iran-emrooz.net | Mon, 13.07.2009, 20:08
نگاه خدا
کتایون آذرلی
پا از خانه که بیرون می گذاری
دیگر تنها نیستم
خودِ خودم هستم
که نه سرآشتی میگیرم با شب
نه سر سازش دارم با روز
پا از خانه که بیرون میگذاری
مقابل چشمان مهتاب مینشینم عریان
شمع را روشن میکنم
آینه را از غبار پاک
و نگاه میکنم به تنهایی خودم
در آینهایی به بلندای زمان.
نه، نمیخواهم نگاهم کنی دمی
من چنان از برهنگی سرشارم
که چشمان تو کور میشود اگر نگاهم کنی دمی.
نگاه تو
سنگ مزار منست گویی
و من از تنهایی با تو بودن پُرم
و خوب است که میروی
و خوب است که نمیمانی
و خوبتر از آن این که
نگاهم نمیکنی دمی
نگاهی به دلی، همیشه بهاران را جستجوگر
نگاهی به روحی، پرواز را همیشه بهانه.
نه نمیخواهم نگاهم کنی
چشمان من پُراند از شیون مادران گم کرده کودکان
ودر اندیشهام عزیزترین مصلوب به میعادگاه اندوه رفته است
و کسی که در من تلخ میگرید و سخت میسوزد
چون قفنوسی در من نشسته است خموش.
در این عصر بیگریز و ناگزیر
انجماد جهل دلم را به درد میآورد
چرا که شداد عصر من با چشمهایش
چون نگاه خدا
سنگسار میکند مرا
همواره و همیشه