iran-emrooz.net | Thu, 18.03.2010, 20:03
حافظانه...
اردلان سرفراز
(درنظربازی ما بی خبران حیرانند)
در خم راهم و پایان سفر پیدا نیست
همسفر نیست هرآنکس که دلش با ما نیست
تا نگویی که بگو، سازغزل خاموش است
قصه بسیار مراهست و لب گویا نیست
از تو گفتند و سردار تو را رقصیدند
از تو میگویم و از دار مرا پروا نیست
(در نظربازی ما بیخبران حیرانند)
سهم نادیده بجز دیدهی نابینا نیست
جمع اضدادِ بهخودشیفتگان است این جمع
آنکه همرنگ جماعت نشود رسوانیست
یاوه بسیار شنیدیم و شنیدیم و گذشت
ماندنی جز سخن عشق در این دنیا نیست
عقل در دایرهی عشق به خود میپیچد
قسمت فلسفهبافان همه سرگردانیست
دل به دریا زدهی عشق تو را میجوید
جای تو در صدف خالی هر دریا نیست
از تو میآیم و آخر به تو خواهم پیوست
سفر اما که به آنسو ترکِ دنیا نیست
از تو میآیم و پایان سفر پیدا نیست