iran-emrooz.net | Tue, 24.03.2009, 13:28
بخشى از كتاب "پنج سال در ايران بعنوان افسر ژاندارمرى"
كرمان
برگردان حبيب فرجزاده
|
بقلم "پ نوسترم"
Fem år i Persien som gendarmofficer (1925) av Per Nyström
كتاب در ۱۹۲۵ انتشاريافته است.
ایران امروز
شهر كرمان صاحب ژاندارمرى شد. آن شهر مركز منطقهاى به همين نام يعنى "كرمان" بود. در زمانهاى قديم كاروانهاى بزرگ كه تنها وسيله رساندن محصولات هندوستان به غرب بودند، هميشه از كرمان مىگذشتند.
اهميت كنونى اين شهر به سبب نزديكى به بندرعباس، مهمترين بندر وارداتى ايران است. اداره امور ژاندارمرى كرمان را به سرهنگ "گليم اسدت" سپردند. درميان افرادى كه او را همراهى مىكردند، كاپيتان "نيلس ده ماره" از "اسمولند" بود. جوانى بيباك و با اعتماد به نفس، كه همواره آماده و پا در ركاب، از قبول هيچ مسئوليتى ابا نداشت.
منطقه سالها ميدان تاخت و تاز قبايل جمازه سوار، بلوچ بود. اين قبايل كارشان تاراج و ويرانگرى بود. مانند هونهاى آتيلا به هيچچيز و هيچكس رحم نمىكردند. نه گندم روى مزرعه، و نه بچه در رحم مادر درامان بود.
دولت مركزى ايران ضعيفتر از آن بود كه با اين اشرار مسلح مقابله كند. اما ورق برگشت، قرعه بنام ژاندارمرى رقم خورد. خبر نتيجه عمليات ژاندارمرى از ساير نقاط پخش شده بود، و مردم مىدانستند كه پاكسازى بوسيله ژاندارمرى، همه جا بادقت و انرژى انجام مىيابد. سوئدىها در همه جا متقاضى فرصت براى آموزش افراد، كه مناسب براى اجراى عمليات خطرناك باشند، بودند.
اما متأسفانه با مشكل هميشگى روبرو مىشدند. حاكم و ساير بزرگان باوجود تمام توضيحات مقامات مسئول سوئدى، اصرار داشتند كه ژاندارمرى بىدرنگ جنگ را شروع كند. اكثراً هم ژاندارمرى كوتاه مىآمد. هيچكسى علاقه نشان نمىداد كه اهميت آموزش و زمان آموزش را درك كند.
بارى "گليم اسدت و ده ماره" كمى افراد آموزشديده همراه خود آورده بودند. اما آنها براى تربيت گروههاى جديد در نظر گرفته شده بودند.
مثل هميشه بلوچها آمدند. از همه جوانب سيل گزارشها و تقاضاهاى كمك در مقابل غارتگران به كرمان مىرسيد. آنها از جنوب كوير لوت پيشروى و همه آبادىها را باخاك يكسان كرده بودند. مردم وحشتزده فرار مىكردند و وسايلى را كه نمىتوانستند با خود حمل كنند مخصوصاً گندم و يونجه را در زيرخاك دفن مىكردند.
تعداد افراد راهزنان را ۳۰۰۰ تخمين مىزدند. ژاندارمرى كرمان بيشتر از ۳۰۰ عضو نداشت، كه يك صد نفر آنها سواره و چند نفرمسئول مسلسلها بودند. از خود شهر نمىشد اميد كمك داشت، چون گرفتار ناآرامى بود. سرانجام هيئتى از سوارهنظام و مسلسلچى تحت سرپرستى "ده ماره" آماده، و عازم شد. واضح است كه موقعيت نيروهاى نظامى ما نامساعد بود.
بىگمان عمليات پسرانى آنها كه خوب مسلح بودند و توسط درجهداران هندى – هندوستان – فرارى، رهبرى مىشدند خيلى مشكل بود. اما اينها براى سرپرست دليرگروه كوچك ما اهميت نداشت، برعكس هنگاميكه ضرورى بود او حمله كرده و ضربه را وارد مىكرد.
اولين هدف گروه آبادىاى بنام "تررود" بود. در آغاز قرار بود از آنجا بمثابه قرارگاه مرحلهاى استفاده كنيم و مايحتاج غذايى را از آنجا تكميل بكنيم. بعداز چهار روز راهپيمايى به ده رسيديم. از نماى ده معلوم بود كه همه اهالى از ترس دشمنانى كه نزديك مىشدند آنجا را ترك كرده بودند. اين خط تيرهاى بود كه روى محاسبات ژاندامرى، براى كامل كردن انبار مواد غذايى، كشيد شد.
خوشبختانه با كشف انبارهاى مخفى اهالى، توانستيم گندم تهيه بكنيم. اگرنه سرنوشت گروه نامعلوم بود.
بعداز يك استراحت جانانه به راهروى ادامه داديم. متوجه شديم كه استراحتگاه بعدى كاملاً غارت شده و زمين پوشيده از مرده آدم و اسب بود، چاهها را نيز آلوده كرده بودند، راهى بجز پيشروى آنهم با لشكرخسته نبود.
يك كاروان راغارت كرده بودند. چاروادارى كه زنده مانده گفت: احتمالأ راهزنها درنزديكى دردهى بنام "دارزين" اطراق كردهاند، كه فاصلهاش ازآنجا بيشتراز چند ساعت نبود.
"ده ماره" تصميم گرفت كه شب پيشروى را ادامه دهيم، تا بتوانيم در بامداد دست به حمله بزنيم. حركت خطرناكى بود، يك آدم محتاط حتمأ مىگفت با يكصدوده نفر خسته به دشمن سه هزار نفره كه ديوار ده را نيز در اختيار دارند، حمله كردن ديوانگى است. اما به هموطن دلير ما فرمان داده بودند كه راهزنان را سركوب كند، او مصمم به اجراى دقيق فرمان بود.
راه پيمايى در شب تاريك، در تنگه كاملاً ناآشنا، ما را بىاندازه هيجان زده كرد. تمام سعى ما اين بود كه در تاريكى شب مانند قير راه را گم نكنيم. جلوداران را بطور شديد به رگبار بستند. دريافتى درست از موضع و قدرت دشمن در آن شرايط غيرممكن بود. به پيشروى بهرصورت ادامه داديم، در آن شب درگيرى جدى اتفاق نيفتاد.
هوا كه روشن شد ده "دارزين" را از فاصله چند كيلومترى ديديم. وقت ايستادن، و فكر و تأمل كردن نبود، عمل عاقلانه حمله و از لحظات غافلگيرى حريف بهره جستن بود. جلو ديوار ده، دشمن صفآرايى كرده و نيروى زيادى را تمركز داده بود، آنها شديدأ و با هدفگيرى دقيق سوار نظام درحال پيشروى ما را به تير بستند.
شگفتانگيزاست كه چطور راهزنان كوير، هنگاميكه مشاهده كردند فشنگهايشان درشن خالى فرو مىرود سريع تغيير موضع دادند. در عرض چند لحظه باران گلوله از بالاى سر سوارهنظام باريدن گرفت. تلفات مىتوانست سنگين باشد. سرپا ايستادن در تيررس ۹۰۰ مترى، يعنى خود را براحتى در اختيارگلولههاى دشمن قراردادن.
فرمانده خودش پايين پريده و پشت يكى از مسلسلها نشست. درجهدار "مارتين اكستروم" كه در آغاز كتاب معرفى شده است، پشت مسلسل دوم نشست.
همهچيز آماده شد، سوارنظام به خط تيراندازى ايستادند، دستور شليك صادر شد. به بركت درخشش وحشتناك سرب گلولههاى مسلسل خسارت زيادى به دشمن تحميل شد.
هركدام كه توانست جان خودرا نجات دهد، در پشت ديوار ده پناه جست. گلولهها دوباره با شدت بباريدن گرفت. ژاندارمها در تنگناى بودند، نيروهاى ما نمىتوانست از تنگه بجاى پناهگاه استفاده كند. برگشتن، امكانش نبود، خطر در محاصره افتادن بود. امكان پيشروى هم نبود.
راهزنان پناهگاه "دارزين" را رها و حمله را آغاز كردند. شانس آورديم كه "اكستروم" توانسته بود با چند نفر در قسمت شمالى نيروهاى ژاندارم يك قهوه خانه كوچكى را اشغال و در آنجا مستقر شده، و مانع حمله شود. بعد از ساعتها گرفتار جنگ بودن، مهمات در حال تهكشيدن بود. روحيه ژاندارمها، زير فشار حمله و كمبود آب روبه ضعف بود، بايد به فرمانده خستگىناپذيرسوئدى با اندازه يك دنيا حق داد كه توانست هفت تيربدست افراد خود را در خط تيراندازى نگه دارد.
در دوردستها، در پشت سرما، دستهاى سوار درحال نزديك شدن بود. از رفتارشان مىشد حدس زد كه خودى هستند. با گروه تماس برقرار شد. معلوم شد كه نيرويى تقريبأ به تعداد ۵۰۰ نفر با دو تا توپ را حاكم شهر كوچك بم كه در جهت روبروى "دارزين" قرار داشت، بكمك "ده ماره" فرستاده است.
بهتر اين بود كه آنها تحت فرماندهى يك سوئدى باشند. مسئوليت برقراى تماس با نيروى كمكى به "اكستروم" محول شد. قرارشد كه در ساعت مشخصى حمله شروع شود. نقشه اين بود كه همزمان "ده ماره" نيروهاى خود را مجبور به شركت در جنگ كرده و دشمن از دوطرف به آتش بسته شود.
قرار بود كه "اكستروم" با شليك گلوله توپ آغاز حمله را اعلام كند. يك گلوله توپ در ساعت پنج بعدازظهر شليك شد. ديگر خبرى نشد، معلوم شد كه هيچكدام از توپها قابل استفاده نيستند، و حتا از آنها مشكل بتوان بجاى چوب پنبه استفاده كرد.
"ده ماره" باوجود كوشش زياد موفق به آماده كردن افراد خود نشد. نيروهاى خسته، توان ترك موضع خود را نداشتند. بلوچها قهوهخانه كوچك در شمال جبهه مارا فتح كرده و قادر بودند از آنجا صف ژاندارمها را بگسلانند. خوشبختانه غروب شد و تاريكى تسلط يافت.
به اين نتيجه رسيديم كه بخاطرداشتن ابتكارعمل، رفيق ما نيروهاى خود را براى حمله فردا صبح آماده كند. اما سرنوشت غيراز آن رقم خورد كه انتظارش را داشتيم. ژاندارمها از تاريكى شب استفاده كرده دو پا داشتند يك پا هم قرض كرده ميدان جنگ را خالى كرده بودند. همه اسبها را، حتا مال فرمانده را باخود برده بودند. همه نيروى حاضر را "ده ماره" يك افسرايرانى و چهار نفر تشكيل مىداد. بقيه فراركرده بودند. وضع شش نفرخيلى خوشايند نبود. اگر دشمن حمله مىكرد، جز شكست چه مىتوانست نصيب ما بشود. نه غذايى، نه آبى و نه در آن صحراى بيكران راه بازگشتى.
يك افسرايرانى با هزار زحمت موفق شده بود كه مانع فرارعدهاى از نيروهاى وحشت زده بشود، و بعداز چندين ساعت آنها را به حضور فرمانده برد. با كمك دستهجمعى مسلسلها را بلند كرده و در پناه شب همهمان بطرف چشمهاى كوچكى كه موقع پيشروى از كنارش رد شده بوديم حركت كرديم. چه شانسى! چه لذتى! بلاخره توانستيم لبهايمان را با آب خنك تر بكنيم. خوشبختانه از دشمن نشانهاى نديديم.
گشتى را براى ديدزنى بطرف "دارزين" فرستاديم، آنها متوجه شدند كه بلوچها تاريكى شب را غنيمت شمرده – با ديدن نيروهاى جديد كمكى- جايگاه را ترك كرده و رفتهاند. "ده ماره" به ده آزاد شده حركت كرد و فرصت يافت قبل از حركت بسوى كرمان با نيروهايش استراحتى بكنند...
نظر کاربران:
گذشته از گزافه گوییهای این داستان خواننده اگر فقط به همین یک جمله که او نوشته است توجه کند او و ژاندارمری را محکوم کرده حق را به بلوچهای مظلوم میدهد. این جمله را یک بار با دقت بخوانیم:
"خوشبختانه با كشف انبارهاى مخفى اهالى، توانستيم گندم تهيه بكنيم. اگرنه سرنوشت گروه نامعلوم بود".
ژاندارمها ده را غارت کردند و هرچه خواربار در انبارهای خانههای ده وجود داشت را برای خودشان برداشتند. اگر بلوچها برای قتل عام اینها برنگردند بی غیرتی کردهاند.
مردم این ده که همه ی دار و ندارشان را ژاندارمها برده اند حق دارند که در هر فرصتی هر ژاندارمی را در هر جا ببینند بکشند. جز این نباید از آنها انتظار داشت. راهزن حقیقی ژاندارمری بود.
امیرحسین خنجی