در شعر فارسی- به شکلهای گوناگون در شعر شما، به ویژه پس از «تحشیه بر دیوار خانگی» حاضر است- در مضمون و ساختار، هر دو؛ از حضور راويهای زن و مرد، كه راوي زن، تنها يك زن نيست و راوي مرد، تنها يك مرد؛ تا فضاسازي درخشان ساختاری که روایتها را از هیأت زبان کلاسیک تا زبان امروزی به ساختاری چند صدا میرساند:
«این همه تعویذ و این همه اسب شهید از شاهنامه میآیند/مادرم فردوسی/ ادبیات فارسی درس میدهد. »/
یا در لایههایی گوناگون یک نام رخ مینماید:
«تمام بیستون همین چمدان بود!/ ایرانی كه از زیر قرآن میگذشت/ با پیراهن پری میرفت پشت مهرآباد، اشك از گونهام... »
از سوی دیگر، از همان دورانها، یعنی از «این روزهایم گلوست» شعر شما ژرف تر و گسترده تر با امر سیاسی میآمیزد، و شعری اجتماعی – انتقادی میشود، با بسامد بالای واژههایی مانند «گلو»، «هوا»، «زخم»، «خون»، و «شُرطه».
آیا میتوان گفت این چندصدایی، انتخابی آگاهانه برای مضامین انتقادی-اجتماعی شعر شماست، که با آواهای گوناگون، و ایجاد امکان تفسیرهای متفاوت از رویدادهای یک بازۀ زمانی مشخص، میکوشد بر تک صدایی یا استبداد جاری بر فرهنگ و سیاست جامعه، چیره شود؟
پگاه احمدی - منظومهی "تحشیه بر دیوار خانگی" که بعدها در دفتر" این روزهایم گلوست" منتشر شد، بغض فرو خوردهی همهی آن سالهای زخم و حرمان بود. صداهایی بود که مثل ترکش در شعر تکه تکه میشدند، میدانم که صدای من تنها نبود، صدای رابعه و قره العین و رودابه هم بود.
صدای شمس کسمایی و مشروطه و پروین و فروغ و تحصن و بهمن پنجاه و هفت و جنگ و خمپاره هم بود. صدای باجیها و فاحشهها هم. صدای لات و لواط ِ تاریخ و شمس العماره و اندرونی و بیرونی و بقعهها و رقعهها هم بود تا صدای همان نسلی که توی شعر، پاره پاره و لت و پار است. این صداها با هم ریخت توی شعر. خیلی از بخشهایش در بیمارستانهای تهران و تحت حملههای شدید نفس تنگی نوشته شده، وقتهایی که به هر چه چنگ میزدی، زخم تر از خودت و حافظه ات بود. در آن مقطع این صداها که همه با هم در بزنگاهی به نام تاریخ، مشترک بودند با من همصدا شدند اما من هیچوقت شعری را از پیش، به قصد چندصدایی ننوشتم. من آمدم قصهی خودم را بنویسم که دیدم قصهی دراز دامنهای ست و ته حلقش به انسداد قرنهای مدیدی میرسد.
و بعد، همانطور که اشاره کردید به نقد آن فضای مسدود و مسموم و سیاه "تیغههای خودکشی شهر"، " کوچههای بنگ"، " سلولهای دانشگاه"، " خیابانی که میگذرد از مراسم اعدام"، " پنجرهای که زیر گلوی من باز است "... الخ. بی تردید، "تحشیه" حکایت جان به لب رسیدن بود، بدون هیچ امید و روزنی، بی هیچ پناه و ملجائی. "تحشیه" دفتر خیلی تلخی ست.
ماندانا زندیان- معرفی و نقد شعر شاعران دیگر، ارائۀ آنتالوژی شعر زنان ایران، و دبیری فصلهای شعر برخی سامانههای ادبیِ نام آشنا، همراه پرداختن به شعر خود، شما را به چه تصویری از شعر امروز ایران میرساند؟ فرازها و کاستیهای شعر امروز ایران چیست؟
پگاه احمدی - خوشبختانه این روزها گاهی شعرهای قابل تاملی از برخی از شاعران جوان تر میخوانم که شاد و امیدوارم میکند. حس میکنم نوع نگاه به مقولههای مختلف در نسل شعری بعد از من تاحدی دستخوش دگرگونی شده است. این نسل، اقتضائات، بحرانها و صدای خودش را دارد. همانطور که نسل من صدای خودش را دارد و داشت. سیلان و حرکت خوب است. آن دسته از تجربههای جدید را که در عمق راه میپوید باید مغتنم شمرد. تنها نکتهای که قبلا هم در یکی دو گفت و گو به آن اشاره کرده ام این است که شعر ایران باید بکوشد ضمنا به نوعی نگاه فرابومی هم توجه نشان بدهد. خیلی از شعرهای موفق ایران، با تاسف صرفا شعرهای موفق ایرانیاند. یعنی ناظر به طرح مسائل یا کارکردهای زبانیای هستند که تمام کیفیتاش را در خارج از مرزهای آن جغرافیا، از دست میدهد. نه دغدغهاش دغدغهی قابل تعمیمی ست نه زباناش در ترجمه پاسخ میدهد. لذا اگر به چشم انداز فراخ تری نظر داریم، باید به نوعی این کاستی را جبران کنیم.
ماندانا زندیان - مشکلات بزرگ و مهم پیش روی شعر امروز ایران و شاعران هم نسل ما چیست؟
پگاه احمدی - سانسور گسترده، فشارهای فزاینده، فقدان احساس امنیت فردی و اجتماعی، ایزوله شدن و بی پناهی شعر و شاعران و به تبع آن خود سانسوری و خود ویرانی در نوشتن (در مورد شاعرانی که در ایران قلم میزنند) و دوری از زبان، زایشها و تبادلات زندهی زبان مادر، ایزوله شدن در غربت، فقدان مخاطب ملموس و قطع ارتباط نسبی با جامعهی ادبی مادر (در مورد شاعرانی که در خارج از ایران قلم میزنند).
ماندانا زندیان - آیا باوردارید شعر دهههای هفتاد و هشتاد ایران، هم ارز شعر دهههای چهل و پنجاه نیست؟
پگاه احمدی - بی تردید! اساسا دههی هفتاد، دههی نوزایی ِ شعر فارسی و شالوده شکنی از بسیاری از تلقیهای شعری دهههای پیشین بود که نمودهای آن را میتوان در کارکردهای متفاوت زبان، مفاهیم، دایرهی واژگانی، لحن، تعابیر، فرم و بسیاری فاکتورهای دیگر با ذکر نمونههای مستند برشمرد.
ماندانا زندیان - ولی برخی شاعران، نویسندگان و منتقدان ایرانی نسل پیشین، معتقدند ما بعد از فروغ، یا شاملو شعر به یادماندنی و شاعر برجسته نداشتهایم.
پگاه احمدی - خب، این قضاوت منصفانه و دقیقی نیست و غالبا هم از سوی افرادی مطرح میشود که محافظه کاری و نوعی دگماتیسم، مجال عمیق شدن در تجربههای نو و تنفس در هوای تازه و خلاق نسلهای بعدی را از آنان گرفته است و غالبا دوست دارند به پارهای نامها، مثل اشیاء عتیقه بچسبند. هر قضاوتی میبایست مستند باشد و من گمان نمیکنم منتقدی به ضرب و زور ِ سلیقهی شخصی بتواند به من بقبولاند که مثلا شعر شاعرانی که در دهههای پنجاه و شصت و هفتاد، خوش درخشیدند، چیزی کم دارد از شعر شاملو یا فروغ و به همین نسبت اساسا گمان نمیکنم منتقدی که واجد شناخت و آگاهی قابل قبولی نسبت به شعر دهههای گذشته و اخیر باشد، اصلا چنین قیاس یا قضاوتی بکند. برای من در این زمانهی کثرت، درک "برجسته" یا اساسا ضرورت این " برجستگی " و " راس هرم بودن دیرگاهی ست معنایش را از دست داده است. گاهی بهترین شعرها را از شاعرانی خوانده ام که نه برجسته بودهاند و نه نام آشنا و بارها کیفیتها و ایدههای بدیع و به غایت قابل تاملی را در شعر شاعران دههی پنجاه به این سو پی جسته ام که کمترین قرابتی با شعر شاعران دهههای سی و چهل ندارد. گمان میکنم برای هر پژوهندهی دور از تعصبی، مسلم است که شعر هر دوره، محصول منطقی ِ ضرورتها و اقتضائات همان دوره است، مسائل خودش را مطرح میکند و لذا برجستگیها و "برجسته"های خودش را میپرورد.
(چنانکه قائل به کل ماجرا باشیم).
ماندانا زندیان - به نظر میرسد هر شاعر مهاجر- به معنای شاعری نامأنوس با زبان کشور میزبان، که دستکم پارهای از دوران جوانی را در سرزمین مادری، جدی و مستمر به نوشتن پرداخته است - میباید دستکم از دو کشاکش برون آید - دور بودن از زبان مادری، و دور بودن از تجربههای بی واسطهای که او را به شعر میرساندهاند.
در شعر شما، با قطعههای مانند «هنوز، گرم ِ اذان ِ مغربم که هر تدفین، حمّام ِ فین ِ شاهرگم را میزند تاریخ و اسطوره» / «اين سهراب، ادبيات ِ من است!/ دَوال گرفتيد و خوب شهيدش مي کنيد/ در لُجّه مي نويسم و گرداب/ وَ " مادرِ حسنک "، بي گريه مي رود!» / «تمام پرده خانههای شاه عباسّی ِ شما سرد است»
به نظر من، دور بودن از فضای تاریخی- اسطورهای مثلا «لاله زار»، «شمس العماره»، «حمام فین» و... که از گذشتههای دور تا امروز آمده است، نیز به دو مورد نخست اضافه میشود و نوشتن را پاک چیز دیگری میکند، کشاکش دشواری است؟ دوست دارید یا میکوشید چگونه از آن به درآیید؟
پگاه احمدی- به نکتهی خیلی خوبی اشاره کردید. من شاعری هستم که ذات نوشتناش در شعر، عمدتا در پیوند با اسطورههای ایرانی، اشارههای تاریخی و ارجاعات میهنی به هویت میرسد. اینها تعلقات، دلبستگیها و نوستالوژی من در نوشتن و اساسا اثر انگشت من تا کنون بوده است. حالا بعد از قریب به سه سال زندگی در خارج از وطن، انگار لامسه ام را از دست داده ام. آن حس شگرف لمس ِ خاک، لمس ِ درد را از نزدیک! از دست داده ام. لمسهای من از دور است. دردهای من (آنهایی که مربوط به آن خاک میشود) دورند. دور یعنی مجاز. آرام شده ام. یک جور آرامش دردناک. اگر هنوز از " شمس العماره" بنویسم وقتی مثلا در منهتن قدم میزنم، به خودم به خوانندگان شعرم دروغ گفته ام با اینهمه که میدانم آنها دوست دارند از من هنوز " شمس العماره " بخوانند یا " خرابهی طاها ". اما من در یک دورهی عبور و گذارم. در دورهی نگاه و سکوت. به نسل من، خیلی چیزها تحمیل شد. فرصتی برای آرامش نبود، برای شادی هم. حالا دست کم اندکی فرصت برای آرامش برای دوره کردن هست. اگرچه آنهمه زخم بی التیام که مُدام هم از دور، تشدید میشود، مجال شادی را از ما گرفته است. حالا دارم فکر میکنم تمام جهان نوشتن ام همان یک قطعه خاک نیست. آن خاک، باید با من بیاید تا دردهای دیگری را با هم در به در بنویسیم. تمام دردها جایی با هم تلاقی میکنند و درد بزرگ، خاک ندارد، وطن ندارد. درد بزرگ، درد بزرگ است و اندوهِ درونی شده زائل نمیشود، تنها جنساش تغییر میکند.
بله، کشاکش سختی ست.
آذر یکهزار و سیصد و نود خورشیدی
-------------
*عنوان متن، برگرفته از شعر «شهریور»، پگاه احمدی
گفتوگوی ماندانا زندیان با سپیده جدیری پیرامون شعر امروز ایران