iran-emrooz.net | Wed, 25.05.2011, 21:11
بخش دوم: دفتر صوفی
دیدار مثنوی
محمد بینش
|
دفتر صوفی سواد وحرف نیست
جز دل اسپید همچون برف نیست
در نوشتههای پیشین اشاره شد که برای درک عمیقتر مثنوی باید کوشید تا از راه مراقبه به دیدار آن رفت. یعنی ذهن را از هر گونه محتوی خالی کرد و پیشداوریها را کنار نهاد. مولانا خود بر این نوع شناخت شهودی مفاهیم تاکیدی تمام دارد و آن را در کنار عنایت خدایی و دستگیری پیر راهبر، حقیقیترین راه شناخت میداند. وی چه در مثنوی و چه در دیوان شمس بارها دل ِ خالی از رنگ و ریای سالک را تنها محل چنین معرفتی میداند:
چراغ است این دل بیدار به زیر دامنش میدار
از این باد و هوا بگذر، هوایش شور و شر دارد
دیوان ۵۶۳
البنه از یاد نباید برد که در زبان عرفان، دل انسان است که گواهی شناخت شهودی صادر میکند. حال باید دقت کرد منظور مولانا از «دل اسپید همچون برف» چیست. چه صفتی باید آن دل داشته باشد تا شایسته سپیدی باشد؟ ناگفته پیداست که نمیتوان تنها سادگی را به چنین دلی نسبت داد و آسان از کنار شش دفتر مثنوی گذشت. در آخرین حکایت بلند مثنوی معنوی داستان دژ هوش ربا یا قلعه ذات الصور کاملترین نشانهٔ چنین دلی داده شده است: دفتر ششم از بیت ۳۵۸۳ به بعد سخن از شاهی ست که سه پسر دارد. وی آنان را برای کسب تجربه به جهانگردی تشویق میکند، ولی مصرانه میخواهد که به قلعه «ذات الصور» داخل نشوند:
هر کجاتان دل کشد عازم شوید
فی امان الله، دست افشان روید!
غیر آن یک قلعه نامش هش ربا
تنگ آرد بر کله داران قبا
آن سه برادر پند پدر را در برابر سودای دیدار قلعه پس پشت انداخته بدرون آن میروند و نقشهای زیبا و عجیب میبینند. در آن میانه نقش صورت دختر پادشاه چین دل از هر سه میرباید و دست از جان شسنه در آرزوی وصال دختر که پدری عارف ولی غیرتمند دارد وارد کشور چین میشوند. ناصبوری برادر بزرگتر و غرور برادر میانی آرزوانهشان را بر باد داده آنان را بکام مرگ میکشاند. تمامی این حکایت بلند و ظاهرا ناتمام، با کنایههای رمز آلود شرح سلوک آن دو برادر است و سخن از عوالم معنوی، که پرداختن به جزئیات آن از حوصله این نوشتار بیرون است. اما شرح حال برادر کوچک خواننده را به مفهوم سپیدی دلی که مولانا میگوید، راه مینماید:
آن سوم کاهلترین ِ هر سه بود
صورت و معنی، بکلی او ربود
آن برادر سوم، بر اثر کاهلی که پیشه کرده بود هم به وصال دختر پادشاه چین رسید و هم گوی معنی را زده، در عوالم معنوی به مراد رسید. مولانا از این داستان هزار و سیصد وچند بیتی، تنها به همین یک بیت برای نمودن سرنوشت برادر کوچک بسنده میکند و میگذارد خواننده خود با فراست خاطر و بینش دل باقی آن را نزد خویش به تصویر بکشد. سپس ماهرانه با تمثیلی مفهوم «کاهلی» سالک راه حق را روشن میکند تا با معنای معمولی این واژه که سستی و تنبلی ست، اشتباه گرفته نشود.
دفتر ششم از بیت ۴۸۷۷ به بعد:
وصیت کردن آن شخص که بعد از من او برد مال مرا از سه فرزند من که کاهلترست
آن یکی شخصی به وقت مرگ خویش
گفته بود اندر وصیت پیش پیش
گفت «هرچه در کفم کاله و زرست
او برد زین هر سه، کو کاهل ترست»
گفت با قاضی و بس اندرز کرد
بعد از آنجام ِ شراب ِ مرگ خورد.
استاد نیکلسون کاهلی را تسلیم و رضا ی فرد در برابر خواست خدا و انجذاب در انوارش میداند. افزون بر آن برای درک معنی «کاهل» در این مفهوم خواننده را به حکایتی در دفتر سوم مثنوی راهنمایی میکند: «حکایت آن شخص که دعا میکرد در عهد داوود (ع) که: مرا روزی حلال ده بیرنج» (۱)
البته یاد آوری این نکته هم ضروری ست که کاهلی مخصوص آن شخص در حکایت بالا، اگرچه مصداقی ست از این مفهوم، اما دقیقا قابل انطباق با کار و کردار پسران آن پدر، در حکایت پایان مثنوی نیست. سخن در باره جزئیات این تشابه و اختلاف را به زمان مناسب دیگری موکول میکنیم...
باری، منظور مولانا از کاهلی سستی در امرار معاش و معطل نهادن خانواده و لاابالیگری معمول در پارهای از مردم نیست. منظور، نداشتن کوشش و میل به بر آوردن آرزوهای دنیوی و راضی بودن به رضای حق و سپردن اداره امور بدست آن یگانه است، که میتواند ازتوکل در جزییترین امور روزمره زندگانی، تا توکل در عمیقترین مفاهیم معنوی و روحی قابل تعمیم باشد:
عارفان از دو جهان کاهل ترند
زان که بیشُدیار، خرمن میبرند.
کاهلی را کردهاند ایشان سند
کار ایشان را چو یزدان میکند.
میگوید در هر دو جهان خاکی و معنوی عارفان کوششی ندارند و بیعملند. و بدون شخم زدن زمین و کارورزیدن، خرمن خویش را درو کرده، به اصطلاح «شاهد مقصود» را در بر دارند. از آنجا که خدا کار و بارشان را راه میاندازد، وی را تکیهگاه خویش قرار داده و کاهلی را پیشه کردهاند. پس از آن، قاضی از سه پسر میخواهد که هرکس شمهای از کاهلی خویش بگوید تا وی بداوری بپردازد. یکی از پسران میگوید من افراد را از طرز سخن گویی میشناسم که چه در چنته دارند. اگر هم نزد من سخن نگویند، آنان را از تحت نظر داشتن اعمال و رفتارشان در سه روز خواهم شناخت. برادر دیگر میگوید من هم افراد را از سخن گوییشان میشناسم ولی اگر نزد من سخن نگویند با ترفندی آنان را به حرف زدن وادار میکنم.
گفت دانم مرد را در حین ز پوز
ور نگوید دانمش اندر سه روز
وآن دگر گفت ار بگوید دانمش
ور نگوید در سخن پیچانمش
قاضی سپس با آوردن حکایتی متناسب با این موقعییت از آن جوان میپرسد حال اگر طرف مقابل متوجه حیلهات شده باشد و نخواهد حرف بزند چه میکنی؟ جوان پاسخ داد هیچ کوششی اتجام نمیدهم بل که در حضور او ساکت مینشینم:
گفت اگر از مکر ناید در کلام
حیله را دانسته باشد آن هُمام،
سِرِ او را چونشناسی، راست گو!
گفت: «من خامش نشینم پیش ِ او»
صبر را سُلَم کنم سوی دَرَج
تا بر آیم، صبرُ مفتاح الفرج
ور بجوشد در حضورش از دلم،
منطقی بیرون از این شادی و غم،
من بدانم کو فرستاد آن بمن
از ضمیر ِ چون سهیل اندر یمن (۲)
در دل ِ من، آن سخن زآن میمنه ست
زآنکه از دل، جانب ِ دل روزنه ست.
...................
پایان دفتر ششم
میگوید من با نردبانی از صبر، بر بام آرزویم بر میآیم (که گفتهاند) صبر کلید گشایش هاست. (به این ترتیب که:) اگر در حضور آن فرد گفتاری خارج از احساسات درون بر دلم گذر کند، (یعنی صفحه دلم چنان خالی از نقش و نگار غم و شادی میباشد که سخنی از آن به ذهنم نمیرسد تا با خویشتن خویش گفتگوی درونی داشته باشم) آنگاه میفهمم سخن از سوی دلِ چون ستاره سهیل تابناک ِ آن دیگری ست که از محل استقرار خویش (میمنه جناح راست لشگر است اما سمت راست دل هم که محل وحی است مورد نظر مولاناست) بر دل من تابیده است. زیرا دل به دل راه دارد.
همین معنی البته در حکایتی دیگر با جزئیات دقیقتری به تصویر کشیده شده است. داستان مری کردن رومیان و چینیان در دفتر اول مثنوی که شرح آن در نوشتههای آینده خواهد آمد. پاسخ ِ آن برادر به قاضی، میتواند تنها یکی از مصداقهای «کاهلی» عارفانه تعبیر شود، زیرا مولانا با همین ابیات مثنوی را بپایان رسانده، سخنی از کاهلی برادر سوم بمیان نمیآورد. اما میتوان از بیان طتز آلودش در تمثیلی که برای آن پرسش قاضی آورده است، سلوک کاهلانه برادر سوم را به حدس دریافت:
مادری به فرزندش چنین میآموزد که: «هروقت شبحی ترسناک در تاریکی و گورستان و امثال آن دیدی، بدون ترس به او حمله کن، آن شبح فرار میکند (و تو میفهمی که وی توهمی بیش نیست)». کودک با منطق بچگانهاش پرسشی خنده دار ولی عمیق و تفکر بر انگیز مطرح میکند: دفتر ششم بیت ۴۹۰۰ به بعد
گفت کودک: «آن خیال دیو وش،
گر بدو این گفته باشد مادرش،
حمله آرم، افتد او در گردنم،
ز امر ِ مادر. پس من آن گه چون کنم؟
تو همی آموزیم که چُست ایست!
آن خیال ِ زشت را هم مادری ست»
سپس گویی مولانا خود پاسخ این پرسش زیرکانه را آماده دارد:
دیو و مردم را مُلَقِن، آن یکی ست (۳)
غالب از وی گردد ار خصم اندکی ست
تا کدامین سوی باشد آن یواش،
الله الله، رَو تو هم زآن سوی باش!
میفرماید تلقین کننده به جن و انس، خداست!!! (...... تو گویی در پس ِ آینه طوطی صفتم داشتهاند...). اوست که اگر با وی باشی، حتی اگر در موضع ضعیفتر هم باشی برخصم ِ خویش یعنی بر مدعی و رقیب خویش پیروز خواهی شد. (خصم به مفهوم هر یک از دو جانب مناظره و معامله و منازعه و جنگ است). حال تو از برای خدا هر طرف که آن یواش میرو د، همان طرف برو تا یاریت کند. (ترکان به اسب ِ راهوار که آرام ولی خستگی ناپذیر حرکت کرده و سوار را به مقصد میرساند، یواش میگویند) یعنی هر جا که خواست خداوندی جریان مییابد، تو همانطرف را بگیر تا پیروز شوی. بنابر این میتوان حدس زد اگر مولانا میخواست از حد کاهلی برادر سوم سخن بسراید مضمونی نزدیک به همین معنی را مطرح میکرد: «خدا میداند شاید کوچکترین فرزند میخواسته است بگوید که من انسان را بدون آنکه سخنی بگوید میشناسم، آنچه را که از دل ِ او میگذرد میدانم و حدیث: «اِتقوا فِراسَه المومن ِ فَاِنهُ یَنظُرُ بِنوراللهِ عزَوجَلَ» «از زیرکی مومن بترسید که او به نور خداوند میبیند»، را میخواسته بر زبان بیاورد و میراث پدر را بگیرد.» (۴)
باری.. مولانا هوشمندانه راه تفسیر و تاویل این حکایت را و در واقع مثنوی معنوی را باز نهاده است تا آیندگان خود به یاری بینش خویش و استعداد درونی و افاضه الهی مفهوم کاهلی را دریابند تو گویی با زبانی روانکاوانه خطاب به خواننده مثنوی معنوی میسراید:
چیز دیگر مانداما گفتنش،
با تو روح القدس گوید بیمنش.
نه، تو گویی هم به گوش ِ خویشتن
نه من و نه غیر ِ من،ای هم تو من!
همچو آن وقتی که خواب اندر روی
تو ز پیش ِ خود، به پیش ِ خود شوی
بشنوی از خویش و پنداری فلان،
با تواندر خواب گفته ست آن نهان
تو یکی تو نیستیای خوش رفیق!
بل که گردونی و دریای عمیق
دفتر سوم بیت ۱۳۰۰
http://www.zibarooz.blogfa.com/
-------------------
زیر نویسها:
(۱) «کاهلترین ِ هر سه بود»، یعنی که بیش از برادرانش اهل تسلیم و رضا و مجذوب انوار خدا بود. در باره «کاهل» به این مفهوم، قس: دفتر سوم ۱۴۵۰الی ۱۴۶۱ «رینولد. ا. نیکلسون، شرح مثنوی دفتر ششم، ص ۲۲۸۹ ترجمه و تعلیق: حسن لاهوتی
(۲) سهیل اندر یمن:» سهیل ستارهای کوچک ولی نورانی ست... در قطب شمال. هر کس این ستاره را (بتواند) ببیند، دلیل بر قدرت بینایی اوست.... چون در یمن بهتر دیده میشود، آن را سهیل یمانی هم گفتهاند «شرح مثنوی شریف /گلپینارلی /سبحانی ج۳ ص۹۷۰
(۳) مشرب فلسفی مولانا اغلب اوقات» اشعری «ست. اشاعره بر عکس مخالفان اعتزالی خویش، خداوند را» فعال ما بشاء «دانسته، میگفتند:» لا موثر فی الوجودالاالله «یعنی در جهان تاثیرگذاری جز خدا وجود ندارد. بنابر این جن و انس هر چه گویند و هرچه کنند، در مرتبه نهایی بر اثر خواست خدا میباشد
(۴) همان ۹۷۱/