iran-emrooz.net | Tue, 11.05.2010, 20:46
کو اون، شاعری از كره جنوبی
ترجمه از: مانا آقائی
|
كو اون (Ko Un) شاعر پرآوازهی كرهای، در سال ۱۹۳۳ یعنی زمانی كه كشورش تحت سیطرهی ژاپن بود، بدنیا آمد. هشت ساله بود كه مطالعهی متون كلاسیك ادبیات چین را بطور جدی آغاز كرد. کو اون در دوازده سالگی بطور اتفاقی با برگزیدهی اشعار شاعری مبتلا به بیماری جذام به نام "هانها اون" آشنا شد و بشدت تحت تاثیر وی قرار گرفت. او در هفده سالگی اجبارا به ارتش پیوست تا در بازسازی باندهای آسیب دیدهی فرودگاههایی كه طی جنگ كرهی شمالی و كرهی جنوبی بمباران شده بودند، شركت كند. اما دو سال تجربهی تلخ از این جنگ خانمانسوز که بین مردمی همزبان و هم فرهنگ جدائی انداخت، او را به مرز فروپاشی روانی و خودكشی كشاند. کو اون در نوزده سالگی یعنی چند ماهی قبل از اتمام جنگ به یك معبد بودائی پناه آورد و ده سال تمام از عمرش را در محضر راهب معروف هیو بونگ به خلوت نشینی و مراقبه ذن گذراند.
او اولین شعرهایش را هنگامیكه بیست و چهار سال داشت، در یك نشریهی بودائی كه خود اشتراکا با یك راهب دیگر راه اندازی كرده بود، به چاپ رساند. کو اون در بیست و هفت سالگی، هنگامیکه به مقام سرپرستی و مدرسی معبد چونگ دونگ نائل شده بود، اولین مجموعه شعر خود را به چاپ رساند. اما فقط دو سال بعد از سمت خود كناره گیری كرد و آئین بودائی را بكل كنار گذاشت. او در مصاحبهای با یک خبرنگار، در جواب به این سوال كه چرا تصمیم گرفت راهب شود، میگوید: "چون از خودم پرسیدم چرا؟" و در جواب به این سوال كه چرا راهبگی را كنار گذاشت، پاسخ میدهد: "چون باردیگر از خودم پرسیدم چرا؟"
کو اون پس از ترک دیرنشینی، نخست به مدت چهارسال بدون دریافت هیچگونه مزدی در مدرسهای مختص فقرا در جزیرهی شجو به تدریس ادبیات و هنر پرداخت. او سپس به سئول آمد و شش سال تمام به الكل پناه برد و دوباره دست به یک خودكشی ناموفق زد. اما در تمام این مدت همچنان به فعالیتهای ادبی خود ادامه داد و كتابهای متعددی از جمله مجموعه شعر معروف "شعرهای كنار دریا" (۱۹۶۶) را به چاپ رساند. کو اون در سال ۱۹۷۳ یعنی در آستانهی چهل سالگی دچار یک انقلاب و تحول فکری ناگهانی گردید. او بیکباره از مكتب نهیلیسم فاصله گرفت، و به نوشتن اشعاری با رویكردی اجتماعی و ملی گرایانه روی آورد. او در این دوره كتابهائی مانند "در راه روستای مونوئی" (۱۹۷۴)، "در خلوت كوهستان" (۱۹۷۷) و "راه صبح زود" (۱۹۷۸) را منتشر كرد. نتیجهی شركت فعالانهی کو اون در جنبش دموكراسی خواهی کشورش، محكوم شدن به حبس ابد در سال ۱۹۸۰ بود. اما او خوشبختانه پس از دو سال زندان از طریق عفو عمومی آزاد گردید. وی در همان سال با زنی كه استاد ادبیات انگلیسی بود ازدواج كرد و از آن پس زندگی آرامی را آغاز نمود.
كو اون پركارترین شاعر نسل خود بشمار میرود. وی از معدود شاعران كرهای ست كه شهامت زیادی در آزمودن ژانرهای مختلف ادبی از جمله مرثیه، شعر حماسی، شعر شبانی، شعر تاریخی و غیره از خود نشان داده است. دوازده قطعهی زیر از جمله اشعار محبوب ذن بودائی او بشمار میآیند و از روی ترجمهی سوئدی این اشعار به فارسی برگردانده شدهاند.
۱. پژواك
رو به كوه
هنگام غروب:
شما كه هستید؟
هستید؟
هستید؟
۲. نوزاد
قبل از اینكه تو بدنیا بیائی
قبل از اینکه پدرت بدنیا بیاید
حتی قبل از مادرت
صدای گریهی تو وجود داشت.
۳. قورباغه
با یك قورقور سادهی تو
آسمان پر از ابر سیاه شد
قورباغهی سبز كوچولو!
عجب هركولی بودی
و ما نمیدانستیم.
۴. لبخند
- "ساكیامونی" نیلوفری را در دست گرفت
و بالا برد
طوریكه "كاسیاپا" لبخند زد.
- نه اشتباه نکن
وقتی نیلوفر لبخند زد
خنده روی لب"كاسیاپا" شكفت
اصلا "ساكیامونی" وجود نداشت!
۵. باران
تمام روز باران میآید
بیرون بیائید مردم
بیرون بیائید و در باران بازی كنید
فردا نوبت بازی آسمان است.
۶. چینهای روی آب
خم شو
خم شو
بیشتر
باز هم بیشتر خم شو
آنقدر خم شو
که دستت به چینهای روی سطح آب بخورد
آنجاست
آنجاست
"بودهی ساتوا مانجوسری" آنجاست.
۷. یك روز
روی كوه روبرو برق صاعقه
روی كوه پشت سر غرش رعد
بین این دو
یك سنگ لال.
۸. راه تازه
تا میتوانی
مثل میگوها و کوسهها و نهنگها باش
در دریا فرو شو
و تا تاریك ترین اعماق برو
بس است!
اینقدر پا جای پای بودا نگذار
فقط در دریا فرو شو!
۹. مرد نابینا
"آنیرودها" آنچنان در مراقبه فرو رفت
كه برای همیشه بینائی اش را
از دست داد
در عوض چشم آسمان در او باز شد
حال او همه چیز را میبیند،همه چیز را.
۱۰. كرم خاكی
كرم خاکی كوچك میخزد
و جلو میرود
استراحت میكند
می خزد
و دوباره جلو میرود
كرم خاکی كوچك
بهترین دوست آسمان است.
۱۱. یه فو
"یه فو"ی پیر گه خودش را برداشت
و آن را به در و دیوارهای سلول مالید
دیرنشینها ترانههای او را در "سوترای الماس" سوزاندند
أنها گفتند "یه فو"خرفت شده است.
این داستان قسمتی از ترانهی "یه فو" ست
خوب نگاه كن!
۱۲. نشانی
با شما هستم
ای احمقهائی كه شب و روز میپرسید بودا كجاست
آیا هیچوقت سوال دیگری به ذهنتان خطور نمیکند؟
چرا وقتی گرسنه اید
نمی پرسید غذا كجاست؟
بپرسید
شما باید هر آنچه را که بنظرتان میآید بپرسید
مثلا میتوانید از مهتاب نشانی بندری را بگیرید
كه در آنجا درختهای لیمو شكوفه داده باشند
بعد میتوانید راه بیافتید
و در آن بندر سراغ یك بار خوب را بگیرید
بپرسید
آنقدر بپرسید
كه دیگر سوالی باقی نماند.
برگرفته از کتاب:
. (۲۰۰۲) Fråga månskenet om vägen"نشانی را از مهتاب بگیر"
Gunnar Bergström و Byung-Eun Choiبه قلم:
Heidruns förlagانتشارات: