iran-emrooz.net | Sun, 26.04.2009, 16:30
افسون
شکوفه تقی
میبیند گوسفندان،
در مرغزار خونند
چرا کنان،
و کوتاه زندگیشان
چو آونگی
میان بیداری و خواب،
در نوسان
و هنوز،
مانند آن دیگر هزاران
فرو میرود،
در چشمان مسخ شدهی آرزو،
شتابانتر از قلوه سنگی،
در ژرفای آبی آینهسان.
...
میبیند
دینی تازه، یا آئینی دیرین،
با تاجی،
از گلهای وحشی یا یاسمین،
با ترمه شالی زربفت، یا دیبایی ابریشمین،
با تکه نباتی از وصال، یا خیالی شیرین،
ساز زنان و دهل کوبان،
عروسی را به محراب میآورند
که نه نخستین قربانی است
و نه بازپسین.
...
میبیند
یاسای چنگیزی قانون
ایستاده تا زانوان، در خون
میآید
تا گلوگاهش را
با تیغی الماس گون،
رج به رج،
بیاراید
با یاقوتدانههایِ گلگون
...
اما، بر جای میماند
سنگ شده با افسون،
تا دمی دیگر
که پنجرهی تاریک مرگ را
میپوشاند
سرخی پردهی خون.
شکوفه تقی
اوپسالا ٢٢ آپریل ٢٠٠٩