iran-emrooz.net | Thu, 09.06.2005, 16:14
قسمت چهارم
توطئهی کشتن نویسندگان
منصور کوشان
پنجشنبه ١٩ خرداد ١٣٨٤
يک روز ساعت ده صبح، برابر قرار قبلی بهملاقات سفير ارمنستان میروم. تا آن روز نمیدانستم سفارت نزديک دفترم، جنب پارک دانشجو، در چهارراه ولیعصر است. سفير که مترجمی بهنام صفاريان دارد، با آغوش باز از من استقبال میکند. بسيار خوشحال است از اين که گروهی از شاعران و نويسندگان ايران بهايروان میروند. بعد هم میپرسد: "چرا افرادی چون احمد شاملو، علیمحمد افغانی، سيمين دانشور، اسماعيل فصيح در فهرست نيستند؟"
توضيح میدهم که ايران شاعر و نويسنده مشهور زياد دارد. افرادی را انتخاب کردهام که جدا از اين که نويسندگان ادبيات مدرن امروز ايران هستند، در همين عرصه هم فعالند و در يک سفر بهتر با هم همآهنگی دارند. مدتی در بارهیِ نگرانیهای سياسیاش صحبت میکند.
میگويد: "کشور ارمنستان، پس از فروپاشییِ اتحاد جماهير شوروی بسيار فقير است. آنقدر فقير که اگر جمهوری اسلامی روابط اقتصادیاش با ايران را قطع کند، مردم شرايط سختی را خواهند گذراند. اميدوارم گروه انتخاب شده، در اين سفر، در سخنرانیها و يا گفتوگوهای مطبوعاتی، فقط در بارهیِ ادبيات صحبت کنند و بههيچ وجه به مسايل سياسی نپردازند."
بهاو قول میدهم که چنين اتفاقی نخواهد افتاد. میگويم: "نويسندگان خود بر اين مشکلات به قدر کافی آگاهی دارند."
خواهش میکند: "در صورت امکان تعدادی از خبرنگاران راديو، تلويزيون و مطبوعات را هم همراه ببريد."
سفير معتقد است انعکاس اين سمينار در رسانههای همهگانی پايههای ارتباط دو کشور را مستحکمتر میکند و بهويژه برای ارمنستان بسيار حايز اهميت است. برای او که تا حدودی هم از اوضاع فرهنگییِ ايران با اطلاع است، توضيح میدهم به چه دليل من و دوستانم نمیتوانيم همراهِ افرادی باشيم که بهشکلی وابسته بهنظام جمهوری اسلامی هستند. در بارهیِ مسعود بهنود میپرسد. گمان میکند که او با راديو و تلويزيون همکاری دارد.
میگويم: "با بهنود صحبت خواهم کرد و تلاش میکنم افرادی را از مطبوعات در اين سفر ببريم." خشنود میشود. اضافه میکنم: "پيشنهاد بسيار خوبی داديد که من بهآن نينديشيده بودم." دستش را بهعلامت رضايت بلند میکند و لبخند میزند. من هم خوشحالم چون با افزودن نام روزنامهنگاران، جبران نيامدن افراد ديگر میشود. فکر میکنم بهتر است حالا که اعلام کردهايم سی نفر هستيم، با همان تعداد هم راهی شويم.
میپرسم: "نام افراد جديد را خودم بياورم و يا اين که بهايروان بفرستم؟"
لحظهای درنگ میکند و گويد: "برای سهولت کار هر دو کار را انجام بدهيد. هم بهما بدهيد و هم بهاتحاديهیِ نويسندگان در ايروان. چون بههر حال بايد روال طبيعییِ خود را طی کند و آنان افراد را دعوت کنند."
گفتوگو با سفير ارمنستان من را برای سفر قاطعتر و اميدوارتر میکند. حالا ديگر واهمههايم بسيار کم شده است. يقين دارم سفری با موفقيت خواهيم داشت و اميدوارم که چنين سفرهايی تداوم يابد. پس با دوستان تماس میگيرم و میخواهم که گذرنامههايشان را برای ارسال بهسفارت و گرفتن رواديد، همراه هزينهیِ آن که حدود ۳۵۰۰۰ ريال است، بهدفترم بياورند و با افرادی از چند روزنامه و مجله تماس میگيرم. فکر میکنم که انتخاب افرادی از روزنامهها و مجلههای مستقل مشکلی در همسفری ايجاد نمیکند. مسعود بهنود و سيروس علینژاد از ماهنامهیِ صنعت حمل و نقل. ملکی از روزنامهیِ ابرار، فرج سرکوهی از ماهنامهیِ آدينه، فرامرزی از روزنامهیِ سلام. محمدتقی صالحپور از روزنامهیِ رشت. او اغلب ضميههای ادبی برای روزنامههای محلی در میآورد و آن را در تهران هم منتشر میکرد. در مورد دنيای سخن اميدوارم که بهارلو که با آن همکاری دارد، گزارشی تهيه کند. از آنجا که شاهرخ تويسرکانی بعد از متن ۱۳۴ نويسنده عليه نويسندگان جمع مشورتی مطالب کذبی را منتشر کرده بود، از دعوت او خودداری میکردم. اما عصر فردای تماس با افراد، وقتی بهدفترم میآيم، منشیام اعلام میکند: "آقای بهارلو و آقای تويسرکانی با هم آمدند و هر دو پاسپورتهايشان را دادند."
میگويم: "تويسرکانی برای چی؟"
میگويد: "من هم توضيح دادم که نامشان در ليست نيست."
میگويم: "فراموش کن. مهم نيست."
در همين زمان جلسهیِ جمع مشورتییِ کانون نويسندگان برگذار میشد. اگر چه همهیِ افراد يا دست کم اغلب کسانی که حضور داشتند، از کم و کيف سفر اطلاع داشتند و يا خود از شرکت کنندگان آن بودند، اما لازم ديدم که در جلسه هم طرح کنم و نظر جمع را در بارهیِ آن بشنوم. يقين دارم هميشه خرد جمعی حاصل پربارتری خواهد داشت.
به جز غفار حسينی که با نگرانی از توطئه حرف میزند و چون منطقه را میشناسد و در گذشته بهايروان سفر کرده است میخواهد که بهاین سفر نرویم، بقيه مشکلی با آن ندارند. غفار معتقد است که اتوبوس را بهقعر درههای عميق راه جلفا ايروان میاندازند و تکليف همه را يکسره میکنند.
بسياری از ما از اذيتها، آزارها و بازجويیهايی که هراز چندگاه از غفار میشد و جان و روان او را آزرده بود خبر داشتيم و کم و بيش همه، اين نظر او را دور از واقعيت و از روی بدبينییِ بسيار میديديم.
با اين احوال فردای آن روز با آندرانيک سيمونيان تماس میگيرم تا دريابم تا چه حد امکان تغيير اتوبوس را داريم. چون در برنامهیِ نخست اين طرح بود که با اجارهیِ يک اتوبوس برای يک هفته، نه تنها امکان رفت و آمد به دو کشور مهيا خواهد شد که در روزهای اقامت در ايروان هم در اختيارمان خواهد بود.
آندرانيک همين که میشنود میخواهم اتوبوس را تغيير بدهم، خوشحال میگويد: "بسيار عالی خواهد شد. چون اتحاديهیِ نويسندگان ارمنستان اتوبوس دارد و در تمام اين مدت میتواند در اختيارمان بگذارد."
قرار میشود که علی صديقی فقط اتوبوس برای تهران تا مرز جلفا اجاره کند و آندرانيک بهاتفاق معاون اتحاديهیِ نويسندگان ارمنستان و چند نفر ديگر با اتوبوس تامرز بهاستقبال ما بيايند و بهاتفاق بهايروان برويم. در همين لحظه است که فکر میکنم گاهی حوادث نامترقبه، باعث کيفيت بهتری میشوند. يقين دارم اين استقبال برای همهیِ دوستان خشنود کننده است و بازتاب بهتری در رسانههای ارمنستان خواهد داشت. بعد هم ناخواسته لبخندی بهگوشهیِ لبهايم مینشيند که میدانم واکنشم در برابر نيروهای امنيتی است. چرا که پيشبينییِ غفار حسينی با توجه به رابطهای که بين ارمنستان و نظام جمهوری اسلامی ايران بود و کم و بيش از آن آگاه شده بودم، درست درمیآمد. اين امکان وجود داشت که بهداخل مرزهای ارمنستان نفوذ کنند و يا از پيش در آنجا حضور يابند و بهوسيلهای اتوبوس را از کنترل راننده منحرف کنند تا آن بهقعر درهها سقوط کند. بعد هم هوار بکشند که نويسندگان ايران در ارمنستان کشته شدند و خود را از هرگونه اتهامی مبرا گردانند. بديهی است که دولت ارمنستان هم با نيازی که بهايران داشت، نه میتوانست در اين زمينه تحقيقی بکند و نه میتوانست سخنی عليه خواست جمهوری اسلامی داشته باشد.
پس از دو روز فرامرزی، دبير صفحهیِ فرهنگ روزنامهیِ سلام تماس گرفته بود و گفته بود که آقای عباس عبدی اجازه ندادهاند. ملکی دبير صفحهیِ فرهنگییِ روزنامهیِ ابرار با خودم تماس میگيرد و میگويد: "اشکالی دارد آقای دکتر قندی که سردبير است، خودش بيايد؟"
میگويم: "توضيح دادی چه کسانی در اين سفر خواهند بود؟"
مدتی در بارهیِ وجنات و محسنات دکتر قندی داد سخن میدهد و بعد میگويد: "خيالت راحت باشد. هيچ مشکلی نخواهد بود."
سرکوهی، علینژاد و بهنود هم پس از آگاهی بر چند و چون سفر، آن را میپذيرند. البته بهنود اشاره میکند که مهلت گذرنامهاش تمام شده، اما اميدوار است در اين فرصت که بيش از ده روز هم نيست، موفق به تمديد آن بشود.
ادامه دارد
---------------------
٭ این قسمت چهارم، فصلی مستقل و در عین حال پیوسته از کتاب "حدیث تشنه و آب: روایت کامل از سایهروشنهای کانون نویسندگان، قتلهای زنجیرهای، اتوبوس ارمنستان و نقش کارگزاران فرهنگی سیاسی و امنیتیی جمهوری اسلامی" است که انتشارات باران، در استکهلم سوئد آن را منتشر کرده است.
.(JavaScript must be enabled to view this email address)