iran-emrooz.net | Thu, 16.07.2009, 15:38
شنبهی خونین
سحر دلیجانی
من به دنبال خاطره بودم
نه شنبهای خونين
که اکنونم را به کابوس عزا جامه کند.
من طاقت اشکهای چکیده
در سردابههای تاريخ را داشتم
نه خونی که بوی تازه میدهد
و دخترانی که امروز
در برابر چشمان من مبهوت
گيسوانشان به خاک میفشانند.
ای خدايان بزدل بیرحم!
آنان که نفس بیپناه بريديد
و ساق پای نازک شکانديد
کودکانتان بودند
که عشق را در زیستن هلهله میکردند،
چگونه توانستيد؟
آيا هراس از مرگ
چنان مچالتان کرده
که بودن را اینگونه حریصانه
قربانی نمايش قدرت میکنيد؟
اينک خون کودکانتان
اين شنبهی بهار را آب رنگين غسل است
شنبهای بغض بر گلو نشسته
شنبهای که بوی بهارانش فراموشش شد.
آه، چگونه قلب من میلرزد
به ناتوانی بخشش
ــ و من از انتقام متنفرم ــ
و چگونه قلب من میلرزد
به ياد کودکان شما
که لايقشان نبوديد.
و دگر بار
افقی خونين
بر دامان بیتاب سرنوشتمان
سايه افکند.