آیا نویسنده همواره یک تبعیدی است؟(۱)
گفتگوی مجلهی "لو مگزین لیترر" با سه نویسندهی مهاجر:
طاهر بن جلون، عتیق رحیمی و ادواردو مانه
گفتگوگر: "تام وان تی"
نویسنده، یک سرزمین بیشتر ندارد و آن هم صفحهی سفید کاغذ است.
یادداشت مترجم: مهاجرت و تبعید همواره مسئلهای انسانی بودهاند: چه بسیار انسانها که برای فرار از شرایط نا مناسب زادگاه خود و رسیدن به زندگی بهتر (یا رویای آن) راهی تبعید شدهاند یا لااقل بارها بدان اندیشدهاند. در این باره پژوهشهای جامعه شناسی و علمی کم نیستند، بنابراین در این جا محلی برای پردازش به این موضوع نیست.
در ایران ما اما مهاجرت و تبعید پس از انقلاب ١۳۵٧ شکل دیگری به خود گرفت: مهاجرت خواسته یا نا خواسته بر مردم ما تحمیل شد: شرایط اقتصادی بد اما تنها یکی از دلایل این جابجایی بودند. سبب اصلی نبود ِ امنیت جانی برای آنهایی بود که درانقلاب شرکت کرده بودند تا به آزادیهای اجتماعی و سیاسی دست یابند اما خود را در زندانی یافتند که کمترین آزادیهای فردی را نیز از ایشان سلب کرد. در این میان البته شمار اهالی قلم و هنر اندک نبود.
این مقدمه را نوشتم تا بدانید چرا مطالعهی مطلب زیر در مجله "لو مگزین لیترر"مورخ سپتامبر ٢٠٠٩مرا به برگردان فارسی آن تشویق کرد. فکر میکنم به خواندش بیارزد. داوری با شما است!
کتاب "سفرهای پرماجرای امروز"(یا اودیسههای نوین)(٢) مجموعهای از متونی است که به وسیلهی "مرکز ملی تاریخ مهاجرت"(۳) در فرانسه و با همکاری نویسندگانی چون "اُلیویه آدم"(۴)، "طاهر بن جلون"(۵)، "ادواردو مانه"(۶)، "آلن مابانکو"(٧) و بسیاری دیگر تدوین شده است. در ابتدادی این مجموعه چنین میخوانیم: "تبعید پیش از آن که تاریخها، آمارها ودرصدها را در بر گیرد، سرنوشتهای فردی را شامل میشود".
مهاجرت نه تنها انتزاعی نیست بلکه میتواند منبع آفرینش باشد. یکی از نمونههای اثبات این مدعا فیلم جدید "وِلکام(خوش آمدی)" (۸) است: ماجرای نوجوان کُردی که حاضر است برای رسیدن به خاک انگلستان به هر ترفندی دست بزند. مهاجرت و پیامدهای آن یعنی تبعید و جایگیری در جامعهی تازه، سینما و ادبیات را به گونههای مختلف تغذیه کرده و میکنند: رویای زیستن درجایی با شرایط بهتر، سیاحت ونگاه بر کشور مبدأ با گرفتن فاصله از آن، دلتنگی برای سرزمینی گم شده و.... آثاری متعهد که علاوه بر تعهد، از موضوع ظاهریشان فراتر میروند. "طاهر بن جلون"، "ادواردو مانه" و"عتیق رحیمی"(٩) شرکت کنندگان جلسهی گفتگویی که به ابتکار مجلهی "لومگزین لیترر" به همین بهانه، در"مرکز ملی تاریخ مهاجرت" برگزار شد، همگی بر این باورند. در آثار این سه نویسنده، دائمأ به مسئلهی تبعید بر میخوریم. البته هر یک به شیوهی خود. چرا که بنا بر نوشتهی "ادواردو مانه" در پیشگفتار "سفرهای پرماجرای امروز": "شمار تبعیدیان به اندازهی تعداد دانههای ماسهی یک ساحل است".
س: هر یک از شما تبعید را به شکلی متفاوت بیان کردهاید. تجربههای فردی شما تا چه اندازه در شکلگیری دیدگاهتان تأثیر داشتهاند؟
عتیق رحیمی: من اغلب برای بیان تبعید این داستان را نقل میکنم. داستانی که یکی از شخصیتهای افسانهای فرهنگ ما به نام "ملا نصرالدین" قهرمان آن است: یک شب مردی ملا را در جستجوی کلیدهای منزلش در زیر نور چراغی خیابانی میبینید. در ابتدا به یاری او میشتابد اما پس از مدتی متوقف میشود و میپرسد: "مطمئنی آنها را همین جا گم کردهای؟" نصرالدین میگوید که نه، آنها را جایی نزدیک منزلم گم کردهام! مرد میپرسد: "پس چرا این جا دنبالشان میگردی؟" ملا میگوید: "چون آن جا روشنایی نیست!" این داستان به خوبی بیانگر تبعید است. کشور من در سیاهی وحشت فرورفته است.
من کلیدهای هویت و آزادیام را در آن جا گم کردم. پس برای یافتنشان راه تبعید را برگزیدم. ادبیات به من توان آن را میدهد که این کلیدها را در خیالم باز بیافرینم. به همین سبب هم بود که نخست شروع کردم به نوشتن به زبان فارسی. زبان مادری به من امکان ایجاد رابطه با کشورم و ریشههایم را میداد.
طاهر بن جلون: زندگی حضرت محمد پیامبر مسلمانان با تبعید آمیخته است. در مکه او مغلوب کسانی شد که پیامش را باور نداشتند. به همین دلیل به مدینه مهاجرت کرد. و آن تاریخ یعنی سال ۶۳٢ میلادی را مبدأ تقویم قمری اسلامی اعلام کرد. مسلمانان زادهی تبعیدند. این جابجایی به پیامبر امکان داد که قبیلهاش، زندگیاش و پیامش را نجات بدهد. بدین ترتیب در فرهنگ اسلامی، مهاجرت در اساس امری مقدس به شمار میآید.
ادواردو مانه: من در مورد خودم باید بگویم که یک تبعیدی دائمی هستم. من در کوبا از پدر و مادری اسپانیایی زاده شدم. در تمام دوران کودکی از اسپانیاییهای دلتنگ وغمگینی را دور و برم میدیدم که بر اثر جنگ داخلی، به ناچار کشورشان را ترک کرده بودند. این موقعیت را هم جواری دو زبان اسپانیایی کلاسیک و کوبایی، ملموس تر میکرد. بنابر این من از همان آغاز، در زادگاهم نیز تبعیدی بودم. سپس دو بار به پاریس آمدم. بار نخست به خاطر دیکتاتوری "باتیستا"(۱٠) و بار دوم به سبب هم فکر نبودن با "کاسترو"(۱۱). به باور من، ما همه تبعیدی هستیم اما با درجات متفاوت.
س: به این ترتیب نوشتن به شما امکان باز یابی کشور گم شده را میدهد. حال بگویید در مقابل، تبعید تا چه حد در غنی سازی نوشتههایتان مؤثر بوده است؟
ادواردو مانه: من با مهاجرت به پاریس هم خاکم را ترک کردم هم مادرم را. من نخستین رمانم را در ستایش "ماما"(۱٢) نوشتم زنی بسیار زیبا و دارای تخیلی باورنکردنی. این داستان نخستین برخورد واقعی ادبی من بود با مادرم و ملتم. از آن پس به نشو نمای این میراث ادامه داده و میدهم. این کار را تنها با ادبیات میکنم چرا که برای بازگشت به کوبا نه پاسپورت دارم نه ویزا. تبعید علاوه برویژگیهای دیگرش بس دردآور است.
طاهر بن جلون: ادبیات بیش از پرداختن به خوشبختی، آیینهی درد و رنج است. ماجرای مهاجرت موضوعی است که حضور خود را بر نویسندهای چون من تحمیل میکند چرا که من از سرزمینی میآیم که بسیاری از ساکنانش ناگزیر به مهاجرت شدهاند. پس ازآمدن به پاریس و برخورد با شماری ازآنها احساس کردم نیاز دارند که صدایشان شنیده شود. در آغاز دههی هفتاد من به کار سوادآموزی مهاجران آفریقای شمالی پرداختم. در آن زمان مهاجرت به شکل کنونیاش مطرح نبود. اندوه عمیقی را در وجود تمامی آن مردان مجرد احساس میکردم- اندوهی که در قهرمان آخرین کتابم زیر عنوان "دردیار"(۱۳) محسوس است. برای این مرد که زندگی را با مناعت وشرافت گذرانده، رویارویی با بازنشستگی تکان دهنده است: نمیداند در این دوران وقتش را چگونه بگذراند. از سوی دیگر در برابر کشوری که به او کمک کرده و نجاتش داده قدردان است. او اغلب وقت خود را در میان مهاجران سپری میکند: جامعهی مهاجری نیازمند بازگویی داستانش. ادبیات امکان ورود به فضای خصوصی افرادی را میدهد که از کنارمان میگذرند بی آن که احساسات، تأثرات و رنجهایشان رابشناسیم. ادبیات واسطهای است میان واقعیت و جامعه.
عتیق رحیمی: دلتنگی برای وطن بیماری تبعید است. مهاجر نسبت به خاک زادگاهش، زبانش و فرهنگش احساس پارگی و گسستگی دارد. به این ترتیب صفحه سپید کاغذ مبدل به سرزمینش میشود. من پس از ترک افغانستان در ۱٩۸۴ این امر را به روشنی تجربه کردم. بعد از ٩ روز پیاده روی به مرز بین افغانستان و پاکستان رسیدیم. قاچاقچی [که ما را برای عبور از مرز همراهی میکرد] از ما خواست اندکی توقف کنیم و برای آخرین بار به سرزمین مادری نظری بیندازیم. به پشت سر که نگاه کردیم فقط جای پایمان را دیدیم. آن سوی مرز اما کویر بود و برف دست نخورده. و آن جا بود که من به خود گفتم: این آیندهی توست، تبعیدگاهت. باید این صفحهی سفید را پرکنی. "برای من با توجه به فاصلهای که از زادگاهم گرفته بودم، نوشتن وسیلهای بود برای پر کردن آن صفحهی سفید. تبعید، دیدگاه مرا نسبت به سرزمینم تغییر داد. تماس با فرهنگ، زبان و ادبیاتی دیگر سبب شد به افغانستان نگاه تازهای بیندازم.
س: و باز گشت به افغانستان آیا تأثیری در نحوهی نگارش شما داشت؟
عتیق رحیمی: تا زمان بازگشتم به افغانستان در سال ٢٠٠٢، به زبان فارسی مینوشتم. پس از بازگشت، احساس کردم وقتی نگارش مطلبی را آغاز میکنم در بیان ادامهاش به فارسی ناتوانم و شروع کردم به نوشتن به زبان فرانسه. رنج ودلتنگی از بین نرفتهاند اما اکنون، به مدد زبان فرانسه، به کشورم به گونهای دیگر مینگرم.
طاهر بن جلون: "میلان کوندرا"(۱۴) در آخرین نوشتهاش، درد "کافکا"(۱۵)یی را بیان میکند که زادهی چکسلواکی است اما خود را ناچار به تبعید در زبان آلمانی مییابد. خود "کوندرا" نیز با ترک چکسلواکی به نوشتن به فرانسه میپردازد. این زبان تازه به نوعی، جای مسکن، منجی و خانواده را میگیرد، چون کسی که کشورش را ترک کرده نیاز به بیان خویش دارد. افزون بر این انسان با حرف زدن و نوشتن به زبانی غیر از زبان مادری، احساس آزادی بیشتری میکند. برای من این زبان پناهگاهی است برای رنجهایی که به زبان فرانسه بیشتر توان بیانشان را دارم(تا زبان عربی).
ادواردو مانه: من در دهه ۱٩۵٠ در پاریس، بخت همنشینی با"ساموئل بکت"(۱۶) را داشتم. یک روز به او گفتم که تصمیم گرفتهام دیگر به کوبا بازنگردم. به فکر آن بودم که زبان دیگری را برای نوشتن برگزینم اما ترک زبان اسپانیایی به منزلهی ترک ادبیاتی غنی بود با آثاری برجسته. و با این تصمیم گیری خود را به نوعی خائن مییافتم. "بکت" پس از مدتی تفکر به من گفت: " من از ابتدا زبان فرانسه را برای نوشتن برگزیدم چون نگارش در زبان "جیمز جویس"(۱٧) باری بود که تحمل سنگینیاش دشوار به نظر میرسید". (بکت مدتی منشی مخصوص نویسنده ی"شب نشینی [(بیداری)] فینگان"(۱۸) بود). او سپس به من گفت که تو به زبان مادری ات باز خواهی گشت و افزود که زبانها اهمیتی ندارند و اصل، فضایی است که به وسیلهی نویسنده منتقل میشود. میهن ما زبانی است که با آن خود را بیان میکنیم. اما خوب ما میتوانیم دو وطن داشته باشیم همچنان که بعضیها سه، چهار یا پنج زن دارند!
س: شمار نوشتههای تبعید به اندازهی تجربههای مهاجرت، فراوان هستند. با این وجود همهی شما به عنوان تبعیدی درد و گسستگی مشابهی را بیان میکنید: آیا این امر است که شما را به هم پیوند میدهد و شما را مبدل به نویسندگان مهاجرت میسازد؟
طاهر بن جلون: در نظر من سبکی ادبی به نام "ادبیات مهاجرت" وجود ندارد. ادبیات ادبیات است واین شیوه از نوشتار تنها به نقل موضوعهایی متفاوت میپردازد. ما، به رغم ماجراهای زندگی خصوصیمان حق داریم یا حتا موظفیم که به مسائل دیگری غیر از مهاجرت و تبعید نیز بپردازیم. با این وجود موضوع مهاجرت بر نوشتههای ما غالب میشود چرا که با زندگی مان در آمیخته است. اما اگر وجود یک موزهی مهاجرت قابل تصور باشد، چیزی به نام ادبیات یا حتا سینمای مهاجرت معنا ندارد. توجه ادبیات بیش از هر چیز به مسئلهی انسان و پرسشهایی جهانشمول است. مورد گریز "اودیسه" نیز از آن جمله است: همواره میل به زیستن در جایی دیگر ذهن برخی ازانسانها را به خود مشغول کرده است.
عتیق رحیمی: من با تعریفی که از ادبیات مهاجرت میدهند، مشکل دارم. امروز من میتوانم بگویم که فرانسوی هستم چون ملیت فرانسوی دارم. من برای نگارش مطالبی دربارهی افغانستان زبان فرانسه را بکار میگیرم. اما کتابهایی هم مانند "سوارکاران " به قلم "کسل"(۱٩) وجود دارند که دربارهی کشور من نوشته شدهاند در حالی که نویسندگانشان فرانسوی[یا به هر حال غیر افغان] هستند. نویسنده، یک سرزمین بیشتر ندارد و آن هم صفحهی سفید کاغذ است.
س: آیا تمامی نویسندگان مهاجرند: مهاجرانی که زادگاهشان را ترک کرده اند؟
طاهر بن جلون: باید میان مطالعات جامعه شناسانه درزمینهی این پدیدهی جهانشمول و آفرینش ادبیای که گاه به شیوهای غیر مستقیم به مطالبی چون مهاجرت میپردازد تمایز قائل شد. بدین ترتیب بیان واقعیت بهتر ممکن میشود. گر چه در عین حال واقع گرایی(٢٠) غیر ممکن است. تنها واقعیتی که در ما میزیـَد مسئلهی انسانی است. چیزی که من میکوشم همواره به آن توجه داشته باشم. قهرمان داستان "در دیار" نیز، میتواند هر کسی [غیر از یک مهاجر] باشد.
س: در کتاب "در دیار" صحبت از مهاجرت است و همچنین پیامدهای آن. شما به ویژه ازشکاف میان نسلها صحبت میکنید. این مسئله هر چند از مهاجرت بسیار فراتر میرود اما آیا ناگزیری از تقسیم دو فرهنگ متفاوت، بر شدت و ژرفایش نمیافزاید.
طاهر بن جلون: در این کتاب من به نقل ماجرای مردی از نسل گذشته پرداختهام که به سن بازنشستگی رسیده است. ناراحتی بزرگ او این است که در طول چهل سال گذشته نتوانسته [به درستی حس کند] که در خانوادهاش چه میگذرد. در تمام این مدت فرزندانش با زبانی متفاوت از زبان او تکلم کرده، بزرگ شدهاند و اکنون هم مایلند برنامهها و نقشههای خود را به انجام برسانند. اینها واقعیتهایی هستند که مرد به هنگام بازنشستگی آنها را در مییابد. مرد، به رغم این فاصلهی زمانی با خانواده، بر آن میشود که به [میهنش] مراکش بازگردد و در آن جا خانهای بزرگ بسازد. فکر میکند که بنا بر آداب و رسوم پدرسالارانهی مراکشیها، فرزندانش [به او پیوسته] زندگی مشترکی را با او از سر خواهند گرفت: امری به طور قطع ناممکن! فرزندان دلیلی برای سرزنش خود نمییابند. آنان فرانسویانی هستند که زندگی تشکیل داده و با همسرانی برآمده از جوامعی دیگر به کار ساختن آیندهاند. واقعیت این مملکت[فرانسه] چنین است: [به ویژه] در میان مهاجران ٢۶% از ازدواجها بین افرادی از تبارهای متفاوت صورت میگیرند و این آمیختگی بدون ارتباط با ارادههای سیاسی و اجتماعی است: شرایطی که موجب سوء تعبیر برخی از وسائل ارتباط جمعی میشود. آنها میان مهاجرانی که برای کار کردن به این جا آمدهاند با فرزندانشان، که دیگر مهاجربه حساب نمیآیند تفاوتی قائل نیستند. اما، آینده و زندگی این نسل [جدید] در این کشور است نه در سرزمین پدر و مادرهایشان.
س: آقای "مانه" در کتاب [شما با عنوان] "سرود حماسی کوبایی" (Rhapsodie cubaine) شخصیتی هست در موقعیتی مشابه. او که متولد کوبا است در نوجوانی به "میامی" میرود. در دانشگاه "هاروارد" به عنوان دانشجویی برجسته درس میخواند و در نتیجه شغلی عالی به او پیشنهاد میشود که نشانگر استحالهی کامل او در جامعهی آمریکا (بوستون) است. او کار را نمیپذیرد و دلیل میآورد که قبول این کار به منزلهی به قتل رساندن بخشی از وجود او است. [بنابراین میتوان گفت که به نظر شما] جایگیری کامل در یک جامعه مستلزم ایثار خویشتن است؟
ادواردو مانه: من امروز با دو فرهنگی ِ خود بسیار خوب زندگی میکنم. در گذشته یک دوره بیماری روانپریشی (٢١) را پشت سر گذاشتم. در طول آن مدت به زبان اسپانیایی حرف نمیزدم و چیزی در آن زبان نه میخواندم، نه مینوشتم چون میخواستم مبدل به "یک فرانسوی" شوم. فرانسویای از شهر "تور"(٢٢)، زیرا شنیده بودم اهالی آن شهر بهترین فرانسۀ جهان را تکلم میکنند! تنها پس از برخوردها و مسافرتهای متعدد بود که فهمیدم دانستن چندین زبان خود نوعی غنا به شمار میآید. من نسبت به کشور فرانسه که آن را کشور خود میدانم بسیار [قدرشناس] و امانتدارم. در عین حال نفی کوبایی-اسپانیایی بودنم نیز برایم ممکن نیست. در کتاب "سرود حماسی کوبایی" از امید به کوبای آینده حرف میزنم. کوبای آزادی که ساکنان فعلیاش همراه با تبعیدیان در آن [با هم و جوار هم] زندگی خواهند کرد. انسان، در تلاش برای جایگیری در جامعهی جدید، گاه به نفی ریشههای خود میرسد.
طاهر بن جلون: البته! اما کسی ما را وادار به نفی ریشههایمان نمیکند. و اما در مورد کوبا، میخواهم در این جا به نکتهای اشاره کنم. [در انتخابات اخیر ریاست جمهوری آمریکا]۵۳% از رای دهندگان ایالت فلوریدای آمریکا به "اوباما" رای دادند. پس از "کندی" این نخستین بار است که آرای این ایالت به نفع دموکراتها به صندوقها ریخته شدهاند. این شکستی است فاحش برای آمریکایی-کوباییهای پیر چرا که فرزندانشان به "اوباما" رای دادهاند. کوبای فردا را جوانانی با اندیشههای نو خواهند ساخت. پدیدهی "اوباما"، خواه ناخواه، بال و پر جوامع دیگر را برای پرواز به سوی یک زندگی نوین گشوده است. مهاجرتی که برای پدر و مادران جنبهای سیاسی داشت مبدل شده به الگویی در ساختن جامعهای نوین. الگویی که به دور از عادتهای کهنه از کوبا کشوری آزاد و دموکراتیک خواهد ساخت.
س: آقای رحیمی آیا تبعید به شما این امکان را داده است که آمال و به ویژه شرایط سیاسی افغانستان را با قدرت بیشتری [افشا و] بیان کنید؟
عتیق رحیمی: بله، به طور قطع. زیستن در کشور فرانسه سبب شده از مصونیتی که قوانین این کشور به من میدهند بهرمند شوم. به این ترتیب میتوانم آداب و رسوم کشورم را با آزادی بسیار بیشتری مورد انتقاد قرار دهم. به ویژه شرایط زنان و تزویر و ریای نظامهای مذهبی و سیاسی را. به علاوه زبان فرانسه به من آزادی افزونی در بیان میدهد. من اگر این کتاب را [منظور"سنگ صبور" است] به زبان مادری نوشته بودم خود را سانسور میکردم. زبان فرانسه به من امکان داد صراحت بیشتری دربیان داشته باشم. [این جا به زبان صریحی اشاره دارم] که وجود خارجی دارد چرا که زنان جنوب افغانستان (که بیشترشان خواندن و نوشتن هم نمیدانند) به این زبان حرف میزنند، [به واسطهی آن امیال خود را با صراحت بیان میکنند] آن هم با شعرهایی بی پروا و اروتیک. برای منی که در کشوری با نظامی دیکتاتوری زاده شدهام بیان واضح نیازها و رابطههای سکسی ممکن نبود. زبان مادری حد و حدود و حرام و حلالهایی (تابوهایی) را به من تحمیل میکرد.
س: "وجدی موعود"(٢۳) نمایشنامه نویس میگوید که به رغم کاربرد واژگان فرانسوی، زبان، موسیقی و روح اثرش عربی باقی ماندهاند. نظر شما در این باره چیست؟
ادواردو مانه: من برای خودم شرطهایی در کار قائلم: وقتی به فرانسه مینویسم، به فرانسه فکر میکنم و به فرانسه خواب میبینم. به رغم همهی اینها فرانسهی من از موسیقی یا واژگان اسپانیایی، ایتالیایی، پرتغالی و... تغذیه میشود.
عتیق رحیمی: من هنگامی که به فارسی مینوشتم نوشتارم با دیگر نویسندگان افغان تفاوت داشت چون ترکیب کلامم در زبان مادری به نحو[یا ساخت] زبان فرانسه نزدیکتر بود. به عنوان مثال در زبان فارسی فعل همواره در آخر جمله قرار میگیرد اما من این ساخت را میشکستم. فعل را در میان یا در پایان جمله قرار میدادم. و متقابلاً نیز چنین میکنم. زبان فارسی بسیار شاعرانه است. ما موسیقی و قافیه را در بسیاری از موارد بکار میگیریم. من در نگارش فرانسه نیز به موسیقی کلمهها اهمیت میدهم. به همین دلیل نوشتهام بسیار موسیقیایی است. در هنگام نوشتن"سنگ صبور"(٢۴) برای رسیدن به ساخت جملهها و رمان، اغلب به آثار "شوبرت"(٢۵) گوش میدادم.
طاهر بن جلون: این آمیزش دو زبان، ویژگی نویسندگانی است که به فرانسه مینویسند حال آن که که زبان مادریشان زبان دیگری است. طبیعی است: ما در دو رودخانه شنا میکنیم. این دو جریان با هم تضاد ندارند اما ما را غنی میکنند. به ویژه آن که ما میکوشیم حساسیت کودکی را به این زبان انتقال دهیم. و نویسندهای که کودکیاش را در بین راه گم کند، چیزهای زیادی را از دست داده است.
1-L’écrivain est-il toujours un exilé. Tam Van Thi
Le Magazine Littéraire-Septembre 2009
2-Nouvelles Odyssées: 50 auteurs de l’immigration(2009 Paris)
Olivier Adam, Vassilis Alexakis, Carlos Batista, Azouz Begag,Yamina Benguigui, Tahar Ben Jelloun, Vartan Berberian, Nina Berberova, François Cavanna, Marc Chagall, François Cheng, Philippe Claudel, Abdelkader Djemaï, Gerard Delteil, Claire Etcherelli, Mouloud Feraoun, Bernadette Ferreira, Alain Fleischer, Dan Franck, Santiago Gamboa, Laurent Gaudé, Gaïto Gazdanov, Euzébio Guzzo, Nancy Huston, Radhika Jha, Agota Kristov, Milan Kundera, Jake Lamar, Jacques Lanzmann, Georges Le Fèvre, Robert Linhart, Alain Mabanckou, Andreï Makine, Abd al Malik, Edouardo Manet, Klaus Mann, Dominique Manotti, Martin Melkonian, Edgar Morin, Irène Némirosky, Antoine de Saint-Exupéry, Boualem Sansal, Leïla Sebar, Seda, Bernardo Toro, Sayouba Traoré, Andrés Trapiello, Henri Troyat, Henri Verneuil, Jean-François Vilar.
3-La Cité nationale de l’histoire de l’immigration
4-Olivier Adam (France 1974- )
5-Tahar Ben Jelloun (Maroc 1944- )
6-Eduardo Manet ( Cuba1930- )
7-Alain Mabanckou (Congo Brazzaville 1966 - )
8-Welcome (11 mars 2009)
9- Atiq Rahimi (Kaboul-Afghanistan 1962- )
10- Rubén Fulgencio Batista y Zaldívar (16 janvier 1901 – 6 août 1973)
11- Fidel Castro Ruz( 13 août 1926- )
12-Mamma
13- Au pays (Gallimard- 5/3/2009)
14-Milan Kundera (1929 Tchécoslovaquie- )
15- Franz Kafka ( 1883 Prague -Tchécoslovaquie - 1924 Kierling-Autriche)
16- Samuel Beckett (Irlande 1906 - Paris 1989)
17- James Augustine Aloysius Joyce (Irlande 1882 - Suisse1941)
18-Finnegans Wake (1939 James Joyce)
19-Les Cavaliers –Kessel (Gallimard: 23/5/1982)
Joseph Kessel (Argentine 1898 -France1979)
20- Réalisme
21-Schizophrénie
22-Tours شهری است تاریخی در مرکز فرانسه که رود" لوار" از آن میگذرد
23-Wajdi Mouawad (Liban1968 - )
24-Syngué Sabour برندهی جایزه ادبی "گونکور" در سال ٢٠٠۸
25- Franz Peter Schubert(Autriche Lichtental 1797- Vienne1828)