iran-emrooz.net | Sat, 11.09.2010, 21:52
هجویه
برزین آذرمهر
اهل آباده سگی هرزه مرض
حیله گر، بدخواه،
بد کین و غرض،
به شبانی رمه خو کرده،
وندرو گرگی بزخو کرده؛
دست ورو شسته وحیا داده به باد
آبرو خورده و
گَه،
قی کرده،
به هوای چه؟ ندانم، شاید،
تکه نانی ز تنوری موهوم،
گشته در دود ودم شهر فرنگ،
از دف و نای چنان مطربکی
رقاصک!
من که در بهتم و حیرت هم از این خوشرقصی
هم به دل دارم از این حیله و ترفند گزند،
چون یکی دانه که بر تابه
ندارم آرام
دائم از خشم به خود می گویم:
وه چه نامردی و نامردمیاش بود به کار،
چه نکو دید فتح الله در او
این سیرت،
چه به جا خواند همو این دله را
عبا سگ!
****
زین فرو مایه
چهها نتوان گفت؛
از بدیها
که به هر دم می کرد؛
ازجفایی
که به عالم می راند ؛
از ستمها
که به آدم می کرد،
چه بگویم اما،
هجو ِ من گر نبود در خور او
تُف مردم به رخش ارزانی !
****
روزگاری،
آری،
این دغل
مردک ِ درویشی بود،
شیخ ِخوش چهره و هم کیشی بود،
ظاهری داشت به مانند ِ همه،
چون شبانی همه در فکر رمه،
دورهای گشت بر این راه و نمط،
کس ندیدش به عیان هیچ غلط؛
دست از پا نمی کرد خطا،
آنچه می کرد به جا بود به جا؛
رفته رفته سر خر را کج کرد،
ساز دیگر به رهی دیگر زد؛
شد مخالف همه کار و بارش،
گفته و کردارش؛
زیر آن پوشش و
لعاب دروغ،
کس نمی برد گمان
این باشد؛
با نحیفان به سر ِ کین باشد.
پشت چون کرد به خیل ِ مردم،
ریشه ی مردمیاش هم شد
گم!
سادگان را به حیل کرد اسیر
کرد از هستی خودشان هم سیر
پوست انداخته و
ماری شد،
افعی زهری قهاری
شد،
خون قدرت چو دویدش
در رگ
گرگ ِ خو نخواره برون زد
از سگ!
برزین آذر مهر