iran-emrooz.net | Thu, 31.12.2009, 2:38
تنها تكهای پارچهام دور دلاوران سرزمینم
فریبا شادکهن
دوستان عزیز لنگ ریتم و وزن این مثنوی را بر سنگلاخ و سلاخی خیابانهای امروز ببخشایید
تقدیم به دلیران میهنم كه با پوشش زنانه حدشان میزنند
ای سرو ایستادهی محكم، بپیچ مرا
خورشیدم و همیشه ابر گرفته هیچ مرا
آن بوسهام كه غمت را چشیدهام
نبضم، به پای غرورت تپیدهام
عریان شو و مرا چو حقیقت به خود بپیچ
از این دروغ نجابت، بگو چه مانده؟ هیچ
عریان شو و مرا چو گیسو به باد ده
رمز یگانگی به جهان را تو یاد ده
تو در برابر چشم جهان ایستادهای
راه بریدهی دیروز به فردا گشادهای
سلول انفرادی و قدی ز روح خصم
هر كس به وسع وجودش جهان را كشیده رسم
تو در جهان به جهان جا نمی شوی
با ما بگو به كجاها تو میروی؟
پر كرده ای شب ما با ندای خویش
از بوسه بوسهی سلولهای خویش
سلول انفرادی اگر عشق بود رهبرت
دیوارهای مكرر نبود حرف آخرت
از شوق وسوسهی تب دیدارها
ویران كند جنون همه دیوارها
آری دلاور در بند توكل به عشق كن
خود اعتبار عشقی و در آیینه عشق كن
عریان شو و مرا چو گیسو به خود بپیچ
از این دروغ نجابت بگو چه مانده؟ هیچ