iran-emrooz.net | Wed, 14.04.2010, 21:55
با همانگی
نعمت آزرم
دلم برای تو لبریز از غزلخوانی ست
و واژهها به لبم لحظههای عریانی ست
زمن مپرس چرا میشوم چنین بیتاب
بهانههای دل من برای تو آنی ست
چگونه جمع کنم روزهای گمشدهام
که در هوای تو هر لحظهام پریشانی ست
مبین برابر زیبائی تو ام خاموش
نگاه کن به نگاهم که در غزلخوانی ست
نیاز نیست که امشب چراغ افروزم
زشعلههای نگاهت شبم چراغانی ست
و پیچ وتاب تنت رقص روح در بدن است
نیاز و ناز نگاهت نماز عرفانی ست
به روی پرده تنیده ست ارغوان با سرو
فضای خلوت ما منظری گلستانی ست
من از نگاه به رویت نمی شوم سیراب
به جانم آتش شوقی که افتدودانی ست
مبین به دفتر شعرم که عاشقانه کم است
هوای میهنمان را ببین که توفانی ست:
هزار سرو و صنوبر به خاک افتادند
هزار نسترن و سرو باز زندانی ست
به میهنم نَوَزدَ تا نسیم آزادی،
زلب نجوشدم آن نغمهها که دلخوانی ست!
شبانه سر زدنت بر لبم غزل رویاند
وگرنه بی تو شبم روز های بارانی ست
پاریس اسفند ۱۳۸۸ خورشیدی