iran-emrooz.net | Mon, 20.09.2010, 21:56
بهار تا بهاران
نعمت آزرم
|
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
کارنامۀ یکسالۀ شعری من، به نام: بهار تا بهاران - از خرداد ۱۳۸۸ تا خرداد ۱۳۸۹- به تازگی از سوی انتشارات پیوند فرهنگهای جهان منتشر شده است.
این دفتر در ۱۱۴ رویه و دربردارندۀ ۱۶ شعر بلند و ۱۷ ترانه است. شعرهای این دفتر به جز ترانهها برای نخستین بار در "ایران امروز" نشر یافت. و اینک ترانههای دفتر بهار تا بهاران به ترتیبی که در کتاب آمدهاند از آغاز تا پایان همچنین در ایران امروز انتشار می یابند.
آغاز زوال
دندان به جگر گذشت سی سال به خشم
تا خلق کند چارۀ عمامه و پشم
آغاز زوال این تبهکاران را
سی سال به شعر دیدم امروز به چشم
نوروز و دیروز
خرداد، بهار است ولی نوروز است
نوروز که در جدال با دیروز است
هنگامۀ رزم خرد و خودکامی ست
فرهنگ به جهل بی گمان پیروز است
رنگارنگ
باغی ست شکفته گل در آن رنگارنگ:
آزادی و داد و آشتی و فرهنگ
با این همه رنگ گرچه سبز است به نام،
گل بر سر نام با کسی نیست به جنگ!
فصلی دیگر
فصلی دگر است و نو نوازد آهنگ
خلق آمده از دروغ و بیداد به تنگ
گسترده یکی جنبش و هر صنف در آن،
سبز ست به نام و گوهرش رنگارنگ
ایران و زبان فارسی
ایران و زبان فارسی جان و تن اند
چون واژه و معنی اش به یک پیرهن اند
پیروز گذشته اند از آتش و آب
پیوسته جوان شوندگان ِ کهن اند
جمهوری ایرانی
جمهوری ِ ایرانی ما در راه است
سیلی ست که کوه پیش پایش کاه است
بعد از دو هزاره دین و دولت با هم
آزاد وطن ز چنگ شیخ و شاه است
نسل جوان
این نسل جوان زمان نو آورده ست
برنامۀ خورشیدبرآیان در دست
عفریتۀ بیداد و دروغ دیرین
اینبار از این رزم نمی یارد رست
هزارشاخه رود
این چشمه دو قرن پیش ازین جوشیده ست
تا سبز شود زمین به جان کوشیده ست
امروز هزار شاخه رود است روان،
این نسل جوان نیز از آن نوشیده ست
من و میهن
یک نیمۀ عمر بوده ام در میهن
با هم من و میهنم همانا یکتن
در نیم نخست من در ایران بودم
در نیمۀ بعد هست ایران در من
شیخ و شاه
گر بحث قیاس شیخ باشد با شاه
از شیخ به شمر هم توان برد پناه!
امروز ولی پرسش ملی این ست:
در سلطنت شیخ که را بود گناه؟
تصویرگر پگاه
من شاعر دادخواه بودم، هستم
یک عمر به رزمگاه بودم، هستم
در تیره شبی - نیم سده - توفانی،
تصویرگر پگاه بودم، هستم
قانون اساسی
«قانون اساسی و همه اجزایش،
- می گفت-: درست اگر کنند اجرایش،
آزادی و داد هست در آن ... – گفتم:
وهنی ست به خلق، جمله سرتاپایش!
حقوق بشر
نو دیدن ذات زندگانی هنر است
آگاهی و فرهنگ بهین راهبر است
هر دوره، زمان، زبان و نامی دارد
امروز زمانۀ حقوق بشر است!
خاموشی دریا
فصل گل و تازه کردن پیمان است
در هر وجبی سبزدلی رویان است
خاموشی دریا همگان می دانند:
آرامش پیش از وزش توفان است
باید و نباید
چون صبح جوانم و چو عالم پیرم
تاریکی و روشنایی ِ شبگیرم
بیرون ز وجود خود ندارم مشکل
با باید و با نبایدم درگیرم!
شعر و شعور
پیرانه سرم کنون نه فرزند و نه زن:
دو خفته به خاک و دو دگر دور از من
با اینهمه همچنان که بودم هستم:
آمیزۀ شعر و شور و آب و آهن!
میراث
من شاعر ملی ام، سخنگوی وطن
ایران به زبان من نهاده ست سخن
فردوسی ام این مهر به میهن آموخت
میراث نیای من رسیده ست به من!