iran-emrooz.net | Fri, 10.06.2011, 21:30
میدان مشق و میرزا رضا کرمانی
تهرانیهای عزیز؛ از تهران قدیم چه میدانید؟
پیرایه یغمایی
میدان مشق، عکس از آنتوان سوروگین
در اوایل حکومت ناصرالدین شاه، محل فعلی ادارهٔ پست، شهربانی سابق، وزارت دفاع ملی و... سراسر بیابان بود و سربازان در آن «مشق» میکردند، به همین سبب آن را میدان مشق مینامیدند. در دوران پهلوی دوم در بخشی از آن بناهای نظامی و دولتی ایجاد گردید و قسمتی از آن هم به صورت گردشگاه در آمد که به آن باغ ملی میگفتند. اما چندی نپایید که آن بخش هم به تصرف ساختمانها درآمد، ولی با اینهمه نام آن و سردرش هنوز تا این زمان پابرجاست.
از حوادث مهمی که در این میدان روی داد، میتوان به اعدام میرزا رضا کرمانی ضارب ناصرالدین شاه اشاره داشت. او که در حرم حضرت عبدالعظیم شاه را ترور کرده بود، تحت الحفظ به تهران آورده شد و تا زمانی که شاه جدید «مظفر الدین شاه» از تبریز برسد، در کاخ گلستان در مبال (= مستراح) زندانی گردید، تا شاه او را به قصاص خون پدر به دار آویزد.
عبدالله بهرامی دربارهٔ مراسم اعدام میرزا رضا میگوید: «در روز موعود به حقیقت حق قسم که من بدون جهت محزون بودم و از به دار آویختن او سخت گریه کردم. و حتا امروز هم پس از هفتاد سال همان احساسات را در خود دیده و برای حقشناسی به روح پر فتوح آن یگانه مرد شیر دل وطن پرست، کتاب مخصوصی راجع به سوانح عمری و معاصرین هم عقیدهٔ وی در دست گرفته و در صدد طبع و تکمیل آن هستم.»
آری میرزا رضا را در میدان مشق به چوبهٔ دار آویختند، در حالی که عدهٔ زیادی سرباز و قزاق و نیز مردم تماشاگر از هر رده و دستهای آنجا جمع بودند. پاسخ گویی او به هنگام استنطاق حکایت از آن میکرد که در منطق بسیار قدرتمند است و بهیچ وجه از جواب کم نمیآورد.
حاج سیّاح محلاتی میگوید: «بسیاری از پرسشهای بیجا را پاسخ نمیگفت و ابدا ً باکی از آزار و مرگ نداشت. هنگامی که به او گفتند: «تو را میکشند.»
تبسم کرد و گفت: «پس من که او را کشتم و آنجا ایستادم، نمیدانستم مرا میکشند؟»
کسی از او پرسید: «چرا شاه را کشتی؟»
گفت: «برای آسایش مردم.»
دوباره به او گفت: «تو مگر بعد از او انوشیروان را برای سلطنت حاضر کرده بودی؟ یک نفر رفت، باقی هماناند، برای مردم چه آسایشی میشود؟»
میرزا رضا گفت: «تنها حرف صحیحی که در میان این مردم با این سئوالهای بیجا و ایرادهای غلط شنیدم، همین بود.»
و ادامه داد: «والله در مظلومیت، عموم ملت ایران با من شریک هستند، من در بیغیرتی با ایشان شریک نبودم. من اگر چه با کشتن این شاه رفع ظلم نکردم، لکن به مردم فهمانیدم شاه هم مثل این مردم یک نفر بشر است و ممکن است یک نفر رعیت، مردم را از شر او خلاص کند و نیزمردم بفهمند وقتی میتوان اصل و منشاء ظلم را قطع کرد، فروعات را بهتر میتوان برید.»
پاسخ دندان شکن میرزا رضا برای همیشه میتواند سر مشق کسانی باشد که کنج عافیت گزیده و رو به دنیا و پشت به آخرت میروند.
او سهم خود را با مردم در «مظلومیت» میدانست و به تعبیر خودش «بیغیرتی» در شراکت او با مردم جایی نداشت. جنازهٔ میرزا رضا را یک روز بر سر دار نگاه داشتند و روز بعد در خندق کنار میدان مشق انداختند تا طعمهٔ سگهای ولگرد و حیوانات وحشی شود. امروز از «میرزا رضا» و «ناصرالدین شاه» جز نامی باقی نمانده و «باغ ملی» و «میدان مشق» نیز در غوغای رفت و آمد هزاران هزار ماشین و اصوات بهنجار و نابهنجار و دود و غبار و غم گم شده است. و چند سال بعد... آیا اصلا ً کسی حدس میزند که اینجا روزی باغ ملیای بوده و تفریحگاهی؟ و آیا هنوز کسی هست که بخواهد بهای شرکت در مظلومیت ملت ایران را با جان بپردازد و اما... اما در بیغیرتی آنان شریک نباشد؟
------------------
مأخذ:
۱ - تاریخچهٔ ساختمانهای ارگ سلطنتی تهران/ص ۲۹ تا ۳۰/ و۳۹ تا ۴۰
۲ - یادداشتهایی از زندگانی خصوصی ناصرالدین شاه، معیرالممالک/ص ۳۵ و ۳۷
۳ - طهران قدیم/ج اول/ص ۷۵ و ۷۶
۴ - خاطرات حاج سیّاح/ص۴۶۳