iran-emrooz.net | Mon, 23.08.2010, 21:25
ماراتن ایرانی
عطا گیلانی
نه، به خدا من اصلاً آدم ناسیونالیستی نیستم. نه اینکه جهانوطن باشم، نه! "جهانوطن" را کردهاند فحش و هر کسی را که بخواهند از وطنش بیرون کنند، این ناسزا را نثارش میکنند. من نه ناسیونالیستم و نه نژادپرست و نه جهانوطن! اگر عیبی داشته باشم، اینست که بد و خوب را خوب تشخیص میدهم و چشمم را نمیتوانم بر واقعیات روشن تاریخی ببندم. حقیقت را نمیتوانم کتمان کنم، از حقوق ملی خودمان نمیتوانم دفاع نکنم! اگر شما میخواهید براین چیزها انگ ناسیونالیسم یا شوونیسم بزنید، این دیگر مسأله خودتان است!
یکی از آن بیانصافیهای تاریخ همین مسابقات ماراتن است، از این نام مو بر تنم راست میشود. احساسی مخلوط از ترس و نفرت بر من مستولی میشود. دلم میخواهد که گوشهایم را بگیرم و این کلمه را نشنوم. از همه بدتر، وقتی که میبینم یا میشنوم که برخی از همین رفقای خودمان هر از گاهی کفش آدیداس میپوشند و با زیرپیراهن رکابی دنبال چند هزار آدم دیگر در نیویورک، یا برلین یا کلن و یا در یک خرابشده دیگر، چهل کیلومتر میدوند، مغزم سوت میکشد، دیوانه میشوم، اگر دم دستم باشند، هزار بد و بیراه نثارشان میکنم؛ آخر نداشتن عرق ملی هم حدی دارد!
ماراتن یادآور حقارتآمیزترین شکست ایرانیان از یونانیان است. ماراتن بقول عربها فتحالفتوح یونانیان بود که با آن شکست نهایی ایرانیان از دنیای "غرب" شکل گرفت و بدنبال آن بود که اسکندر گجسته (یعنی ملعون) به خود جرئت داد به سرزمین آبا و اجدادی ما هجوم بیاورد. نه تنها که تخت جمشید را به آتش کشید، نه تنها که به ناموس شاه ما دستدرازی کرد، بلکه آنطور که هرودوت شهادت میدهد، در یک شب دوازده هزار دوشیزه پارسی را به عنوان غنیمت جنگی به سپاهیان خود بخشید. راستی شما با شنیدن این خبر غیرتتان بهجوش نمیآید؟
دروغ با شما نباشد، سال پیش مرخصی کوتاهی در یونان داشتم، از خرابههای شهر آتن بازدید کردم، از بازار سبزی و ماهیفروشها که شباهت زیادی به بازار سبزی و ماهی خودمان داشت خرید کردم، از تشابه بازارش و سبزیاش و ماهیاش به مال خودمان به شدت تعجب کردم، لابد پدرسوختهها از همان زمان این چیزها را از ما دزدیدند و هنوز و هنوز است دارند به نام خودشان به دنیا قالب میکنند. همین زیتون پرورده رودبارما را داشتند، همین ماستوخیار ما را به نام ساسیکی به مردم دنیا میفروشند، همین سیر و پیاز و حلواارده و خیارشور و مسقطی و راحتلحلقوم و بقیه آت و آشغالها، همهاش مال ما بودند. حتی ماهیهایشان! البته ماهی سفید اشپلان را نمیتوانند تقلید کنند، این یک قلم خوشبختانه از دسترسشان دور مانده است و جز در رشت و قاضیان در هیچ جای دیگر دنیا پیدا نمیشود!
خوب که نگاه کردم خرابههای تاریخیشان هم شباهت زیادی به همین آپادانای خودمان داشت. انگار همین سرستونهای ما را دزدیده باشند و در آنجا به نمایش گذاشته باشند.
توی فروشگاههای کوچک و بزرگشان عکس و مجسمه و پوستر از قامت عریان و نیمهعریان ونوس را میفروختند؛ ونوس با دو دست بریده، ونوس با سر بریده، ونوس با پستان بریده!
نمیخواهم مته به خشخاش بگذارم؛ ولی احتمالا این پیکرها را از قد و قامت همان دختران ایرانی که اسکندر تصاحب کرده بود، ساخته بودند.
نه خیال کنید که آدم متعصبی باشم، اما از آن پس به دختران یونانی به چشم دیگری نگاه میکردم، اگر زنم میگذاشت، بدم نمیآمد که چند بار انتقام تاریخی خود را از این قوم بگیرم و دلم کمی خنک شود.
نه، کینهای نیستم. کینه فایدهای ندارد. آدم کینه ورز در درجه اول به خودش لطمه میزند. اما هر چه که فکر میکنم، نمیفهمم که این جماعت چطور توانستند بر سپاه جاویدان داریوش کبیر شکست وارد کنند، چطور توانستند بر آریوبرزن، این سردار دلیر، پیروز بشوند؟ هر طور که حساب کنی، نه قد و قوارهشان از قد من و شما بلند تر است، نه بازویشان از بازوی من و شما عضلانیتر است، نه گردنشان از گردن من و شما کلفتتر! (الان را نگاه نکنید، خب سن و سالی از من گذشته است، تا دو سه سال پیش، هنوز ورزش باستانی میکردم، روزی پنجاه تا شنا میرفتم، میل میزدم، میلهای من هنوز در گوشه اتاق خاک میخورند؛ باور کنید!)
آدم لازم نیست ناسیونالیست باشد تا از چنین مقایسههایی حرصش بگیرد.
پدرسوختهها هوچیگریشان هم خوب است. دو هزار و چهارصد سال پیش، جنگ و دعوایی شد، سپاهیان داریوش بعد از پیاده شدن از کشتی در ماراتن در همان روز اول تارو مار شدند، رفته بودند که یونانیها راغافلگیر کنند، غافلگیر شدند!
خب، پیش آمد دیگر! چه میشود کرد؟ از یک گروه کوچک یونانی که دم مرز نشسته بودند،شکست کوچکی خوردند و از هم وا رفتند.
عقدهایها، هنوز که هنوز است، به نام این بهاصطلاح پیروزی، مسابقات دو ماراتن برگزار میکنند، آن هم به بهانه و یاد آن یارویی که با مشعلی در دست یک نفس از ماراتن تا آتن دویده بود تا خبر شکست ایرانیها را برساند، با رسیدن به آتن از نفس افتاد، گور پدرش، "سقط" شد!
همه بدبختی ما این است که پیروزیهای خودمان را مثل دیگران در بوق و کرنا نمیکنیم! اگر ما هم از آن پشته هایی که در لشگرکشی سلطان محمود به هندوستان از کشتهها ساخته بودیم، عکس و پوستر تبلیغاتی تهیه میکردیم، و یا بعد از فتوحات نادرشاه کسانی را وادار میکردیم دور دنیا بدوند و به مردم دنیا نشان بدهند که ما چطور چشم در میآوریم و تسمه از گرده مردم میکشیم؛ دنیا حساب کار خودش را بهتر از این میکرد و امپریالیسم جهانخوار هم جهان را به تنهایی نمیخورد و یک مقدار از آن را به ما هم تعارف میکرد! و آن جزیره کوچک جرئت نمیکرد از غرب آفریقا راه بیفتد و بیاید هندوستان را بگیرد.
شاید اگر دقت بیشتری در تألیف و تدوین تاریخ بخرج میدادیم، امروز مجبور نبودیم برای گرفتن دوسیر اورانیوم غنی شده پیش این تازهبدورانرسیدهها گردن کج بکنیم.
بنظر من، ما نباید تاریخ را بگذاریم هر طور که دلش میخواهد پیش برود، ما باید تاریخ را خودمان بنویسیم و بعد روایت خودمان را ازآن به مردم جهان بقبولانیم، حالا اگر مردم جهان فارسی نمیتوانند بخوانند و حرف ما را نمیتوانند بفهمند، این دیگر مسئله خودشان است.
ما نه تنها که باید به بایکوت کردن مسابقات ماراتن بپردازیم، نه تنها که باید مشت محکمی بر دهان این یاوه گویان بزنیم، بلکه باید ماراتن دیگری راه بیندازیم، ماراتن خودمان! مگر ما چهمان از اینها کمتر است؟ انشاالله این بار با کمک امدادهای خفیه اهورایی بر این مجوسهای زئوس پرست پیروز بشویم و معابد دلفی را در یک جنگ نرم و گرم بر سر اوراکل خراب کنیم و در جزیره کرت مکتب ایرانی باز کنیم و از آقای قرائتی بخواهیم که برای حوریهای آنجا در زیر کمیابترین نارون روی زمین درس فقه بگذارد؛ به جهنم که دل سهراب سپهری میگیرد!
لابد فکر میکنید که باید کشتیهای جنگی بسازیم و موشکهای اس سیصد و اس چهارصد و اس پانصد از چین و روس بخریم، روی قایقهای پارویی را چادر بکشیم و به نام زیردریایی در آب بیندازیم، ارتش و سپاهی و بسیجی را صف کنیم، تمام نیروهای ذخیره را به خدمت بخوانیم، از زمین و هوا و دریا به بازار ماهیفروشان یونان هجوم ببریم، و بساط سبزی و ساسیکی و زیتون پرورده و حلواارده آتنیان را بهم بزنیم.
میشود تصور کرد که ترکها هم که دشمنی دیرینه با یونانیان دارند و عربهایی که هنوز از جنگهای صلیبی دلخورند، در این نبرد جدید با ما همراه خواهند شد و رادیو و تلویزیون ترجمه عربی و ترکی «همراه شو رفیق!» را پخش خواهند کرد!
شاید برخی از بدبینان که معمولا مته بر خشخاش میگذارند و سیاهنمایی میکنند، متحدان یونان را به رخ ما بکشند و ورود نیروهای ناتو،آمریکا و اروپا را در جنگ غیرقابل اجتناب بدانند.
شاید بعضیها این جنگ را که در کتابهای درسی تاریخ در قرنهای آتی "ماراتن ثانی" نام خواهد گرفت، بهانهای برای آزمایش عملی بمبهای اتمی "اسلامی ایرانی" تلقی کنند.
شاید برخیها از اینکه من از اصطلاح "اسلامی ایرانی" و نه "ایرانی اسلامی" و یا نه "ایرانی" تنها استفاده میکنم، بر من خرده بگیرند؛ در این صورت باید با یادآوری "شرایط جنگی" و الویتهایی که این شرایط ایجاب میکند، از آنها بخواهم که کمی کوتاه بیایند و از ناسیونالیسم افراطی بپرهیزند و در مجموع بصیرت داشته باشند. مهم حفظ اتحاد ملی است تا شکست ماراتن اول تکرار نشود.
حالا برخیها بر من خرده خواهند گرفت که در شرایط تحریم بینالمللی، و در شرایطی که ما برای تاکسیهایمان بنزین بهاندازه کافی نداریم تا داوطلبان اهدای خون را از میدان انقلاب به بیمارستان امامخمینی برسانیم، چه وقت اعلام جنگ به سرزمین یونان است؟!
در پاسخ به این منتقدان نااهل یا دوستان نادان باید بگویم، اولاً کمی بصیرت چیز خوبی است! بصیرت داشته باشند و در این شرایطی که ما با خطر دشمن خارجی روبرو هستیم، زر بیخودی نزنند!
ثانیاً، مهم لشگرکشی و جنگ نیست، ما اهل گفتگو هستیم، ما از دشمن دعوت میکنیم، بیاید، مثل دو تا مرد، با هم حرف میزنیم، قانعاش میکنیم که پیروزی ما را بپذیرد.
ثالثاً چه او پیروزی ما را بپذیرد، چه نپذیرد، همین الان یک نفر پشت دروازه هگمتانه (مقصود من همان همدان خودمان است) نشسته است و دارد تمرین تنفس میکند، عنقریب است که دوان دوان خودش را با مشعلی به میدان امامخمینی برساند و خبر پیروزی ماراتن ایرانی را در هزاره سوم به گوش مردم همیشه در صحنههای کمدی و تراژدی برساند.
از طرف دیگر، مسگران اصفهان از هم اکنون، برای آنکه این پیروزی عظیم نظامی با پیروزیهای اقتصادی قرین باشد، به تولید انبوه آفتابه برای صدور به کشورهای یونان و مقدونیه و توابع پرداختهاند.
چرا آفتابه؟!
چون سردار پیروز ما به آنان توصیه خواهد کرد:
«آب را همانجایی بریزید که میسوزد!»