iran-emrooz.net | Wed, 29.06.2005, 7:53
رمان “عادت میكنيم” وفادار به ارزشهاى سنتى
ناهيد كشاورز (كلن)
چهارشنبه ٨ تير ١٣٨٤
عادت میكنيم
نويسنده: زويا پيرزاد
ناشر: مركز - تهران
تعداد صفحات: ٢٦٦
قطع: رقعی (شميز)
قيمت پشت جلد: ٢٥٠٠٠ ريال
رمان" عادت میكنيم" نوشته خانم "زويا پيرزاد" سال قبل در تهران به چاپ رسيد و در مدت كوتاهى به چاپها متعددى رسيد. آنچه باعث فروش زياد اين كتاب شد موفقيت قبلى كتاب "چراغها را من خاموش میكنم" از همين نويسنده بود.
كتاب حاضر در مقايسه با كتاب اول از كيفيت به مراتب پائينترى بر خوردار است. عدم انسجام شخصيتها و ، فضا سازى و نوعى عجله كه در تمام كتاب خواننده را گيچ میكند از ارزش ادبى رمان میكاهد به علاوه آنچه كه از خانم "زويا پيرزاد" به عنوان نويسندهای كه در ادبيات زنان نامى درخور به خود به اختصاص داده است انتظار میرفت تلاش براى تصوير زندگى زنان به نوعى ديگر و برون رفتن از خط قرمز سنن اجتماعى است كه او دراين رمان در اين زمينه ناموفق است.
كتاب "عادت میكنيم" شرح زندگى "آرزو صارم" است زنى كه با دخترش زندگى میكند. سالهاست از همسرش كه در فرانسه زندگى میكند جدا شده و بعد از مرگ پدرش اداره بنگاه معاملات ملكى او را به عهده گرفته است. زن مستقلى است كه از عهده كارهايش به خوبى بر میآيد. میتواند ماشينش را با يك فرمان پارك كند و در رابطه با همكارانش و مديريت محل كارش مشكلى ندارد. زنى است زحمتكش و جدى كه به طور دائم از سوى مادر و دخترش مورد سرزنش قرار میگيرد و مادرش تنها كسى است در دنيا كه "آرزو" در برابرش ناتوان است و مدام از سوى او مورد تحقير قرار میگيرد. "شيرين مساوات" تنها مونس و همدم و در ضمن همكار اوست كه اغلب ساعات فراغتشان با هم میگذرد.
"ماه منير" مادر "آرزو" زنى است پر مدعا كه تمام فكر و ذكرش اين است كه چيزى از ديگران كم نداشته باشد و براى داشتن يك زندگى مرفه بيشتر از همه به دخترش فشار میآورد. در خانهاش زن و مرد خدمتكارى دارد كه مرد در عين حال به كارهاى دفتر معاملات ملكى هم میرسد و در تمام سالهاى گذشته عشقش به خانم را به شكل خدمت دائم و بىدريغ به او نشان داده است.
"آيه" دختر "آرزو" جوانى است كه خيال رفتن به فرانسه و پيوستن به پدرش را دارد كه دائم او را به رفتن تشويق میكند. دانشجو است. مدام غر میزند و رابطهاش با مادر بزرگش بهتر از با مادرش است.
اين شخصيتها همگى با وجود درگيرىهاى دائم با يكديگر نوعى زندگى يكنواخت و كسالتبار را میگذرانند تا اينكه "سهراب زرجو" به عنوان مشترى بنگاه به قصد خريد خانه وارد داستان میشود و زندگى "آرزو" را در هم میريزد. او تاجر قفل و كليد است و مغازهاش در ميدان توپخانه است و ماشينهاى "پاترول" و "جگوار"ش را به تناوب سوار میشود. آدابدان است و همه كار میكند تا توجه "آرزو" را جلب كند و براى اين كار به زمان زيادى هم نياز ندارد. آنچه مانع ازدواج آنهاست مخالفت مادر و دختر آرزوست كه "شيرين" هم به آنها میپيوندد. شيرين كه خود تجربه يك شكست عشقى را پشت سر دارد به تمام مردان بدبين است اما در عين حال در انتظار خبرى از يار از ديار رفته.
فضا سازى داستان
"زويا پيرزاد" با وجود اينكه در كتاب "چراغها را من خاموش میكنم" نشان داد توانائى ساختن و پرداختن فضاهاى داستانش را دارد در رمانش تازهاش از اين كار ناتوان است. شايد به اين دليل كه كتاب قبل از هر چيز با شتاب نوشته شده است. اين عجله در تمام طول كتاب خود را نشان میدهد. زمانى طول میكشد تا خواننده متوجه شود كه آرزو با مادرش زندگى نمیكند. خانه او تنها گذرا در كتاب عنوان میشود. محل كار او به كرات در كتاب مطرح میشود اما فرم آن ناروشن است. تنها خانهای كه آرزو به "سهراب زرجو" براى خريد نشان میدهد به طور كامل وصف میشود.
در پرداختن به ماجراهاى كتاب است كه نويسنده از توصيف فضاها با شتاب میگذرد و خواننده را گيج ميان حوادثى كه نمیداند در كجا رخ میدهند رها میكند. بطور مثال میتوان به صحنه عروسى در اواخر كناب پرداخت كه در آنجا با اينكه نويسنده در فصول قبلى خواننده را براى برگذارى مفصل آن آماده كرده بود بدون پرداختن به آن میگذرد.
در كتاب "چراغها را من خاموش میكنم" نويسنده در توصيف دقيق فضاى آبادان شهرى كه ديگر به آن شكل وجود ندارد میتواند خواننده را به تجسم فضاى شهر وادارد و يا در نگارش فضاى آشپزخانه كه ساعات زيادى از زندگى "كلاريس" راوى داستان در آنجا میگذرد چنان موفق است كه میتوان چشمها را بست و تصور كرد كه در همان جا ايستادهاى. در توصيف حمله ملخها به شهر در رمان "چراغها را من خاموش میكنم" مىتوان وجود هزاران ملخ در حياط خانه را احساس كرد.
شخصيتهاى داستان
"زويا پيرزاد" عجول است میخواهد رمانش را زودتر تمام كند. براى پرداختن به شخصيتهاى داستانش حوصله به خرج نمیدهد و يا شايد آنها را همانطور كه مینويسد قبول دارد.
"آرزو صارم" را تنها در زندگى روزمرهاش میتوان شناخت. به گذشتهاش كم پرداخته میشود. ميل دارد نقش قربانى را بازى كند همه به او ظلم كردهاند. از مادرش با خشم حرف میزند و به مهمترين موضوع كتاب كه رابطه آنهاست كم پرداخته میشود. و وقتى در آخر كتاب سرانجام با نفرت از رابطه مادرش در زمان كودكيش با مستخدم خانه حرف میزند و آن را بر ملا میكند نويسنده چنان از سر آن با بى تفاوتى میگذرد انگار مسئلهای پيش پا افتاده روى داده باشد. بعد از اين ماجرا بازهم رابطه آن دو روال سابقش را در پيش میگيرد. همه به جز "سهراب زرجو" كه در نقش حامى او ظاهر میشود به او اجحاف میكنند. با تمام شخصيت مستقل او در زندگى كاريش و تمامى حمايتى كه از سوى "سهراب زرجو" میشود در ايستادن در مقابل مادرش ناتوان است. او از يك سو از رفتارهاى خانوادگيش كه عدم توجه به طبقات پائين اجتماعى است عدول میكند و براى مداواى برادر "تهمينه" يكى از كارمندانش تمام توانش را به همراه معشوقش به كار میگيرد از سوى ديگر براى اثبات اصالت خانوادگى مرد مورد علاقهاش در كتابها به دنبال يافتن نامى از اجداد اوست.
"ماه منير" مادر "آرزو" شخصيْت كلاسيكى است كه در رمانهاى متعددى ديده شده است. اين زن سنتگرا با نوه خود بهتر كنار میآيد تا با دخترش. ريشه نفرت او از دخترش كه به شكل كنايهها و سرزنشها و توهينهاى دائم است مورد توجه نويسنده قرار نمیگيرد و جورى با آن برخورد میكند انگار طبيعىترين رفتار ميان مادر و دختر است و. به گذشته رابطه آن دو پرداخته نمیشود.
"آيه" دختر جوان "آرزو" در كتاب نماينده نسل خود نيست. معلوم نيست چرا رابطهاش با مادرش بد است. در هيچ كجا معلوم نمیشود چرا میخواهد برود و چرا همواره وسيلهای میشود براى آزار مادرش از سوى مادر بزرگش. عادتهاى شخصى او و علايق او معلوم نيستند. با اينكه او نقش مهمى در زندگى قهرمان داستان دارد اما حضورش در رمان اتفاقى است و گوياى چيزى نيست و حتى در آنجا هم كه به نوشتههاى او در وبلاگها پرداخته میشود بيشتر شرح زندگى روزمره اوست با مادرش و يا نشان دادن زبانى كه جوانان امروز ايرانى با آن مكالمه میكنند.
"سهراب زرجو" از شخصيتهائى است كه در باور آدم نمیگنجد و يا اينكه میتوان او را به همانگونه كه تصوير میشود پذيرفت اما باورش نكرد. او مردى است كه در ميدان توپخانه مغازه دارد. میداند با هر كسى چگونه حرف بزند و اين موضوع به خصوص "آرزو" را مجذوب میكند. در قهوهخانههاى جنوب شهر همان قدر رفتارش پسنديده است كه در رستورانهاى بالاى شهر به سبك اروپائى. به همه كمك میكند و آنقدر عزت نفس دارد كه نمیخواهد كسى از كمكهاى او اطلاع يابد. ناجى همه است. همه چيز میداند به هر سرى آگاه است. يك مرد سنتى ايرانى است اما به استقلال زن احترام میگذارد همه جا بوده است اما معلوم نيست چه میكرده. اينكه او در خلوت خود چه میكند و زندگيش بدون "آرزو" چگونه میگذرد خواننده اطلاع نمیيابد.
"زويا پيرزاد" در نشان دادن احساسات عاشقانه ميان اين دو ناتوان است. آنچه "آرزو" را شيفته مرد میكند قدرت اوست كه بطور دائم به رخ كشيده میشود. نوعى مسابقه است براى رو كم كردن زنى كه زندگى مستقلى دارد اما به شكل ظريفى كه به گونهای ديگر نشان داده شود.
زن در سايه اوست كه میتواند ميان دهها مرد در قهوه خانه بنشيند و كسى هم جرئت نگاه كردن به او را پيدا نكند. در كنار اوست كه میتواند براى معالجه برادر كارمندش اقدام كند و هيچ كارى نيست كه زن بتواند براى او انجام بدهد. نوعى روايت تلطيف شدهای است كه میتواند خوراك فيلمهاى فارسى سابق باشد. مرد به عنوان سايه بالاسر و حامى و قيم زن.
در اغلب مواردى كه "آرزو" و "سهراب زرجو" با هم هستند در شرايط و فضاهائى همديگر را ملاقات میكنند كه موضوعى براى نشان دادن قدرت مرد باشد. آنچه كه او نظر زن را میخواهد در انتخاب نوع پرده و اثاثيه خانه است كه تازه در آنجا هم معلوم میشود مرد بهتر میدانسته است و نظر اوست كه مورد قبول قرار میگيرد.
آنچه كه "آرزو" در مقايسه ميان اين مرد و همسر سابقش كه تحصيل كرده اروپاست در میيآبد اين است كه او انتظار كارهائى را كه همسرش از او داشته را ندارد مثلا لازم نيست جورابهاى او را بشويد.
"زويا پيرزاد" كه در كتاب "چراغها را من خاموش میكنم" روزمرگى و كسالت زندگى زنان و تلاش آنها براى رهايى از آن شرايط را خوب بيان كرده بود و در بيان احساسات عاشقانه ميان "كلاريس" و "اميل" كاملا موفق بود در رمان "عادت میكنيم" با عجله از سر همه چيز میگذرد و در برخورد به مسئله زن به خط قرمز سنن اجتماعى وفادار میماند.