iran-emrooz.net | Thu, 16.06.2005, 17:43
سه هنگام
سيروس " قاسم" سيف
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
پنحشنبه ٢٦ خرداد ١٣٨٤
هنگام اول
عصر بود و همه،
ادراک تماشائی باغ
که
" من " و " خود"،
به تماشای خدا می رفتيم
و
صداها،
به
تماشای سکوت.
چو
نشستيم
برباد
و
گذشتيم
زدرياچه ی نور،
انقلاب آمد
و
ريد!
هنگام دوم
انقلاب،
بر بلندای کشورم ايستاده است و با نگاهی،
در نگاه فرزندانش،
ايمان فولادين گذشته را می جويد و فرزندانش،
اما،
نگاه از او بر می گيرند،
به زمين خيره می شوند و با خود،
زمزمه می کنند:
افسوس!
افسوس!
افسوس!
راه به جائی نبرده ايم؛
روزنه ای را که خواستی بگشائيم،
فرو ريخت و نور نه،
که تاريکی،
با همه ی چرک و عفنی که درخود داشت.....
انقلاب،
اما،
گوش هايش را می گيرد و فرياد می زند:
خاموش!
خاموش!
خاموش!
هنگام سوم
جل الخالق!
با چه سرعتی دارند می آيند!
زمين را کنار بکشيد از سر راهشان،
اگر می توانيد!
مزد ديروزشان را،
بالا کشيده ايد و فکر می کنيد که اگر فردا،
کاری گيرشان نيايد،
اميدهايشان،
از گرسنگی می ميرند؟!
پای بر گرده ی شب می گذارم و از ديوار افق،
بالا می روم.
نگاهشان می کنم.
لبخند می زنند.
جل الخالق!
با چه سرعتی دارند می آيد!