iran-emrooz.net | Wed, 14.04.2010, 22:40
برای منصور خاکسار
پردهی آخر
امیر مومبینی
|
«مرگ نحس
نزدیک است
دل نمیکنم اما
ترک زندگی سخت است
گر چه زندگی سخت است
مرا شاید
صدا کند کسی
شاید بیدار شوم از این کابوس
با نوازش مهربان یک امید
با نوازش مهربان یک معنی
برای هیچی و پوچی»
گفت و
نگاه کرد
از پنجره بیرون
به آسمان
«گاهی اخلاق
حکم مرگ حقیقت است
حکم مرگ طبیعت
حکم مرگ طبع
آن سان که
حکم مرگ من است اکنون
چه دروغ بزرگی است
وقتی که نمیگویند
سرما به سوی گرما دست دراز میکند
پیری به سوی جوانی و
غمگین به سوی عشق
در کفن خشک اخلاق میمیرم
پیش از آن که به رهایی تو
ای طراوت طبیعت طبع
دستی برآرم»
گفت و
نگاه کرد
سینهی سپید کبوتر را
روی شاخهی بهار
«درد بزرگ
در جان من نبود
از تو بود این درد
وقتی مصیبت من
یاد آور عافیت تو بود و
دستمایهی شرارت و شادی
درد از تو بود
از قضاوت تو
از فضای تو
از نگاه تو
رقت قلبها سر گور
شکلی از شادی نمردن است
شادی این که در این تابوت
جسم دیگری خفته است
چه بیگانه است این نعش
از ورای عدسیهای اشک
آه
که
چه
حرمت حقیری است
صف تشییع این شهید»
گفت و
نگاه کرد
چشم خیرهی کلاغ را
پشت پنجره
«سرخی من
از تابش آفتاب آرمان بود
سرخی سرنوشت
از شعلههای شریان من
زندگی انگار
زخمی کشنده بود
روی سینهی عمر»
گفت و
نگاه کرد
پرستوی تنها را
مسحور مار فسونکار سیم برق
«وزش سوزناک غربت را
به نسیم نرم وطن ترجمه کردم
دشتها و درختان را
ریحانها و رفیقان را
به واژههای آشنا ترجمه کردم
من فضای غریب غربت را
به زبان پاک یک حباب ترجمه کردم
که نفسگاه هستی من بود
حباب خاطرههایی
که اینک
به خط خاتمه رسیدهاند»
گفت و
نگاه کرد
میدان تنگ نبرد را
در اتاق تیرهی تابوت
«اینک
دروازهی تاریخ گشوده میشود
تا سواری از آن برون رود
شگفتا که
آمدن ناخواسته بود و
رفتن خواسته »
گفت و
نگاه کرد
از درون ماسک مرگ آور
دستان نجات را
در زنجیر
«و شما
آخرین حبابهای اکسیژن
کدامین پیام دروغ خواهید شد
کدامین پناه
جز یک آه؟»
گفت و
نگاه کرد و
خیره ماند
از آن سوی پردهی سیاه
در آن آه