iran-emrooz.net | Tue, 22.12.2009, 22:47
دعاهای پاییزیام
ابراهيم ههورامانى
|
ترجمهی از كردى: طوران على
عمری بباد دادم، اسفا
چشمی هم برای چیدن
نگاههای زیبایش
نماند
او
با نگاههای خود
من
با نگاههای خودم
موردانه[۱] را
باز به امانت تسلیم
به دست آن عاشقانی کردیم
که قافله را از عجم بازمیگرداندند.
عمری بباد دادم، اسفا
دلی نداشتم برای شنیدن
ریزش آهنگ اثر قدمهای او
او
به جاپاهای خود
من
با جا پاهای خودم
باخ میر[۲] را
باز به امانت تسلیم
بدست آن عاشقانی کردیم
که قافله را از عجم بازمیگرداندند
یکی به من بگوید
عرش خدا کجا است؟
من سرگردان
لحظههای دیدن اویم
چه کسی به من میگوید؟؟
بیا این دو دست
این دستم
میرم آنجا
نفسی از عمرم
این نفس
میبخشم به سوالی
کی به من میگوید
عرش خدا کجا است؟
به حضورش میروم و بهیش میگویم:
به ریش پیامبرانت قسم
عمری داشتم
برای دوست داشتن
به ریش پیامبرانت قسم
چرا ۱۶-۳؟؟
بهش میگویم: میخواستم
عمرم را
پر از بوی زلف عنبر کنم
افسوس چه عمری به باد دادم
خدایا
چرا ۱۶-۳؟؟
* * *
لحظهای که
برش سیبی فرو افتاد
بیانصافی کردید
خدایا
مادرم افتاد و
سبو شکست و
چشمه زلال دم تابش مهتاب و
لبریز بود
از تیره و تار شدن و
فریاد مرگ و
چیدن زلف مهتاب.
به ریش پیامبرانت قسم
چه صبری بود؟
چه دلی بود؟
چه دیدهای ماند؟
برای نگاه کردن
جدایی بین من و تو
پس به من بگو؟
پس به من بگو؟
چرا ۱۶-۳؟
---------------
[۱] _نام محلهای در شهر حلبچه
[۲] _ نام معموعهای از باغهای واقع در شهر حلبچه بود که اکنون به محلهای مسکونی تبدیل شده است.