يكشنبه ۲ دي ۱۴۰۳ - Sunday 22 December 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Thu, 07.04.2005, 6:49

در سوگ روزنامه‌نگار و پژوهشگری یگانه


مسعود نقره‌کار

پنجشنبه ١٨ فروردين ١٣٨٤

محمود گودرزی هم رفت ، یعنی که یکی از تواناترین و پرکارترین روزنامه‌نگاران ، پژوهشگران و کوشندگان سیاسی‌مان از دست رفت. سرطان کار خودش را کرد ، اما نه، یک کار را نتوانست بکند، با درد جانکاه و چنگ مرگ آفرین‌اش بر همه‌ی جسم او دست درازی کرد جز بر خنده‌ی جا خوش کرده بر چهره مهربان‌اش.
و چه باشتاب و ناباورانه زمان می‌گذرد. انگار همین دیروز بود: خندان به شیرین زبانی‌های تقی مدرسی گوش می‌کردیم، واپسین روزهای زندگی تقی بود. محمود و من را به صبحانه دعوت کرده بود. از تقی که جدا شدیم محمود گفت:
"چه روحیه‌ی خوب و شگفت انگیزی داره این مرد‌"
با صمصام کشفی به دیدارش رفتیم ، نمی‌شد واشنگتن دی. سی رفت و محمود را ندید. به صمصام گفتم اَدم را انگاری می‌طلبد! درست مثل تقی مدرسی.
پوست و استخوانی شده بود، اما خندان:
"معده‌ام قد معده‌ی یه گنجیشک شده و غذام ام قد غذای یه گنجیشک"
"خوب میشی محمود، و باز یک شب روی این بالکن زیبا و خوش منظره با هم لبی تر می‌کنیم"
خندید:
"‌تو دیگه چرا این حرف رو می‌زنی جناب دکتر!"
حرف را عوض کردم:
"راستی محمود نمی‌خوای یه سفر بیای اورلاندو؟"
"خیلی دوست دارم ، هنوز مزه‌ی اون دو سفر زیر دندونم هست ، شآید اکتبر اومدم"
هنوز لبخند بدرقه بر چهره داشت که صمصام اندوهگنانه ازمن پرسید:
"حال و روزش رو چه جوری دیدی؟ امیدی هست؟"
چه می‌توانستم بگویم جز این:
"چه روحیه‌ی خوب وشگفت انگیزی داره این مرد!"
و پروین کوه گیلانی از" شهروند" تگزاس خبر داد:
" دیشب اَقای گودرزی فوت کردند"
پروین چه تلاشی کرد بغض‌اش را جمع و جور و پنهان کند، اما نتوانست. و بعد من را با محمود تنها گذاشت تا با نگاه کردن به چهره‌ی خندان و مهربان‌اش "ایرانشهر" شاملو و "پر" و " علم و جامعه " و "خاوران" و...... و "شهروند" را ورق بزنم ، به ویژه شهروند را که محمود نزدیک به ۱۰۰۰ مقاله‌ی وزین و ماندگار در اَن نوشته است.
و بعد دسامبر سال ۱۹۹۵ بیاید که رفته بودم فرودگاه به پیشوازش. برای سخنرانی به اورلاندو دعوتش کرده بودیم. راه افتاده بود تا از سعیدی سیرجانی بگوید و دادخواه بیدادی شود که بر سعیدی سیرجانی رفته بود. هر جا که برای سخنرانی می‌رفت عکس قاب شده‌ی سعیدی سیرجانی را هم ، که بزرگ بود و حمل‌اش مشكل، با خودش می‌برد. قاب عکس را که روی میز سخنرانی‌اش گذاشت بدون توجه به جمعیتی که به انتظار سخنرانی‌اش بودند شروع به جا به جا کردن قاب کرد تا حاضرین در سخنرانی چهره سعیدی سیرجانی را بهتر ببینند، و بعد با دستمالی شروع به پاک کردن شیشه‌ی قاب کرد و.....اَنقدر صمیمی وعاشقانه و دوست داشتنی که گفتم :" ایکاش یک دوربین می‌داشتم."
و سپتامبر ۱۹۹۶ ، که این بار به دعوت کانون فرهنگی ایرانیان شهر اورلاندو ، به اورلاندو اَمد تا یکصدمین سالگرد تولد نیما را برگذار کنیم، وچه اَبرومندانه و مسلط این کار را کرد.
و سال‌های بعد تا به امروز، که تلاش فرهنگی و سیاسی‌ی آزاداندیشانه و اَزادیخواهانه ای در امریکا نمی‌توان سراغ دا شت که این سخت کوش ترین روزنامه نگار تبعیدی در اَن نقش نداشته باشد.
اَری ، محمود گودرزی هم رفت ، اما ایکاش اکتبر زودتر می‌اَمد.




نظر شما درباره این مقاله:


 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024