پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ -
Thursday 21 November 2024
|
ايران امروز |
اینک چه با شکوه و سرافراز ایستاده فراروی تختگاه سینۀ البرز: ابریشم هزار رشتۀ یال طلاییاش، افشان به روی سینه و بازوی و شانههای ستبرش و نیم قوس چهرۀ خورشید بامدادِ دماوند، روی شانه و پشتش؛ خندان ز بازیافتنش، یار باستانیِ هم نقش و هم نگاره: هژبرش! * این شیرِ جاودانه جوان جانِ باستانی این مرز و بوم مزدایی ست: ز آغازۀ سپیده دمانِ زمان، و بوسۀ درود نخستینِ مهر، بر چکاد دماوند؛ همزادِ بود و بایدمان بوده ست! او در روانِ ملّی ما میتپیده است - اگر چند خواب یا بیدار - : تندیس سرطلاییاش به سَرِ نیزۀ درفشِ جهان پهلوانمان، رستم * هم نیز بافته زرین، بزرگ، روی پرچم گودرز پیر، بزرگ سپه سالار ** کامل ترش به روی سنگْ نقشهای پاسارگاد با چهرۀ شکفتۀ خورشید، روی منحنیِ پشت و شانهاش! - آن نیمتاج نور فروزان میترا - شمشیر نیز - خوشا - نیست هیچ در دستش بازوی و چنگ شیر، بسنده ست در سرزمین مهر، تیغ، نمادی خجسته نیست! شاه قجر ز بیخردی داده این سلاح بدستش زان پیش، از سپیده دم روزگار، در این مرزوبوم به چندین هزاره طی شده تا آن زمان، در دست شیر، بر زبَرِ هیچ سّکه و سنگ و درفش سلاحی نبوده است تصویر شیر و آفتاب دمان از خمای شانۀ این شیر ایستادۀ آزادْ دست زیبنده ست وین را خودش به خواب به من باز گفته است. * این روح باستانیِ این مرز و بوم، در بیشه زار ناشناخته - در درهای - به سینۀ البرز بسر میبَرَد: آنجا که آشیانۀ سیمرغ است آنجا که کی قباد نهان میزیست، فارغ ز چشمزخم و ترکتازی افراسیاب در ایران، تا رستمش به تختگاه فراز آوَرَد آنجا که گاهوارۀ اسطورههای ماست زانجا به دشت ارژن و آن بیشه زارهای زاگرُس و تفتان تا سینۀ سهند و دامن الوند کوه و بینالود آمد و شد میکند او را کسی به چشم نمیبیند - جان است و جان به چشم نمیآید - این شیر، پور و دخت، زاده و پرورده بی شمار درین سی سال افزون تر از شمار پسر، شیر دختران در کارگاه و مدرسه و هر چه شهر، همان شیرزادگان باری درون سینۀ هر دختر و پسر در راستای کوی و خیابان اعتراض به بانگ بلند میغرّد تا گلّههای گرگْ گرازان را؛ از سرزمین مهر نروبد، ز پای نخواهد نشست. آن شیر جاودانه به جانها نهان! * سی سال پیش در وزش خشم خلق به خودکامگی، در دم دمای رسُتن خورشید صبح رستگاری و آزادگی، در شور گنگِ شادی و احساس گرم پیروزی، دیوی به یمن یافتن فرّه گسسته ز جمشید - در لباس سلیمان - نشست بر اورنگ وز بی شمار اهرمنیها که کرد به ایران زمین بار نخست دست به روی درفش بیازید، ترسان ز روشنایی خرد و دانش توانایی خورشید و شیر را ز پرچم ایران زدود! خرچنگ را به روی پرچم ایران به جای شیر نهاد، - تصویر تلخ طعمۀ قدرت به چنگ گر فتن! نقشی ز روح و بود و نمودش - یعنی کلاموارۀ الله است غافل که یکهزاره از آن پیشتر که جدّ بزرگش، با مردم این کلام فروخواند، در سرزمین مهر خدای یگانه پرستیده میشده ست حتی نمازهای پنجگانه از اینجا به آن دیار رسیده ست همراه کاروان داد و ستدهای پارسیان با بلاد غرب، در راستای آن سدههایی کزان کویر، از ایران به روم، راهگذر بودهاند. * - باری نباید از روال سخن دورتر روم - گفتم که دیو یافته آن فرّۀ گسسته ز جمشید، در لباس سلیمان، نشست بر اورنگ خرچنگ را به جای شیر پسندید و روی پرچم ایران نهاد پنداشت نقش شیر ز دلها زدودنی ست با این خیال خام که این شیر، صورتی ست به هر حال بی روان زیر غبار پای زمان محو میشود هر نقش را به جای نقش دگر میتوان نشاند غافل که شیر و چهرۀ خورشیدِ بردمیده ز پشتش تصویر زنده مانی تاریخی و شناسنامۀ ایرانسرای ماست آن را زدود از دل و از جان نمیتوان. * بر روی تختگاه سینۀ البرز ایستاده شیر سرافراز و مینگرد هر کران ایرانشهر، تا شیرزادگان جوانش چه میکنند؛ در رزم با زباله و انبان چرکزخم در این تاریخ شادان که سمّ قاتل سی ساله شان ز پای نیافکنده است برنا و هوشیار با دل و با چشم باز به میدان اند اینان که قلبهای جوان و بزرگشان، از عشق و مهر به آزادی و شکفتن این مرز و بوم، آکنده ست! با داد در برابر بیداد و مشت در برابر سرنیزه، یعنی که جهل و جور، به فرهنگ و مهر، بازنده ست! یعنی هزار سال، ریشۀ جهل و دروغ و خدعۀ ایران سوز، در خیزشی بزرگ از اینسان ز بیخ برکنده ست! و بغضهای مانده به سی سال در گلوی دو نسل، بر چهرۀ دروغ و ستم جا به جای افشانده ست لبهای کرد و ترک و بلوچ و عرب به گونۀ پروردگان دیگر این زاد و بوم، در بامداد روشن آزادی و برابری و داد، از شکفتن فرهنگ مهر پرخنده ست. * و دیر و دور نیست که میبینم: شیر و شکفتهْ چهرۀ خورشید روی شانه و پشتش، روی درفش ملّی ما، زیر آسمان آبی ایران، دوباره تابنده ست. پاریس، اول ژانویۀ ۲۰۱۰ یازدهم دیماه ۱۳۸۸ ________________ * درفشی پدیـــد اژدهــا پیـــکــر است بر آن نیزه بر، شیر زرین سر است ( درفش رستم ) ** یکی شیر پیکر درفشی به زر دَرافشان یکی در میانش گهر ( درفش گودرز) شاهنامه - رستم وسهراب - ویرایش: نعمت آزرم، بر بنیاد کهن ترین و معتبرترین دستنویسهای شناخته شدۀ شاهنامه.
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|