iran-emrooz.net | Mon, 09.05.2011, 10:45
دیدار مثنوی
محمد بینش
|
آب جیحون را اگر نتوان کشید
هم ز قدر تشنگی نتوان برید
گر شدی عطشان بحر معنوی
فرجهای کن در جزیره مثنوی
فرجه کن چندان که اندر هر نفس
مثنوی را معنوی بینی و بس!
بخش نخست: پیشگفتار
قافیه اندیشم و دلدار من
گویدم مندیش جز دیدار من!
با درودی گرم و روشن چو خورشید خاوران به یارانی که این برگ را گشودهاند، راهی را آغاز میکنیم. راهی که بیاری حق میتواند، مشتاقان ِ پیمودن آن را به فتح قلههایی چند از مثنوی معنوی راه بگشاید. از همین آغاز راه در نخستین گام، شاید خواننده بپرسد چرا چنین عنوانی را برای نوشتاربرگزید یم و نه مثلا:
«شرح مثنوی»؟ از آن جهت که مثنوی را باید با چشم «سِر» دید و به کشف و شهود دریافت. شروح مثنوی و مقالات راهنمای فهم آن تنها یکی از وسایل پیمودن این راهند.
اصل، اشتیاق است و صدق؛ و دیگر هیچ! میتوان با مثنوی ملاقات کرد و با او درد دل گفت. مینویسم او و نه «آن» زیرا به موجودی زنده و هشیار نظر دارم. صاحبدلی که میتوان هر شکر و شکایتی را در هر زمانهای نزدش برد و پاسخی درخور شنید مانند غزلیات حافظ که هر کس از «ظن» خود یارشان شده تفالی میزند.
شاید این سلسله نوشتارها برای کساتی که خود دستی در پژوهش متون عرفانی دارند چیزی در خور نداشته باشد و ما را به تکرار سخن دیگران متهم دارند. باکی نیست؛ که روی سخن بیشتر با نسل جوان است. نسلی با لنده که داعیهٔ پی افکندن بنیادی انسانگرایانه برای جامعه نوین ایران دارد. چراکه عرفان و تصوف با پیشینه هزار ساله خویش، ــ گرچه نقاط ضعف نیز فراوان دارد ــ یکی از ژرفترین سمت گیریهای تلطیف ِ شریعت اسلامی ست.
امروزه شوربختانه در دهکده کوچک جهانی، افراد چنان در برابر کوران اطلاعات قرار گرفتهاند که دیگر فرصت تامل درهیچ اندیشهای را ندارند ــ یا نمیخواهند داشته باشند ــ زندانیانِ خبر و تصویر انتظار دارند تنها با یک کلیک بر تکمه رایانهها و مکثی کوتاه، از هر چمن گلی در سبد معلومات شخصی خود چیده به حافظه کامپیوتر بسپارند، شاید روزی بکارشان آید! اما خوشبختانه در انبوه ِ چنین نیروی پویایی، بیگمان هستند ذهنهای مشتاقی که خود دلی در گرو ادب و عرفان پارسی دارند و میخواهند بیدرد سر ِ مرید و مراد پروری و احیانا شیخ و خانقاههای «روز آمد»، چیزی از اساس و سرچشمه عرفان و تصوف به چنگ آورند. خطاب به چنین عزیزانی مینویسم:
«چون که صد آمد، نود هم پیش ماست».... در مثنوی موضوعات مختلف عرفانی و فلسفی و دینی و غیر آن چنان با مهارت در قالب داستانها وکنایات و استعارات و تمثیلات جذاب ارائه شده است که خواستاران ِدریافت این مطالب را با اطلاعی عمیق بسوی فهماندن سایر متون ادبی صوفیه میکشاند. افزون بر آن با خواندن مثنوی میتوان با جنبههای فراوانی از زندگی اجتماعی آن روزگاران مردم ایران آشنا گردید، به شرط آنکه با تامل ِ کافی نگریسته شود. و نه تنها چشم، که گوش هم چشم گردد:
آینهام آینهام مرد ِ مقالات نیم
دیده شود حال من ار چشم شود گوش ِ شما
اما چگونه «شنیدار» به «دیدار» مبدل میشود؟ از راه سکوت* و اندیشهٔ عمیق در هر آنچه از مثنوی میتوان دریافت. چنین تاملی نهایتا از مرزهای اندیشهٔ انسانی فراتر خواهد رفت و با کشف و شهودی که از جهانی معنوی ست ادغام شده، سرانجام به الهام و اشراق خواهد رسید. آنگاه مشتاق فهم مثنوی خودمعنوی میگردد ودانایی ِ قیاسیش به بینشی خلاق تبدیل میشود:
جان شو و از راه جان، جان راشناس
یار ِ بینش شو نه فرزند ِ قیاس!
معانی نوزاده میشوند وحدِ هر دو جهانِ جهان فراخ و فراختر میگردد:
هین سخن ِ تازه بگو تا دو جهان تازه شود
وا رهد از حد ِ جهان، بیحد و اندازه شود
برای درک مثنوی باید خود، مولانا شد. روشن است، کسی را یارای گرفتن جای پدید آورنده اثرنیست چون افراد انسانی با یکدیگر متفاوتند و هر کس یک نسخه بیشتر در جهان ندارد. فردیت و شخصیت و شرایط اجتماعی و سطح دانش بشر و دگردیسی هنر و ادب در ادوار تاریخ وتفاوت استعداد افراد و.. و.. باعث میشود همگان به درک واحدی از «متن» ــ که موضوعش میتواند ادبی، هنری، و حتی گفتار معمول مردم باشد ــ نرسند. امروزه در بحثهای فراوانی که عمدتا بنام «هرمنوتیک» معروف است ــ فلسفه یا هنر «تفسیر» اگردرتعریف سخت نگیریم و موشکافی شکاکان را رها کنیم.
سخن بر سر ِ آن است که در بررسی ِ ادب و هنر و متون تاریخی و مذهبی و فلسفی و امثال آن، محقق یا بهتر بگوییم مفسر چگونه باید به آن «متن» بر خورد کند و بنگرد؟ «مفسر منظر» باید بود یا «مولف محور»؟ هر کدام از این دو دایره نگرش، بر جنبههایی از واقعیت انگشت مینهند. پارهای محققان نیزدر روندی دیالکتیکی هردوجانب را در نظر میگیرند.... اشاره به نظرات همه آنان البته از حوصله این نوشتار خارج است. تنها در مورد مولانا، نظر نویسنده بر آن است که باید در نخستین گام منظوروی را درک کرد سپس به تفسیراندیشهاش پرداخت. با مثالی دایره سخن شفافتر میشود.
توجه به واژه «ملت» در بیت زیر باید چگونه باشد؟
آنجا که الست آمد، ارواح بلی گفتند، این مذهب و ملتها، میدان که نبود آنجا
خواننده ــ بگو مفسر ــ امروزی که صدها بار واژه ملت را بعنوان ترجمه «ناسیون» فرانسوی در کتابهای درسی و روزنامهها خوانده است، چنانچه نداند که در زمان مولانا چنین مفهومی ازملت وجود نداشته، ومنظورآیین وشریعت بوده است، بکلی از معنی مورد نظر مولانا دور میافتد. این نمونهای ساده از موارد بیشماری ست که در فهم مثنوی پیش روی خواننده قرار دارد و میتوان حدس زد وقتی پای تمثیلات و استعارههای صوفیانه و تاویلات خود مولانا از آیات قرآنی و احادیت و امثال آن پیش آید، چگونه مفسر را در شهری مه گرفته و مبهم محصور میکند. اینجاست که مشتاق درک حضور مولانا باید خود همت کند و نکات ظریف را بیاری اشراق باطن دریابد. جان سخن آن ست که شارحان مثنوی در بسیاری موارد از «ظن خود» یار مولانا گشتهاند، اما بیراهه نیز نرفتهاند و بیش و کم بر نکات مشترکی انگشت نهادهاند که اطلاع از آنها برای دیداربا مثتوی لازم است. به نظر میرسد پژوهشگران ِ مثنوی آراء چند شارح و مفسر را بیش از دیگران مورد اطمینان یافتهاند. از آنجمله
شرح رینولد نیکلسون به ترجمه حسن لاهوتی و بامقدمه استاد آشتیانی. «شرح کبیر انقروی» نوشته اسماعیل انقروی با ترجمه دکتر عصمت ستارزاده شرح ِ دقیق استادفروزانفر در سه جلد از دفتر اول مثنوی و شرح جامع مثنوی از کریم زمانی.
افزون بر این پژوهندگان البته منابع متعددی نیز برای درک افکار مولانا به زبان پارسی در کتابخانهها موجود است. از برترین آنها «مولوی نامه» نوشته استاد جلال همایی ست که خود به شیوه درسنامهای، به بررسی نکات فلسفی و عرفانی در اندیشه مولانا پرداخته است. پژوهشهای استادان زرین کوب و کدکنی و سروش و نیکلسون امریکایی و شیمل از آلمان و گلپینارلی از ترکیه و دیگر بزرگان همگی راهنما هستند.
محمد بینش (م ــ زیبا روز)، آلمان
http://zibarooz.blogfa.com/