iran-emrooz.net | Tue, 10.05.2011, 19:53
از وقتی خود را شناختهام
حامد رحمتی
دو شعر از حامد رحمتی
از دفتر «عکاس دوره گرد» (۱۳۹۰)
از وقتی خود را شناختهام
از وقتی خود را شناختهام
جنگلی تنها بودم
هرگز بهار را باور نداشتهام!
در کنار رودخانه
به مردی مشکوک پناه دادهام
هنگامی که آواز میخواند
پرندهگان مهاجر
به پیشوازِ خورشید میروند
و روز دیگری را
در من آغاز میکنند
یک شب
سایهها به جستجوی او آمدند
از میان درختها عبور کردند
سگها
مدام پارس میکردند
بو میکشیدند
ناگهان
صدای شلیک گلولهها
پرندگان مهاجر را پر داد
و جنگل
از آواز آن مرد خالی شد.
هر روز
هر روز
به اداره میروم
به بازار میروم
چترِ سیاهم را
جا نمیگذارم
تا خیس شوم
با صدای ناودانها
تصادفی بودن جهان را
در کتابهای آسمانی
مرور میکنم
و در گلدانهای سفالی
گندم میکارم.
با تیتر درشت روزنامهها
چهرهام را میپوشانم
و در لاک سنگینم فرو میروم
به شهربازی میروم
به سینما میروم
و ماشینهایِ مدل بالا
توجهام را جلب میکند
مثل
همین سگِ پشمالو
که زبان سرخاش را
بیرون آورده
و مدام پارس میکند.