iran-emrooz.net | Tue, 17.05.2011, 10:23
مشتاق علیشاه
پیرایه یغمایی
|
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
مشتاق علیشاه که نام اصلیاش میرزا محمد تربتی است، جوانی خوش سیما و برازنده و از مریدان شاه نعمت الله ولی بود که از اصفهان به کرمان کوچ کرد و در این شهر ساکن شد. او هنرمندی شوریده بود که هم شعر میسرود و هم سه تار را به مهارت مینواخت، و اصلا ً نام او با نام سه تار عجین است چرا که وی یک سیم به سیمهای سه تار افزوده که به نام وی، «سیم مشتاق» نامیده میشود.
میگویند این درویش هنرمند روزها روی پلههای مسجد جامع کرمان مینشست و آیات قرآن را به همراه صوت مؤثر سه تار، ازبُن جان تلاوت میکرد و از این رو پس از مدتی مریدانی بسیار یافت که پر آوازهترین آنها ملا محمد تقی کرمانی، معروف به «مظفر علیشاه» بود. و این ملا محمد تقی کسی بود که ابتدا، در مخالفت با دراویش تعصب میورزید، هرگز با آنان نمینشست و حتا دیگران را هم از نشست و برخاست با آنان منع میکرد، اما به ناگهان از مریدان مشتاق شد و داستان آن از این قرار است که میگویند روزی یکی از بازاریان کرمان که روضه خوانی ِ سالانه داشت، علما ی شهر را به روضه فراخوانده بود و علما همه در ردهای خاص نشسته بودند و ملا محمد تقی هم در میان آنان بود. در این هنگام مشتاق علیشاه بیخبر وارد شد و در زاویهای مقابل او نشست. هنگامی که سفره گستردند ملا محمد تقی دست به سفره دراز نکرد و به پیروی از او، دیگر علما هم دست نزدند. صاحب مجلس که مردی متدین بود، ناراحت شد و سبب را پرسید و در ضمن اشاره کرد که تمام مخارج سفره از کسب حلال به دست آمده و ذرهای ناحق در آن نیست.
ملامحمد تقی ضمن تأیید گفتهٔ میزبان، به مشتاق علیشاه اشاره کرد و گفت: «قرار نبود که درویش بر سر این سفره باشد و اکنون میبینیم که هست!»
مشتاق علیشاه با شنیدن این سخن نگاه نافذ و معنی داری به ملا محمد تقی انداخت و گفت: «حاجی، اگر سفرهٔ مولاست که درویش و غیر درویش ندارد!» پس آنگاه برخاسته، مجلس را ترک نمود. او رفت اما تأثیر آن نگاه در ملا محمد تقی به ژرفا باقی ماند، آنگونه که وی عبای خود را برداشت و در پی مشتاق روانه شد و در اول کوچهٔ «ماهانی» او را دید که بر سر گوری نشسته و سر در خویش فرو برده است. هرچه اصرار ورزید، درویش باز نگشت، اما از آن لحظه به بعد ملا محمد تقی دگرگون شد، شیدا و شیفته شد، دیوانهٔ عشق شد، تغییر مسلک داد، به راه عرفان افتاد، نام خود را به «مظفر علیشاه» گردانید و حتا دیوان شعر خود را نیز به نام مرشد خود «دیوان مشتاق» نامید.
اما از آن طرف هر چند که پیروان مشتاق رو به افزونی میگذاشتند، بر تعداد دشمنان او هم که در صدد قتلش بودند، اضافه میشدند که در صدر آنان ملا عبدالله نامی بود که مجتهد شهر بود و از همه گردنکشتر و خونیتر مینمود و هر دم درپی بهانه میگشت تا اینکه روز بیست و هفتم ماه رمضان ۱۲۰۶شمسی، هنگامی که بر منبر بود، مشتاق علیشاه وارد شد و در گوشهای به عبادت مشغول گشت. ملا عبدالله چون شنیده بود که وی قرآن را با نوای سه تار تلاوت میکند، از همان بالای منبر حکم به سنگسار کردن و قتل مشتاق علیشاه داد و خود پیش افتاد.
درویش را گرفتند و در مکانی که امروز شبستان مسجد جامع است، اما آن روز تلی بود به نام «تل خر فروشان» در گودال افکندند و به سنگ زدن پرداختند. یکی از مریدان مشتاق به نام جعفر خود را به روی او انداخت تا در امانش بدارد، اما به او نیز رحم نکردند و او هم کشته شد و ملا محمد تقی (مظفر علیشاه) زمانی رسید که کار از کار گذشته بود..، پس هنگامی که آن صحنهٔ ناگوار را دید گفت: «یک شهر، خون بهای مشتاق است.»
بعد از مرگ مشتاق، ملا عبدالله که بانی مرگ او بود به «ملا عبدالله سگو» معروف شد، چون هنگام مرگ زمانی که دید لبهای مشتاق علیشاه هنوز تکان میخورد و «یاهو» میگوید، به او نزدیک شد و با لهجهٔ کرمانی گفت: «سگو هنوز هم یا هو میگویی؟» و عجیب اینکه این لقب آز آن به بعد بروی او و اقوامش ماند و مردم آنها خاندان «عبد الله سگو» مینامیدند.
مدفن مشتاق علیشاه که از خلوص و صفای خاصی بهره دارد، در کرمان به «مشتاقیه» معروف و زیارتگاه رندان جهان است.
به گفتهٔ دکتر باستانی پاریزی بعد از سالها، مرحوم عباسعلی کیوان قزوینی که از نفوذ کلام و تأثیر نفس بهرهٔ بسیار داشت، در همان مسجد جامع کرمان- که چندین هزار جمعیت کرمانی در آنجا جمع بودند، واقعهٔ قتل مشتاق علیشاه و سنگسار کردن او را توسط مردم کرمان، نقل میکرد و چنان مؤثر نقل میکرد که مثل واقعهٔ عاشورا همهٔ مردم به گریه افتادند. پس در آخر منبر گفت: «مردم این بود واقعهٔ قتل مشتاق توسط اجداد بزرگوار شما! حالا گمان میکنم وقت آن رسیده باشد که وجوبا ً همهٔ شما یک لعنتی به روح پدران خود نثار کنید!»
و عجیب اینکه مردم تحت تأثیر کلام او، در جواب «پیش باد!» را چنان بلند و همگانی گفتند که انگار به روح پدرانشان صلوات یا رحمت میفرستند!
نطر کاربران:
درود و سپاس برای عزیزانی که برای مطلب مشتاق عليشاه پیام گذاشتهاند. جناب محمد بينش خوشحال می شوم مطلب شما را بخوانم اگر ممکن است نشانی وبلاگ خود را یا بنویسید.
پيرايه يغمایی
*
با سلام و ارادت خدمت شاعره محترم پیرایه پغمایی. با خواندن این گزارش ارادت غایبانهای که به پدر فاضلتان حبیب یغمایی و فرزند خلقش داشتم دو چندان شد. درود بر شما باد ... امیدوارم گرفتاری های ادبی و هنری اندکی برایتان فرصت بگذارد تا نظری هم به مقالات این فقیر که یکی را در همین صفحه بنام دیدار مثنوی می بینید بیندازید. ارادتمند محمد بینش (م ـ زیبا روز ) و سپاسگزار می شوم اگر چند خطی هم نظری در باره آن در وبلاگم بنویسید.
http://zibarooz.blogfa.com
*
بسیار خواندنی و شیرین بود ، ضمن اینکه گوشهای از تاریخ را آشکار می کرد. دست مریزاد