iran-emrooz.net | Thu, 13.08.2009, 19:42
شقایق
کتایون آذرلی
در این کهنهترین حصار مرطوب و نمور
محکوم و چشم و دهان بسته،
بسته دست و بسته پا
به زنجیر کشیده سکوتم من،
شکسته و خسته
دل مرده در انفجار فکر و متلاشی شدن حس
کنار سکوتی سهمناک
رنج زمانه را بر دوش گرفته
دل گرفتهتر از روزهای بارانیام من،
سهم ستاره چیست از شب
جز تنهایی و در سکوت سو سوزدن؟
در این کهنهترین حصار مرطوب و نمور
میروم در خیال
تا مرز زلالترین هوای رهایی
و قدم میزنم با هر واژهایی که میرویند کنج دلم
سبز و سرخ و زرد و نارنجی و آبی
نیلوفرانه میروم در خیال
تا مرز موسیقی نسیم
تاآن سوی نجوای باد
تا آن سوی کولاک فریاد
میروم تا درک صریح لحظه
آکنده از تراکم شعر و سرودن.
سربر دیوار زمانه کوبیدن
تا انتهای مرگ میروم
تا ابتدای سکوت
و میگذارم دست برشانهی سایهام
دریچه این کهنهترین حصار مرطوب ونمور
گشوده شد سوی پنچرهام
خدا طناب دارش را آویخت بر گردنم
صدای خس خس نفسی نمیرسد دیگر به گوش دراین کهنهترین حصار
من سکوتم را زیر خاک فریاد میکشم، فریاد
زیر خاک ریشه میدوانند و میرویند بر مزارم
شقایقها
شقایقها