iran-emrooz.net | Tue, 19.07.2005, 8:32
موعظهى روشنفكر مذهبى و رُمان
مهدی استعدادی شاد
سهشنبه ٢٨ تير ١٣٨٤
مقدمه
در روزگار ما يكى از واكنشهاى ضرورى گرايش به نوشتار و بازانديشى در فرهنگ نوشتارى مرسوم است كه فرهنگ شفاهى و موعظهگرى را به مبارزه بايستی بطلبد.
بنابراين ضرورت، حتا سخنرانى نيز بازتاب يك نوشتار مىتواند باشد كه از پيش نگاشته شده و در حين ارائهاش، ديگر محصول بلند فكر كردن در جا و بلاواسطه نشود. بدينگونه ما حتا در "شفاهيات" خود نيز دچار تكرار مكررات و گرفتار از اين شاخه به آن شاخه پريدنهاى سر در گُم نمىشويم.
همان طور كه از عنوان اين مطلب برمىآيد، سخن كنونى تركيبى است از دو مقولهى مختلف.
اولى متن "بوف كور" است نوشتهى صادق هدايت. اين اثر همان طور كه مىدانيم نخست در سال ١٩٣٦بصورت دستنوشته در بمبئى هندوستان پلىكپى و پخش مىشود. اولين چاپ آن در ايران پنج سال پس از انتشار نخستين، به سال ١٩٤١ و آخرين چاپش همين دو سال پيش در ايران از زير سانسور جمهورى اسلامى درآمده و به قول رندان "ارشاد" شده است.
اين متن كه چند دهه از حياتش مىگذرد و به زبانهاى ديگر هم ترجمه شده، هنوز يكى از برگزيدهترين و به اصطلاح عاميانه، سوگلى رمانهاى فارسى است.
دومين مقولهى عنوان سخن، پديدهاى اجتماعى نوظهورى است به نام روشنفكر مذهبى. اين پديده سواى آن تركيب ناسازگار و نارايج روشنفكرى و ديندارى - كه مثل جفت ناجور مدام درگير دعوا و معرافهاند - صاحب رفتارى است كه با موعظه مشخص مىشود.
بدين ترتيب حتا اگر تركيب متناقض روشنفكرى و ديندارى را به مثابهى پارادكسى بحثبرانگيز و پويا بپذيريم، مسئلهى موعظه به مثابهى يكى از مؤلفههاى رفتار سنتى و متعلق به فرهنگ شفاهى در شكل يك بغرنج و گره به قوت خود باقى مىماند.
البته اين باقيمانده از گذشته، بىتأثير در اكنون ما نمىماند و رسم معاصر و تازه پاگرفتهى مكتوبسازى و نوشتن گفتار را تضعيف مىكند.
مىدانيم كه روشنفكران مذهبى، تاكنون بيشتر با مسائل سياسى و ايدئولوژيك سرگرم بودهاند.
نشريه كيان در شمارههاى متعددى حاوى طرح و معرفى مقولهى روشنفكر ديندار است. به طور مثال به اين مقاله مىتوان اشاره كرد: "سنت روشنفكرى جديد"، بيژن عبدالكريمى، كيان، شماره ٨ ، سال ١٣٧١.
به نظر نگارندهى اين سطور، مفهوم روشنفكر ديندار بواقع براى "اصحاب كيان" هنوز پسنديده نيست. همنوايى اينان با ايدئولوژى تشيع، به مثابهى دكترين دولتى در جمهوری اسلامی، دليلى است كه در حقیقت آنان را روشنفكر مذهبى بخوانيم زیرا كه حتا با تفسير خودپسندانهى خويش نیز هنوز مشتقى از دين (اسلام) به شمار مىروند. با اینحال اینجا، پس از اين توضيح اجمالی که تا حدودی فرق دین و مذهب را خاطر نشان ساخت، استفاده از عنوان روشنفكر ديندار در باقى سخن حاضر خالى از اشكال است. چون تعریف خود را از مفهوم یادشده بدست داده¬ایم.
مطلوب بودن عنوان روشنفکر دیندار،امرى است كه در ارگان اين قشر اجتماعى، يعنى نشريه "كيان"، بازتاب يافته است. رجوع کنید به نشریه کیان شماره ٨ ، ١٣٧١ مطلب سنت روشنفکری جدید، نوشته بیژن عبدالکریمی.هم چنان که معروفترين شارح اين قشر در خارج ايران، محمد برقعى، هم آنان را "اصحاب كيان" خوانده و هم مُبلغ افكارشان شده است. رجوع کنید به: نشريهى كنكاش، دفتر هشتم، بهار ١٣٧١ص .٧٦شناخت دينى و شناخت عقلى، محمد برقعى.
همچنين عبدالكريم سروش با آن همه موعظه و سخنرانى مكتوب شده در آن نشريهها و كتابهاى متعدد بعدى، به صورت نظريهپرداز اين گروه اهل فكر و قلم مطرح شده است. نظريهپردازى كه عملكردش گاه به صورت سياه كردن سهميهى كاغذ ديگران جلوه مىكند.
اما چرا براى بررسى اينان يك اثر ادبى را براى نمونه برمىگزينيم؟ يعنى اين همه سخن كمّى دربارهى انديشه و سياست را وامىنهيم و سراغ توليدات ادبى اينان را مىگيريم كه به واقع هنوز آن چنان جايى براى خود باز نكردهاند. نخستين دليل و شايد مهمترين دليل، اين است كه ما در مباحث نقد ادبىمان، كه به حوزهى زيبايىشناسى تعلق دارد، معيار و محكهاى تثبيت شدهاى داريم ؛ مثل ايجاز كلام، اعتبار وقت و زمان مخاطب، نقش راوى و دامنهى توانايىاش و سرانجام تفكيك تلقىها و روشهاى بيان موضوع. اين معيارها و محكها اما، به تأسف، هنوز در مباحث حكمت سياسى و فلسفهى اجتماعى، با اين كه مطرحاند، تثبيت شده نيستند. از همين روست كه اين همه نظريهپرداز سياسى داريم كه از روى دست همديگر مشق مىنويسند و نيز آن همه شارح و مفسر كه در پُرحرفى و تكرار انتها نمىشناسند.
از اين روست كه به سراغ يك نمونهى ادبى مىرويم كه رمان "پيكر فرهاد" اثر عباس معروفى است. منتها پيش از آن كه در توفيق و عدم توفيق آن بازنويسى "بوف كور" دقيق شويم، نگاهى به خاستگاه نويسندهاش مىاندازيم كه از جرگه¬ی به اصطلاح روشنفكران ديندار مىآيد.
×
يكى از جدلهاى قلمى سالهاى اخير، فراى بررسى كسانى كه خود را روشنفكر ديندار مىنامند، مسئلهى عنوان تركيبى روشنفكر ديندار است. عنوانى كه دو نوع غافلگيرى ايجاد كرده است. يكى از اين غافلگيرىها محصول غفلت كلى جريانات چپ و ماترياليست و بىخبرى آنان از تحولات درونى اديان است. نمونههاى تاريخى اين امر فراوانند. قديمىترينشان را مىتوان در منش و رفتار سوسيال دمكراسى آلمان و در بىاعتنايى نظريهپردازانى چون كائوتسكى يافت. شكل عصبى امروزى و وطنىاش هم در مقالات نويسندگان ارگان "حزب كمونيست كارگرى" بروز كرده است كه به جاى جدل و حلاجى آثار و نظريات عبدالكريم سروش، كه خوشبختانه كم و ناچيز هم نيستند، براى او پروندهى قضايى تشكيل مىدهند. مثلا رجوع کنید به نشريه انترناسيونال، شماره٢٠ ، ١٣٧٥ ص ٣" وقتشناسى يك مسلمان..."، محسن ابراهيمى.
منتها بامزهترين نوع اين غافلگيرى از سر غفلت، اعلاميهاى به زبان آلمانى است كه عدهاى پناهنده سياسى انتشار دادهاند. اينان در اعتراض به "خانهى فرهنگهاى جهان" شهر برلن در دعوت از محمد مجتهد شبسترى براى بحث پيرامون تأويلهاى اسلامى، اسم مجتهد را به جاى لقب و عنوان گرفتهاند. بعد هم سرزنش كردهاند كه چرا "مجتهد" بايد از مدارا و تساهل اروپايى بهرهاى براى بيان نظر خود ببرد.
نوع ديگر غافلگيرى در برابر عنوان روشنفكر دينى، از هوشيارى برمىخيزد، يعنى تأمل بر سر پديدههاى متناقضنماى روشنفكرى و ديندارى و بررسى وضع تركيب اين دو (كه مىتواند به تجزيه يا آميزششان منجر شود) بازار سنجش و نقد ايدههاى غالب را رونق مىبخشد.
پديدهى روشنفكر ديندار
سنجش آنان از اين پرسش اوليه آغاز مىشود كه چگونه شك و پرسش به معناى رفتار روشنفكرى با باور و ايمان ناپرساى يك ديندار همنوا مىشود. البته بايستى افزود كه چنين سؤالى با نيتهاى متفاوتى مطرح مىشود.
از يك سو، جنبش روشنفكران كه بر قدرت بودن را به محتواى ذاتى خود بدل كرده، در طرح اين سؤال سهيم است و از سوى ديگر، ديندارانى كه با قدرت بودن به ذات ثانويهشان بدل گشته است. نتيجهى اين پرسش البته براى جريان روشنفكران ديندار يكسان نيست.
دستهى اول با گشايش بحث به رفع ابهامات و، شايد در وهلهى نهايى، به توهمزدايى از مقولهى روشنفكر دينى مىپردازند و دستهى دوم سعى مىكند ديندارى را همچون حلقهى دار بر گردن آن كسى بيندازد كه تمايل به روشنبينى يافته است.
براى دستهى دوم مىتوان نشريه "صبح" ارگان افراطيون مذهبى را مثال زد كه پاسدار تكصدايى حاكم بر جامعه است.نشريه صبح، ويژه بررسى آرا و عقايد دكتر سروش، ١٦آبان ١٣٧٤تهران.
پرسش اينان در واقع يك نوع بازجويى است. اما مثال واكنشهاى دسته اول گونهگون خواهد بود، زيرا كه از منظر پذيرش مشروعيت چندصدايى بودن به موضوع روشنفكر دينى مىپردازد. از پيشقدمان اين راه نقد آرامش دوستدار، حميد حميد و رسول نفيسى را به طور نمونه مىتوان شاهد گرفت. رجوع کنید به: نشريه چشمانداز، شماره١٧ " ١٣٧٥ نوسازى نادانى..."، آرامش دوستدار.
- نشريه علم و جامعه، شماره، "حكومت دمكراتيك دينى"، حميد حميد.
- نشريه پر، شماره١٣٢ " ١٣٧٥ ريشه در آب..."، رسول نفيسى.
اينان هر كدام به يك مسئلهى محورى در گفتار سروش توجه مىكنند و با بررسى آن بر كمبودهاى اين نظريهپرداز مذهبى انگشت مىگذارند. منتها تمام اين اشارهها در يك نقد اشتراك مىيابند و آن روش گفتار متناقض سروش در صغرا و كبراهاى بحث و نتيجهگيرى است.
هم آرامش دوستدار كه معتقد به امتناع تفكر و نبود علميت در جامعهى ايرانى است، به مسئلهى ضد و نقيض گويى سروش اشاره دارد و هم حميد حميد كه پسزمينه و نگرش ماركسيستى دارد، به سنجش طرح جدايى دين و معرفت دينى سروش برآمده است.
دوستدار، در كنار نقد جمعبندى و اظهار نظر سروش دربارهى تاريخ فلسفه و جايگاه كانت در آن، دربارهى روش او چنين مىگوید: ».. هيچ نگاهى نيست كه در جستن و يافتن هدف خود راسخ و بردبار باشد. پيرامونها را ببيند، بى آن كه جذب آنها گردد و در آنها گم و گور شود.«
حميد حميد هم در مقالهى خود، پس از آن كه به تبارشناسى نظريهى "قبض و بسط شريعت" سروش برمىآيد و ريشه آن را در "مكتب شيخيه" مىيابد، در عيب و امتزاج دين و علم براى توجيه مشروعيت حكومت دموكراتيك از سوى او مىنويسد: »دغدغهى دين داشتن امكان نمىدهد كه آقاى سروش در محدودهى همين حد از تضاد باقى بماند. او به خوبى مىداند كه اگر دين يعنى كتاب و سنت و مالا پيامبر و ولى امر را داور جامعهى دمكراتيكش بداند، در اين صورت كبراى قضيهاش يعنى اصل عقل را مخدوش ساخته است. لذا به سفسطهاى توسل مىجويد، كه از فرد اهل علمى چون او سخت بعيد مىنمايد.«
سومين نمونهى نقد ديدگاه عبدالكريم سروش به مثابهى روشنفكر دينى را مىتوان در مقالهى "ريشه در آب" يافت. رسول نفيسى در مقالهى خود به بررسى امر دنيوى شدن دين در نگاه سروش مىپردازد. او با آوردن مثالهايى نشان مىدهد كه جدلاى فلسفى، برآمد عقلگرايى و سرانجام دستاوردهاى جنبش روشنفكرى، نه در همراهى با دين و باور كردنىتر آن كه براى نقد و افسونزدايى و سرانجام عقبنشينى آن از حيات عمومى و اجتماعى بوده است. نفيسى در كنار تبارشناسى مسئلهى انتظار و منجى تشيّع و اشاره به سنت مُنجىباورى زرتشتى، به مسئلهى نوستالژى "دوران طلايى" اسلام در ذهن روشنفكران ديندار مىپردازد. او مىنويسد: »... توجه و جهتگيرى زمانى اسلامى رو به گذشته است، و ا ين البته خصيصهى اكثريت اديان جهان است كه حركت زمانى - وجودى خود را از دوران طلايى گذشته محاسبه كرده و هميشه حال و آينده را محل مخاطرات و نقائص و فراموش شدن احكام اوليه مىدانند.«
براى آن كه به هدف محورى سخن حاضر در اين مقدمه برسيم، بايد با بازنگرى همين نكتههاى ياد شده در بررسى آثار سروش به مسئلهى ايدئولوژى و برخورد سروش با آن بپردازيم. به همين خاطر از نوستالژى دوران طلايى اسلام، كه يكى از انگيزشهاى اصلى جنبش بنيادگرايانه اين دو - سه دهه در كشورهاى اسلامى بوده، شروع مىكنيم و به مسئله مشروعيت حكومت دمكراتيك دينى مىرسيم. اين ايده كه امروزه شعار و رهنمودمسئلهى از كف رفتن دوران طلايى سيطرهى اسلام بر بخش گستردهاى از جهان به صورت يك گرهى روانى بغرنج هنوز تداوم دارد. بسيارى دليل اوجگيرى جنبش بنيادگراى اسلامى را در اين گره روانى جمعى بازشناختهاند. تمام آن مراسم سوگوارى و عزادارى كه در رفتار متديانه اسلامگرايان مرسوم است، هنوز التيامى بر اين زخم شكست و پايان دوران طلايى ننهاده است. این ایده که امروزشعار و رهنمود سروش قرار گرفته، در اصل خبر از تغيير موضع او مىدهد. مىدانيم كه سروش يكى از عناصر شوراى انقلاب فرهنگى بوده و به اين امر در غالب نقدهايى كه بر آثار و فكر او نگاشتهاند، اشاره رفته است. منتها اگر لحظهاى امر سوءظن و باور به تداوم گسستناپذير موقعيت شغلى او را كنار بگذاريم، يعنى آنچه براى پروندهسازى عليه وى از سوى ديدگاههاى مخالف و محدود به سياست ارائه مىشود، به اين نكته مىرسيم كه شعار حكومت دمكراتيك دينى يك تغيير موضع است. تغيير موضعى در رابطه با طرح و تحقق حكومت اسلامى. امروزه سروش در واقع با رؤيت فعاليت و حضور ولايت مطلقهى فقيه، از نظريهپردازى خمينى و عملكرد جمهورى اسلامى واقعا موجود فاصله گرفته و آشكارا به آن درك و دريافتى تمايل يافته كه مثلا از سوى مهدى بازرگان زير عنوان جمهورى دمكراتيك اسلامى در حوالى قيام سال ٥٧مطرح شده بود.
گام بعدى سروش، يعنى بحث بر سر چگونگى عملكرد حكومت دمكراتيك دينى كه دامنهى سلطه¬ى فقها را تنگتر مىسازد، فقط از طريق اين تغيير موضع بر سر طرح حكومتى قابل فهم و درك مىشود. از همين زاويه، جايگاه نظرى - اجتماعى او از شارح عمل و نظر حكومت حاكم به اپوزيسيون قانونى نظام منتقل مىشود. منتها چون اين رژيم بر پايهى حقايق ايدئولوژى - دولتى خاص بنا شده است، منتقدِ اپوزيسيون قانونىاش اسير تحميلات و مقتضيات همان نظام حاكم مىماند.
در اسارت مقتضيات و تحميلات آموزهى نظام ماندن حال و هواى دوگانهاى را براى آدمى نظير سروش پديد مىآورد. از يك سو تمايل به ستيز با ايدئولوژى در شكل عام و كلى آن در او شكل مىگيرد. اين تمايل، اما، دو علت مختلف دارد: يك علتش تجربهى عدم انعطاف "حقايق ثابت" ايدئولوگ است و علت ديگر، باب روز گشتن نقد ايدئولوژى.
زمينه پاگيرى علت اخير را ديگر اكنون همگان مىشناسند: فروپاشى سوسياليسم واقعا موجود و غروب ايدئولوژى ماركسيستى زير عنوان لنينيسم كه سالها آموزهى دولت شوروى و اقمارش بود. منتها اين غروب و آن فروپاشى فقط تابع عامل واقعى و روزمره نبود. سالها مبارزه نظرى و نقد روشنفكران ناخشنود و نا راضی به صورت عاملى در شكل دادن به ذهنيت عمومى نيز در آن مؤثر بود.
اما مباحث سروش در اين زمينه چون چندان التفاتى به ماركسيسم نداشته، و اين البته از هيچ مؤمن و ديندارى انتظار نمىرود، از عمق و گسترش نقد ماركسيسم دولتى نيز بىبهره است. اين بىبهرگى هم در عدم بازتاب دستاوردهاى مكاتب نظرى چون "مكتب فرانكفورت" خود را نمايان مىسازد و هم در بىخبرى از روايات و داستان اديبانى چون آرتور كُستلر، جورج ارول، آندره ژيد و مانس اشپربر.
درست به دليل همين ضعفهاى برشمرده است كه تمايل هماوردجويانه با ايدئولوژى نزد او، شكلى انضمامى و سنجشى به خود نمىگيرد. از يك سو، اسير زبان و گفتار رسمى - دولتى مىماند. براى اين امر مىتوان مقدمههايى را كه او بر كتاب "ايدئولوژى شيطانى" خود نگاشته، به شهادت گرفت. در مقدمهى چاپ پنجم مىنويسد: «ايدئولوژى شيطانى وقتى به طبع پنجم مىرسد كه تب و تاب ماركسيسم و فنتهى سياسى احزاب چپ در كشور ما به پايان رسيده است.» "ايدئولوژى شيطانى"، مؤسسه فرهنگى صراط، چاپ پنجم ١٣٧٣عبدالكريم سروش.
اگر در همين جمله دقيق شويم درمىيابيم كه او، در همصدايى با سركوب و پيگرد دولت خودكامه كه رقباى خود را به هر حربه و خدعهاى كنار زده، در زبان حكمت سياسىاش با به كارگيرى مفهوم فتنه، كه از الفاظ رايج در صدر اسلام است و ما آن را در "فتنهى عايشه" و يا "فتنهى كفار" به ياد داريم، حتا از زمانهى سپرى شدهى "تئورى توطئه" نيز كه از مشروطه به بعد در ايران رسم بوده گامى عقبتر نهاده است.
همين نمونه نشان مىدهد كه چرا دموكراسى حكومت دينى مورد نظر او به شكل يك تئورى معاصر و مشروع و متعارف درنمىآيد؛ او مكانيسم حذف رقبا را به جاى قاعدهى رقابت نيروهاى دگرانديش سياسى توجيه مىكند. گويى نمىداند در نبرد بىرقيب، پيروزى معنايى نمىيابد.
از سوى ديگر، ايدئولوژىزدايى او در سطح مىماند و فقط با معلولها سرگرم مىشود. در اين حالت عدم توفيق و ريشهجويى و علتيابى است كه "سنجش" او بخشى از ابهامى مىشود كه ايدئولوژى در سلطهى خود به جامعه تحميل كرده است. به آثار سروش بنگريد و ببينيد كه او مثلا در تجليل از شريعتى و بازرگان و يا بررسى افكار مطهرى به مسئلهى ايدئولوژىباورى آنان التفاتى دارد. منتها تاكنون هيچ گاه به نظريهپردازى خمينى كه در واقع ايدئولوگ و طراح اصلى "حكومت اسلامى واقعا موجود" است، اشارهاى نمىكند.
براى كسانى كه حوصله و وقت خواندن تمام متنهاى موعظه سروش را ندارند كه به فراخور هر منبر و مسجد لحن خاصى مىيابد، نگاه به "فهرست تفصيلى" كتابهاى او مىتواند كارساز باشد. در اين "فهرست تفصيلى" مىتوان لُب كلام او را دريافت و از دامنه ملالآور موعظهها به دور ماند. براى نمونهى "فهرست تفصيلى" مىشود به اين كتاب رجوع كرد: "فربهتر از ايدئولوژى"، مؤسسه فرهنگى صراط، عبدالكريم سروش.
در كنار تشخص خمينى به مثابهى ايدئولوگ اصلى، بررسى طرح و ايدئولوژى حكومت اسلامى واقعا موجود او نشان مىدهد كه وى به واقع به يك بازبينى اساسى در تفكر شيعه دست زده است. بازبينىاى كه با طرح لزوم حكومت اسلامى در "حال حاضر" هم به مسئلهى انتظار و مهدىباورى مطلق پاسخى جديد داده است و هم در كل جامعهى ما را با دورانى آشنا ساخته كه نگارندهى اين سطور آن را "دوران مابعد انتظار" مىنامد.
دربارهى مسئله انتظار و اهميتاش در تاريخ ما كافى است از مُنجىباورى زرتشتى آغازکنيم و به امر ظهور مهدى موعود در تشيع برسيم. براى بررسى عملكرد تاريخى خمينى در سطح نظر و عمل مىتوان به دو منبع رجوع كرد و برداشتهاى او را از نظريهپردازان سنى مذهب و شكل دادن به بازنگرى شيعهوار شناخت. براى اين امر رجوع كنيد به مقاله: "خمينيه و تحويل تاريخى تشيع"، نشريه اختر،پاريس، بهار ١٣٦٣مرآت خاورى.
يا به اين مقاله: "مفهوم نظريه ولايت..."، نشريه كيان، تهران، شماره ٣٤زمستان ١٣٧٥حميد عنايت.
عملكرد خمينى در آن زمان، پاسخى به همقطاران فقيهى بود كه بر كشتى انتظار امام غايب جا خوش كرده و سعى در به دستگيرى سكان ادارهى امور نمىكردند.
در اين پاسخ، خمينى وعدهى بهبودى وضع را مىداد.
وی با چنين نويدهايى براى طرح به دستگيرى حكومت و دولت يارگيرى مىكرد: »تنها اگر قانون قصاص و ديات و حدود اسلام يك سال عمل شود تخم بيدادگرىها و دزدىها و بىعفتىهاى خانمانسوز از كشور برچيده مىشود.« رجوع كنيد به مقاله عنایت در نشریه کیان شماره ٣٤ ص١١ .
اين نقل قولى است از كتاب "كشف الاسرار" خمينى. اما قصد به دستگيرى قدرت دولتى در تحقق خود به معناى دست شستن از موضعى بود كه "تشيّع به مثابهى مذهب انتظار" را براى روشنفكران مبارزهجو و دينداران دانشگاهديده جذاب مىساخت. اين جذابيت هم على شريعتى را مسحور كرده بود و هم جلال آلاحمد را. اولى از تشيّع، حزب اپوزيسيون را مراد داشت. دومى، روشنفكران مخالف دستگاه حكومتى را "در خدمت و خيانت روشنفكران" خود سرزنش كرده است كه روحانيت، يعنى اين نيروى مخالف قدرت را پذيرا نيستند.
بر همين زمينهى بىخبرى از قصد و عملكرد خمينى كه سالها قبل طرح به دست گرفتن قدرت دولتى را ارائه داده بود، جلال آلاحمد در راستاى دشمنى متعصبانه با روشنفكر مدرن در جلد دوم "در خدمت و خيانت روشنفكران" نوشته است: »روحانيت تشيع به اعتبار دفاع از سنت نوعى قدرت مقاوم (بخوانيد اپوزيسيون) است در مقابل هجوم استعمار كه قدم اول غارتش غارت سنتى و فرهنگى هر محل است. بدين ترتيب سدى در مقابل غربزدگى روشنفكران و نيز...«
در خدمت و خيانت روشنفكران"، جلد دوم، خوارزمى، ١٣٧٥ص ٢٣.
در مسكوت گذاشتن دانسته يا نادانستهى مسئلهى ياد شده است كه نقد ايدئولوژى او را سترون مىسازد، و سروش همراه جريان بىخبرى مىشود كه در شريعتى و آلاحمد نمونههايى يافته است. با يك چنين كمبودى در عيار نقد عميق و روشنفكرى، روشنفكران ديندار هنوز سهم به سزايى در برنمايى واقعيات سياسى و رفع ابهامات نظرى ما به عهده نگرفتهاند. آن صفاتى كه معمولا در صفحههاى نشريهى كيان براى سنت روشنفكران ديندار در نظر گرفته مىشود (از جمله خردگرايى، مخالفت با تحزبگرايى، مخالفت با شخصيتپرستى، مخالفت با حماسهگرايى، معرفتشناسى غير دگماتيستى و...) فقط به صورت لفظپردازى و شعائر تبليغاتى جلوهگر مىشوند.
اين كه سروش در زمره گويندگان گفتار رسمى محسوب مىشود، در آن موضعگيرىهاى سياسى و تاريخى است كه همنوا با تبليغات دولتى شده و مثلا در كتاب "فربهتر از ايدئولوژى" ص ١٥مىنويسد: «جامعه را از مخالفان فكرى پيراستهايم.»
حذف رقباى سياسى به وسيله قشر حاكم شده، يك باره با فعل پيراستن تفسير مىشود، كه اين امر به هر چه شبيه باشد، به گفتار روشنفكر آزاديخواه و شهروند دمكرات شباهتى ندارد. يا آن جا كه در "ايدئولوژى شيطانى" به سرزنش احسان طبرى برمىآيد كه چرا از بابىگرى به مثابه جنبش و عليه نظام فئودال نام برده است. براى اين امر رجوع كيند به كتاب ياد شده، چاپ پنجم، ص .٤٣-٤٤
مسائل بازنويسى بوف كور
عدم برنمايى واقعيات و تمايل به تبليغ و شعار خود، كه به صورت ظهور رفتار بخش عمدهاى از روشنفكران ديندار صحبتاش شد، در كار ادبى اينان نيز خود را آشكار مىنمايد.
اين نكته از همان نخستين صفحهى بازنويسى بوف كور به وسيله عباس معروفى پديدار مىشود. رمان "پيكر فرهاد" كه مىخواهد آن سوگلى رمانهاى فارسى را بازنويسى كند و با اين كار بدان فعليت تازهاى بخشد، در سرلوحه خود اين جمله را آورده است: »تهيه هر نوع فيلم و فيلمنامه و نمايشنامه از اين كتاب منوط به اجازهى كتبى نويسنده است.« " پيكر فرهاد"، عباس معروفى، چاپ اول، ١٣٧٤چاپ: چاپخانهى رخ.
از همين حدسى كه نويسنده "پيكر فرهاد" مىزند و رمان خود را قابل فيلمسازى مىخواند، مىتوان تمايز با "بوف كور" هدايت را استخراج كرد. "بوف كور"ى كه به صورت فيلم درآمد، بى آن كه بر سرلوحهاش حدسى براى آينده سينمايى خود داشته باشد.
عباس معروفى كه به مثابهى نويسنده خداپرست و مؤمن رمان مىنويسد، در اصل از يك دستاورد دوران مدرنيته بهره مىبرد. اين بهرهبردارى كه در خود يك تناقض را نهفته دارد، به روشنفكر مذهبى اين امكان را مىدهد كه متن اينجهانى را در بازنويسى خود ديگرگونه سازد. ديگرگونگى كه خود از امكان تأويل آزادانه برمىآيد. اين تأويل آزادانه، اما، ثمرهى ديگرپذيرى (تولرانسى است كه از بطن مبارزه با ايمان و ايدئولوژى قشريون مذهبى بر بستر فرهنگ يونانى - مسيحى فرا روييده است.
ولى وقتى يك آدم معتقد دستاورد حكمت بىيقينى را به خدمت مىگيرد كه رمان است، با توفيق يا عدم توفيق ادبى خود يك مسئلهى ضمنى را نيز مطرح مىسازد. مسئلهاى كه چيزى جز عدم وجود مجوز و امكان براى تأويل متون آيينى - نيايشى از سوى ديگران نيست. مىدانيم كه هنوز هم كه هنوز است دينداران از بازنويسى و تأويل آزادانهى متنى مثل قرآن بيزارند. اين امر حتا تا جايى شدت و حدّت دارد كه مثلا بررسى شيوه نثر و ترجمهى قرآن به مترجم آن خوش نمىآيد.
در این مورد رجوع کنید به مطلب" حديث دوست"، سيمين بهبهانى، نشريه كلك، شماره .٧٦-٧٩
بهبهانى با شرحى كه بر جدل گلشيرى و خرمشاهى (مترجم قرآن) نوشته، از كمطاقتى و تعصبورزى مترجم ياد شده (خرمشاهی) خبر داده است.
پس به خاطر گشادهدستى كه بر سر متون ادبى - دنيوى وجود دارد، خطا است اگر از زاويه تصاحب و ملك شخصى بر سر اجازهى بازنويسى "بوف كور" از سوى نويسنده مؤمن جدل كنيم. وقتى امكان تأويل آزادانه كليه متون را خواستار هستيم، نمىتوانيم از امر بازنويسى رمان "بوف كور" خرده بگيريم.
منتها براى آن كه عيار و ارزش بازنويسى اثر را بسنجيم، بايستى از حوزهى مسائل فرهنگى وآزادى تأويل و حقوق بشر به حوزهى ادبيات و شاعرانگى برويم. در مورد امكان و يا لزوم بازنويسى بوف كور، عباس معروفى پيشقدم نبوده است. رضا براهنى هم كه در همين اواخر با معروفى جدل قلمى داشته و به لحاظ باور و اعتقاد هر چه باشد شخص مؤمن و ديندارى محسوب نمىشود، براى بازنويسى بوف كور نظريهاى پرداخته است.
" بازنويسى بوف كور"، رضا براهنى، دفتر هنر، ويژهى طنز ايران، ١٣٧٥ص ٨٧١-٨٨٣محل چاپ: ايالات متحده آمريكا.
براهنى پس از آن كه برداشت تازهاى از بوف كور به دست مىدهد، بى آن كه نظريه قبلى خود را سپرى شده بداند، يك قرائت دلبخواهى از نقش راوى و همدستىاش با نويسنده كتاب مىكند. بعد هم در "سوال و جواب" دنباله بحثش، از يكى بودن راوى و نويسنده حركت مىكند و اولى را نايب دومى مىخواند. سپس با اين پنداشته اين موضع را در برابر بوف كور مىگيرد و آن را اثرى زنستيز ارزيابى مىكند.
اثربوف کور با آن فضاى خيالى - داستانى، يكباره به صورت سند رفتار نويسنده مىشود و پرونده قضايى گشوده مىگردد. براهنى انگار نمىداند اگر قرار باشد هر نويسنده را به خاطرتخيلات صواب و ناصواب راوى و قهرمانهاى داستانش پاسخگو قلمداد كرد، هم اكنون بخشى از ادبيات جهانى نيست مىگرديد و نويسندگانشان گرفتار پروندههاى قضايى و جرم بودند.
پيش از آن كه به متن "پيكر فرهاد" بپردازيم، به سياق بازديد اول و آخر كتاب، نگاهى به مؤخرهى آن بيندازيم.
معروفى، در آن نامهى آخر رمان، از خواندن كتاب م. ف. فرزانه (آشنايى با صادق هدايت) خبر مىدهد. اين خبر حاوى اين اطلاع است كه كتاب ياد شده را يك شبه خوانده و حس كرده كه جلد اول آن مىتواند يك رمان مستند باشد. مدتى مىگذرد. او دوباره بىاختيار سراغ كتاب مىرود و يك شب را سحر مىكند. در حالى كه مشغول نوشتن رمان ديگرى است. ناگهان حس و حالش تغيير مىكند. قلبش فشرده مىشود و هر چه پر پر مىزند كه از آن بحران خلاص شود، نمىشود. به حالت تسليم، رمان قبلى را جمع مىكند. كاغذ تازه روى ميز مىگذارد و... مىنويسد. يك سال و خردهاى طول مىكشد و او هر شب ساعتها پشت ميز مىنشيند تا شيرهى جانش كشيده شود. بعد هم با سير كردن در حال و هواى بوف كور، رمان پيكر فرهاد را مىنويسد و آن را به دوست فرزانه خود پيشكش مىكند كه چراغ "هدايت" را به دستش داده است. رجوع كنيد به" پیکر فرهاد" ص .١٤٩- ١٥١
اگر بر واقعى و مستند بودن "چراغ هدايت" تكيه گذاشته شود و اين امر از كتاب "آن چه هدايت به من گفت"، م. ف. فرزانه تعميم يافته باشد، برداشتى نادرست است. زيرا كه كتاب فرزانه هر چه باشد، متن استناد نيست. زيرا كه بازنويسى خاطرهى سى - چهل سال گذشته است. براى شرح بيشتر اين ماجرا رجوع كنيد به مقاله م. ع. كاتوزيان در "فصل كتاب"، شماره ٢، .١٣٦٩
براى آن كه بشود راهها و كژراههاى "پيكر فرهاد" را از پيش حدس زد، همان "اول" و همين "آخر" كتاب كافى است. يعنى آنچه با خودنمايى تبليغاتى شروع و به اين ابراز صريح الهامگيرى و تأكيد بر نگارش حسى - غريزى ختم شده است. مسئله بر حسب غريزه نوشتن را عباس معروفى در جدل قلمى با براهنى نيز عنوان داشته است. رجوع كنيد به: روزنامهى نيمروز، شماره ٤٠٨ص .١٨
غريزى نوشتن را حتا اگر به تحريرى بر پايه جوشش و فوران حسيات درونى نيز ترجمه كنيم، باز مسئله حضور آن در ادب مدرن توجيهپذير نيست. نوشتار ادبى در دوران مدرن و از زمان نواليس و به گفتهى او ثمرهى همكارى خرد و محاسبه است. با مباحثى كه از دوران "فلسفهى كمپوزيسيون" ادگار آلن پو تا پل والرى رسيده، شعر و سرايش نيز از عقل و تأمل و محاسبهى طرح بىنياز نيستند تا چه رسد به رمان كه محصول كار دقيق و منظم كارگاه نوشتن است.
معروفى، كار بازنويسى بوف كور را در ١٤٢صفحه انجام مىدهد و اين امر در قياس با متن اولى كه نگاشته هدايت است، يك افزايش حجم را نشان مىدهد. اين افزايش اما نه تنها ارزشى به اثر جديد نمىدهد كه نشانه يكى از كمبودهاى آن مىگردد. بستن قصهى بچه خباز و ماهى طلايى به روايت "پيكر فرهاد" يكى از عناصر افزايش حجم است.
اين عدم توفيق در پيوند قصهها و افسانهها با متن رمان، "پيكر فرهاد" معروفى را فرودست "بوف كور" ساخته است. فرودستىاى كه فقط ناشى از ضعف تكنيكى نيست و بيشتر از نگرش مذهبى به رمان و جايگاه راوى و عيار شناخت نويسنده منتج مىشود. "پيكر فرهاد" در واقع واقعيت داستانى شكل يافته در خيال هدايت را به واقعيت خيال كردهى داستان معروفى فرو مىكاهد. نخستين سند چنين عملكردى در "پيكر فرهاد" تغيير فضاى مهآلود و خيالى بوف كور است به يك فضاى واقعى و روزمره. دومين عاملى كه دليل بازماندگى بازنويسى از متن اصلى است در نقش راویان دو داستان مختلف است. اگر راوى داستان اولى درونگرا است و با حرف زدن با سايه خود روايت را به پيش مىبرد و ما را از اين طريق با زخمها و احساساتش در زندگى آشنا مىكند، راوى دومى برونگرا است و بلند - بلند فكر مىكند و خود را مدام ميان موضوع و شناخت ما از روايت قرار مىدهد و به خيال خود مخاطب را چيزفهم مىكند. همين تفاوت راویان كه نتيجه اختلاف نگرش و جهانبينىهاى دو نويسندهى رمانهاى مورد نظر ما است، به نظر مىرسد كه اساسىترين تضاد بر سر راه همطرازى و تداوم دو متن "بوف كور" و "پيكر فرهاد" است.
براى آن كه تفاوت راویان را در اين دو روايت دريابيم، بررسى همان جملههاى اول آثار كافى است. راوى داستان هدايت اين جور شروع مىكند: »در زندگى زخمهايى است كه مثل خوره...« راوى "پيكر فرهاد" با ابراز نادانى شروع مىكند: »نمىدانم آيا مىتوانم سرم را بر شانههاى شما بگذارم و اشك بريزم؟ با دستهاى فروافتاده...«
متن اولى از دانستن و شناخت راوى كه محدود به زاويه نگرش و حديث نفس فرد و از تجربهى آگاهانه زندگى مىگويد. و در متن دومى راوى با اقرار به نادانى خود شروع مىكند. در ادامه نيز آن چه بايد در مخاطب برانگيخته شود و تا پايان مطالعهى "پيكر فرهاد" ادامه يابد، احساس ترحمى است نسبت به "زن اثيرى" كه در اصل راوى ماجراهاى بوف كور از شكل افتاده و بازنويسى شده است. در همين مثال چند جملهاى از دو متن مختلف كه پايه قياس و سنجش كم و كيف آنها است، چندين و چند نكته نهفته است. آنچه بنياد اختلاف نگرش دو نويسندهاى است كه يكى دو نسلى با هم اختلاف سنى دارند. منتها وقتى درمىيابيم كه براى نويسنده مسنتر خلق رمان نتيجه نوشتن آگاهانه فرد است كه در وهله نهايى نيز چيزى از داشتن يا نداشتن اعتقاد شخصى خود را در متن بروز نمىدهد، براى نويسنده جوانتر نگارش رمان تحرك و ارضاى غريزه است. چنانچه هم حضور نيروهاى مابعدالطبيعه در كار است و هم ما از دخالت عقيده شخصى نويسنده مبنى بر حضورى فرا انسانى در فرآيند نوشتن مطلع مىشويم. چه آن جاى متن كه نقاش (يعنى خدا) برگهاى خشكيدهى سرو را سبز مىكند (ص١٠ ) و چه اين جاى متن: »و آن جا بود كه دانستم نيرويى مرموز قطار را هدايت مىكند، بى آن كه كسى سوخت برساند، يا كسى پشت فرمان نشسته باشد« (ص ١١٢ ).
مداخله باور و اعتقاد شخصى نويسنده در بازنويسى "بوف كور" كه متافيزيك را به ذهنيت مدرن رمان تحميل مىكند، دليل اصلى كژروى در ذهنيت حاكم بر "پيكر فرهاد" است. همين كژروى است كه از زن اثيرى خيال هدايت آن راوى فلكزدهاى را مىسازد كه اول به نادانى خود معترف است و بعد داناى كل مىشود. هدايت زن اثيرى در "بوف كور" خود را اين گونه ترسيم كرده بود: »دختر درست در برابر من واقع شده بود، ولى به نظر مىآمد كه هيچ متوجه اطراف خودش نمىشد. نگاه مىكرد، بى آن كه نگاه كرده باشد؛ لبخند مدهوشانه و بىارادهى كنار لبش خشك شده بود. مثل اين كه به فكر شخص غايبى بوده باشد. از آن جا بود كه چشمهاى مهيب افسونگر، چشمهايى كه مثل اين بود كه به انسان سرزنش تلخى مىزند، چشمهاى مضطرب، متعجب، تهديدكننده...«
حال در برابر اين تصوير با فاصله از زن اثيرى در بوف كور (فاصلهاى كه اشارههاى ضمنى فراوان دارد. راوى "پيكر فرهاد" نه تنها در پى جلب ترحم مخاطب است، بلكه خود نيز در رمان به هدايت با ديدهى ترحم مىنگرد.
نگارنده اين سطور سالها پيش در كتاب "ماجراى فروشد جهان" به مسئله اشارههاى نهفته در "بوف كور" پرداخته است. اين جا به اختصار متذكر شوم كه در رابطهى مثلثى راوى با زن اثيرى و پيرمرد خنزر پنزرى مسئله زنستيزى مردانه و مردستيزى زنانه نهفته است و اين به سركوب دينى و شخصى آدم ربط دارد كه امر دو جنسيتى بودن فرد را از ديرباز واپس زده است. معروفى از آن جا كه تمايل اصلى بوف كور را درنيافته، تمايلى كه فراسوى امر حماقت و خوشبختى است و مىخواهد نوعى هستىشناسى را بازنمايد كه در مركزش انسان تنها و فرد معلق و مدرن قرار دارد، راوى داستان خود را به بيان حرفهاى ترحمآلودهاى وامىدارد كه با حالت ملودرام خود مسخره مىشود: »من نيمرخش را مىديدم و احساس مىكرد ديگر تحمل ندارد و از عصبانيت در حال انفجار است. اما درمانده است و كارى از دستش برنمىآيد با آدمى كه مىخواهد تكانى به جامعه بدهد، اما نمىشود؛ مىخواهد حرف حق بزند، اما گوش كسى بدهكار اين حرفها نيست. همهى راهها بسته است. مثل قماربازى مالباخته يا زرنگ كتكخوردهاى... يك لحظه فكر كردم آن جوان رعنا نيست، فرزانه است. در فرزانگىاش شك نداشتم فقط زير فشار آن هم نگاه احساس برهنگى مىكردم و نمىتوانستم خودم را از آن جا نجات دهم... پس باهام عروسى كن. قول مىدهم كه هر چه بگويى گوش كنم. پاهات را مىگذارم توى تشت و با آب گرم ماساژ مىدهم...«
اين نقل قول سه بخشى، كه از ص ٨٠ تا " ٨٥ پيكر فرهاد" برگرفته شده، نمونهاى از ابراز عشق و توصيف معشوق و انتظار به اصطلاح زن اثيرى از امر وصال است.
اگر زن اثيرى "بوف كور" با سكوت خود در بطن روايت درهاى بسيارى را براى اشارههاى مهمى به وضعيت تاريخى ما و رابطه زن و مرد بر بستر كشاكش اسطورهها و باورهاى قومى مىگشود، قهرمان زن در "پيكر فرهاد" يا فلكزده است و در خوارىطلبى التماس مىكند يا به صورت آدم خُل و چل وسط شعرخوانى مىپرد و با پرحرفى باعث سرسام مىشود. برای دانستن بیشتراز ضعف یادشده رجوع كنيد به "پيكر فرهاد"، از ص ١٠١ ببعد.
براستی شفاهيات بيهوده راوى كه گريبان "پيكر فرهاد" را مىگيرد، نتيجهى میل به موعظهگرايى نويسنده¬ای است كه هنوز به كتابت رُمان نرسيده است. و برای رسیدن به این مرحله انگار آموزشهای دیگری نیز لازم است. اینطور نیست؟
-----------------------------
پانوشته ها:
*- اين مطلب به طور كامل براى نخستين بار در نشريه آفتاب، شماره ٢٩ارديبهشت ١٣٧٧ماه مى ١٩٩٨چاپ نروژ انتشار يافته است و سپس در کتاب "قدرت و روشنفکران" ،انتشارات باران، سوئد،٢٠٠٢ به چاپ رسیده است.