iran-emrooz.net | Mon, 23.03.2009, 21:53
(بخش هفتم و پایانی)
درباره رادیو و تلویزیون در ایران
گفتوگوی ماندانا زندیان با ایرج گرگین
پاییز ۱۳۸۶ خورشیدی، فصلنامهی ره آورد، شمارهی ۸۰ ، گفتگویی کتبی را با ایرج گرگین آغازکرد. زمینهی این گفتگو، پرداختن به مسائل رادیو و تلویزیون در داخل و خارج از ایران، از نگاه ایرج گرگین، روزنامه نگار و چهرهی آشنای رسانهای بود که پنج دهه در رسانههای صوتی، تصویری و نوشتاری فارسی زبان، فعالیت داشتهاست.
دریافت پرسشها و اظهارنظرهای جدی و مهم، بعد از انتشار هر بخش از این گفتگو، بیانگر توجه و علاقهی مردم به موضوع «رادیو و تلویزیون»، و تأثیر آن بر ذهنیت جامعه بود و مایهی دلگرمی و شایستهی سپاس بسیار.
با تقدیر از ایرج گرگین که وقت، دانش و تجربهی خود را سخاوتمندانه با ما قسمت کرد و با احترام به دوستانی که با ارسال پرسشها، نقدها، اظهارنظرها و توصیههایشان، امکان پیشبرد بهتر این طرح را فراهم آوردند، هفتمین و آخرین بخش کار را به خوانندگان ره آورد بهار ۱۳۸۸ تقدیم میداریم.
فصلنامه ره آورد، شماره ۸۶، بهار ۱۳۸۸
ماندانا زندیان: با وجود استقبال و توجه بسیار خوانندگان بحث رادیو و تلویزیون در ایران، که هنوز و همچنان پرسشها و نقطه نظرهایشان را برای این طرح میفرستند، تصمیم گرفتهاید کار را در هفتیمن بخش به پایان برید. آیا علاقهمندان و خوانندگان این طرح، میتوانند امیدی به پیگیری پرسشها و بحثهای بازنشده در این زمینه داشته باشند؟
ایرج گرگین: قرار ما این است که این رشته گفتگوها را در این شمارهی «ره آورد» به پایان بریم. اما امیدوارم در آینده نیز در حد بضاعت خود بتوانم در همکاری با این فصلنامهی خواندنی که میراث ادبی یک خدمتگزار ادبیات و فرهنگ است و همتی بزرگ در ادامهی انتشار آن به کار بسته میشود، کوشا باشم و نیز امیدم آن است که به زودی این رشته گفتگوها با تغییرات و اضافاتی لازم، به صورت کتابی در دسترس علاقهمندان قرارگیرد.
در طی مدتی که انتشار این گفتگوهای کتبی در ره آورد ادامه داشت، صدها نامه از طریق پست الکترونیکی به ما رسید که در آنها نکاتی مهم مورد بحث و پرسش قرار گرفته است و پاسخگویی یا پرداختن به همهی آنها مجالی مفصلتر میطلبد. به علاوه به نظر میرسد که طرح مسائل رسانههای گروهی، تاریخچه و تأثیرات و یا رسالت آنها و وضع و موقعی که در جوامع مختلف – از جمله ایران – دارند، به یکی از بحثهای رایج و مورد علاقهی گروههای خاصی از خوانندگان نشریات در ایران – و نیز در خارج از ایران – تبدیل شده و اخیراً نمونههای جالب و قابل تأملی از این گونه مطالب انتشار یافته است.
به این سبب شاید برای طرح پرسشها و تذکرات بسیار خوانندگان این رشته گفتگوها، و بحث مشروح دربارهی آنها، و نیز ادای سهم در گسترش بحث رسانهها و تأثیرات آنها و نقل تجربیات شخصی خود - از آنجا که صفحات ره آورد که تا حد مقدور سخاوتمندانه در اختیار این بحث قرارگرفته، به تمامی مجال نمییابد - از شیوهی رایج و مرسوم و مفید «وبلاگنویسی» استفاده کنم، یا اگر امکانش را بیابم، این روزها که همه جا صحبت از «امید» و”HOPE“ است، سایت فرهنگی امید را که پانزده سال پیش با امکانات آن زمان به راه انداخته بودم، زنده کنم. به ویژه که اکنون از کار منظم ده سال گذشته در رادیو اروپای آزاد دست کشیده و فارغ شدهام و مجال بیشتری دارم.
ماندانا زندیان: ده سال، زمانی طولانی است. شما در بخشهای پیشین این بحث، بر استقلال عمل، بیطرف بودن، و حقیقتگویی در کار رسانهای، تأکید بسیار داشتید. آیا ده سال کارکردن با یک سازمان رادیویی که بودجهاش را یک دولت خارجی تأمین می کند، باور و تعهد شما را به اصول ژورنالیستی با مشکل مواجه نمیکرد؟
ایرج گرگین: درست است. من یک دهه از عمر حرفهای خود را در پراگ، پایتخت جمهوری چک گذراندم. دربارهی خاطرات و خطرات این دوره، در فرصتی دیگر خواهم نوشت. در آن حد که به بحث ما دربارهی رسانهها و ایران و پرسشهای خوانندگان مربوط میشود، باید بگویم کمتر اتفاق میافتد که «ابر و باد و مه و خورشید و فلک» همه به خدمت کسی درآیند و او آن کند که دلش میخواهد. انسان غالباً مجبور به انتخاب است و اگر بتواند راه و کاری را برگزیند که به تمایل و آرزو و استعدادش نزدیک است، خوشبخت است. علت پیوستن من به سازمان رادیو اروپای آزاد/ رادیو آزادی، کمک در تأسیس بخش فارسی و اداره و سرپرستی برنامههای آن بود، و پس از آزمایش و دریافت این که به استقلال میتوانم، تا حدی، تجربهها و آموختهها و ایدههای خود را در مورد یک برنامهی چند ساعتهی رادیویی به کار بندم – و به گفتهی رایج پیاده کنم – ؛ پیشنهاد همکاری را پذیرفتم.
به گمان من تأمین کننده و «منبع بودجه» آنقدر اهمیت ندارد؛ این که «بودجه» چگونه و در چه راهی مصرف میشود، مهمتر است. به یاد بیاوریم که «کاوه» جمال زاده و تقی زاده را دولت آلمان به راه انداخته بود. چه بهتر که به جای تحمیل هزینه بر مالیاتدهندهی ایرانی، دولتی دیگر یک بنگاه انتشاراتی را تأسیس کند و به شما اجازه دهد هر کتابی را که مایلید، به زبان فارسی، به هزینهی آن بنگاه منتشر کنید، بدون آن که به شما بگوید چه کتابی حتماً باید منتشر شود و چه کتابی نشود و تصمیم گرفتن در اینباره را به عهدهی شما و همکاران صالحتان واگذارد.
در زمستان ۱۹۹۸ میلادی که من به پراگ رفتم، خود را با چنین فرصتی روبهرو یافتم. تأسیس بخش فارسی رادیو اروپای آزاد که به زودی «رادیو آزادی» نام گرفت، همزمان شد با آنچه بسیاری آن را بزرگترین جنبش مطبوعاتی تاریخ اخیر ایران میشمارند: انتشار نشریات منتقد و اصلاح طلب یکی پس از دیگری در ایران، رویآوردن گروه قابل توجهی از نویسندگان جوان به مطبوعات، افزایش بیسابقهی تیراژ روزنامهها و طرح موضوعات و مطالب اساسی دربارهی جامعهی مدنی و حقوق انسانی افراد جامعه، از زن و مرد، که هدف درازدستی نظام و ارگانهای وابسته به آن قرارگرفته بود.
با وجود تحریم «رادیو آزادی» از سوی اصلاحطلبان حاکم، جنبش اصلاحطلبی به طور کلی فضای رسانههای داخل و خارج از ایران را به گفتهی رایج در ایران «پرنشاط» کرده بود و و بحثهای جاری، گزارشهای رویدادهای ایران و شرکت بسیاری از اندیشمندان در گفتگوهای رادیو آزادی و برنامههای آن و دقت در پخش اخباری که جانبدارانه نباشد، این رادیو را از نظایرش در آن زمان و پیش از آن متمایز ساخته بود. ناگفته نماند که طبیعتاً همه چنین روشی را نمیپسندیدند. هواداران ایرانی و آمریکاییِ سیاست براندازی از طریق رسانههای گروهی! و نیز کسانی در داخل ایران که شرکت دگراندیشان و دستاندرکاران مطبوعات منتقد و «اصلاحگرا» را در گفتگوهای رادیو آزادی، همزبانی با جریان اصلاحطلب حاکم میشمردند، در نوشتههای خود چندبار رادیو آزادی را «رادیو خاتمی» نامیدند.
البته «رادیو آزادی» به راه خود میرفت و کارکنانش هرکدام اعتقادات سیاسی خود را داشتند و رادیو به هیچ وجه در سیاستهای جناحی ایران درگیر نبود و به ویژه نیمی از وقتش صرف مباحث فرهنگی و ادبی میشد.
زمانی که «رادیو آزادی» جای خود را به «رادیو فردا» داد، سخنگویانی از گروه مخالفِ روش رادیو آزادی در آمریکا، آشکارا از این تغییر و برکناری من از مسئولیت مدیریت برنامهها ابراز خشنودی کردند.
ماندانا زندیان: رادیو آزادی نخستین و تنها رادیویی نبود که شما پایهگذار و مسئول و مدیرش بودید. ممکن است از رادیوهای دیگری که در پنجاه سال زندگی حرفهایتان تأسیس کردید، یاد کنید؟
ایرج گرگین: رادیو تهران- رادیو ۲، رادیو شبکهی دوم رادیو تلویزیون ملی ایران، رادیو امید، رادیو آزادی، البته باید اضافه کنم که با استفاده از یک فترت در کارم، طرح اولیهی رادیو زمانه را نیز من به عنوان یک رادیوی فرهنگی به مؤسسهی هلندی Press Now ارائه کردم و این نام را برای آن برگزیدم. ولی در مرحلهای که رادیو زمانه آمادهی شروع کار بود، به دلائلی چند نتوانستم این همکاری را ادامه دهم. خوشحالم که این رادیو که نخست از موج کوتاه نیز پخش میشد، اکنون یک رادیوی اینترنتی موفق است.
ماندانا زندیان: شما در بخشهای دیگر این گفتگو به رسانههای فارسیزبان وابسته به دولتها، پرداختهاید. ممکن است قدری هم به رسانههای خصوصی فارسی زبان در خارج از ایران بپردازید و و نظرتان را دربارهی برنامههای ارائه شده توسط این رسانهها، و تأثیر نزدیک به سه دهه فعالیت آنها بر جامعهی مهاجر ایرانی بیان کنید؟ به نظر شما چرا رسانههای خصوصی فارسیزبان در خارج از ایران، نتوانستند محتوی و شیوهی ارائهی برنامههایشان را به سطحی حرفهایتر برسانند، یا در یک چارچوب حرفهای با یکدیگر رقابت کنند؟
ایرج گرگین: یکی از بحثهای ۲۰-۳۰ سال اخیر، بهخصوص در خارج از ایران و در مرکز «مدیا»ی ایرانی، لس آنجلس، همین است: «چرا رسانههای ایرانی این گونهاند؟»، «چرا بهتر از این نیستند؟»، «چرا با هم دعوا دارند؟»، «چرا ؟...»
این به نظر من بحثی است پایان ناپذیر و شاید بینتیجه. به خاطر دارم زمانی که در لسآنجلس به کار رادیو تلویزیون امید و امید ایران مشغول بودم، گهگاهی در جلساتی برای سخنرانی دربارهی مشکلات و مسائل رسانههای ایرانی در خارج دعوت میشدم و در یکی از این سخنرانیها بود که گفتم : «هربار که در برابر چنین وظیفهای قرار میگیرم، یاد آخوندها و روضهی صحرای کربلا میافتم.» و افزودم که «وقتی ما اهل رسانهها در این مجلس و آن مجلس به ذکر مصیبت میپردازیم، و شنوندگان ما و حاضران در این مجالسِ ذکر مصیبت، حکایتهای رقتانگیز ما را دربارهی نداشتن بودجه، کمک نکردن مردم، و عدم توجه سرمایهگذاران به ایجاد یک سیستم کارآمد رادیو تلویزیونی و درددلهایی از این گونه میشنوند، با افسوس سری تکان میدهند، حتی احتمالاً لعنتی هم نثار مسببش میکنند، دست ما را میفشارند و برایمان صبر جمیل آرزو میکنند، آهی میکشند و بعضی که دلنازکند، اشکی هم به چشم میآورند، زیر لب چیزی میگویند و آن وقت هر دو سبُک شده، پی کار خود میرویم تا مجلس بعد و روضهای دیگر.»
اینها حرفهای سالهای پیش بود. در این سالها جای خالی برنامههای حرفهایتر رادیو تلویزیونی را به ویژه با رواج هرچه بیشتر استفاده از ماهواره و اینترنت، رادیو تلویزیونهایی پرکردهاند که با هزینهی دولتهای دیگر کارمیکنند. بدون شک رقابت با تلویزیونهای VOA و BBC برای کانالهای تلویزیونی که با سرمایههای خصوصی در لسآنجلس به فعالیت مشغولند، دشوار است. اما آنها هم بینندگان خود را دارند و پس از سالها، افتان و خیزان «روی آنتن رفتن!»، تأثیرات خود را بر گفتار و رفتار و ذهنیات مخاطبان خویش – مهاجران ایرانی – نهادهاند. مخاطبان این رسانهها سالها تنها افراد جامعهی مهاجر ایرانی بودند و کوشش میشد جامهی برنامهها درخور قامت آنان دوخته شود. اما بهتدریج، رواج استفاده از ماهواره این برنامهها را به ایران برد و سبب شد که مخاطبان آنان در ایران، به آنها به چشم مدل و نمونهی رفتار اکثریت مهاجران ایرانی بنگرند و در خارج نیز چگونگی رفتار اخلاقی و اجتماعی آنان یا سرمشق خانوادهها قرار گیرد، یا میزان و معدل اخلاق و رفتار ایرانیان به طور عام تلقی شود.
آقای حمید نفیسی، استاد دانشگاه رایس در هوستون تگزاس، در اوایل دههی ۱۹۹۰ میلادی کتابی منتشرکرد به نام ساختن فرهنگ مهاجرت: تلویزیونهای ایرانی در لسآنجلس.* (آقای نفیسی در گفتگو با من توضیح داد که به کاربردن «فرهنگ تبعیدی» را به جای «فرهنگ مهاجرت» در ترجمهی ترجیح میدهد.) نویسنده در این کتاب با استفاده ار تئوریهای علوم ارتباطات و «تئوریزه کردن» برداشتهای خود، کوشید این نکته را به اثبات برساند یا توضیح دهد که تلویزیون یک قوم مهاجر یا «تبعیدی» میتواند نوعی فرهنگ آشفته و درهم آمیخته در کشور میزبان پدید آورد، ترکیبی از فرهنگ بت سازی (Fetishism) که اساس آن بر ارائهی تصاویری از میهن و گذشتهی آن قرار دارد که در تصور مهاجران و زمینهی ذهنی آنان جای گرفته و نقش بسته؛ به علاوهی فرهنگی التقاطی که با استفاده از فرهنگ بومی و آمیختن آن با فرهنگی دیگر، میکوشد فرهنگ سومی ایجاد کند. فرهنگی دورگه که هم از فرهنگ سرزمین اصلی و هم از فرهنگ سرزمین میزبان چیزهایی را میگیرد و مورد استفاده قرارمیدهد و بین این دو سرگردان است.»
نمونههایی از این آمیختگی را میتوان در برنامههای رادیو تلویزیونهای ایرانی در آمریکا مشاهده کرد.
به گمان من یکی از ویژگیهای مشترک مهاجران، روحیهی بردباری است که در آغاز در محیط جدید به ناگزیر در آنان پدید میآید. مهاجران به ندرت، حداقل در دوران جاافتادن در محیط جدید، به خود حق انتخاب میدهند و آنچه را که به آنان داده میشود، بیگفتگو میپذیرند. دامنهی انتظارهای آنان محدود است و اجازهی زیاده طلبی به خویش نمیدهند. شنونده و تماشاگر مهاجر ایرانی در آغاز به همینگونه با برنامههای رادیو تلویزیونی که به او عرضه شد، خوگرفت و ضمن حفظ انتقادهایش آنان را منبع اصلی رابطهی خویش با پیرامونش، با ایران و مسائل آن قرارداد.
در تئوریهای وسائل ارتباط جمعی از دیرباز گفته میشد که یک برنامهی تلویزیونی یا رادیویی باید سه هدف داشته باشد: آگاهی بدهد، سرگرم کند و بیاموزد. در خودِ آمریکا که زادگاه این گونه تئوریهاست، چنین هدفهایی به دقت رعایت نمی شود. سرگرمی به هر قیمتی هدف اصلی است و بر سر آن رقابت بزرگی در جریان است. به امر آموزش به ندرت پرداخته میشود، اما بخش عمدهای از آگاهیهای روزمره را مردم از طریق دیدن و شنیدن (و به نسبت کمتر با خواندن) کسب میکنند. در چنین محیطی که یک رسانه در حقیقت کار و کسبی است که باید هزینههای خود را تأمین کند و سود دهد، رسانههای ایرانیان مهاجر نیز با سه هدف سود، سرگرمی و سیاست، بنیان نهاده شدند و هنوز نیز پس از گذشتن نزدیک به سه دهه، دغدغهی اصلی غالب کسانی که به این عرصه گام مینهند، همین سه «سین» است.
به عقیدهی من برنامههای سرگرمکنندهی تلویزیونهای ایرانی با گذشت سالها چند فرهنگ را در میان ایرانیان مهاجر رواج دادهاند: فرهنگ تقلید، فرهنگی که از آمیختگی برخی جنبههای سطحی فرهنگ ملی و فرهنگهای جامعهی میزبان به وجود میآید، و اگر گفتهی حمید نفیسی را بپذیریم، فرهنگ ستایش اغراقآمیز از سرزمینی موهوم به نام وطن و مردمی ناشناخته به نام هموطن که تنها در ذهن سازندهی آن وجود دارد، نه در دنیای واقع.
نکته این است که به گمان من با همهی عشق و علاقهای که ظاهراً به سنتهای ایرانی و هنر اصیل ایران و هرچیز اصیل مربوط به ایران ابراز می شود، کمتر نمونههای به راستی اصیل و قابلاعتنایی در این زمینهها ارائه شده است. در همهی این سالها، از آن تحقیقات و بررسیهای مفید روشنگر ادبی و فرهنگی و تاریخی و اجتماعی دربارهی ایران که در پارهای نشریات خارج از کشور انتشار یافته؛ کمتر اثری در رسانههای مورد نظر ما دیده و شنیده شده است.
میهن دوستی واقعی و راهگشایانه – به ویژه در نخستین دههی مهاجرتِ انبوه ایرانیان به خارج از کشور – تحت الشعاع نوعی شعارهای برخاسته از «نوستالژی» و افسوسِ گذشته قرارگرفته و دفاع از حقوق انسانی ایرانیان و مباحث مهم دیگری نظیر هواداری از مردمسالاری و آزادی نیز به همین گونه، غالباً زیر پوشش شعارها پنهان شدهاست.
تصور میکنم تحولات فنی سالهای اخیر در زمینهی ارتباطات از جمله در نحوهی مناسبات نسل دوم و سوم مهاجران ایرانی با رسانهها، تغییرات اساسی به وجود آوردهاست. این را هم باید گفت که به رغم همهی آشفتگیها، کار این رسانه ها را باید یک یک مورد بررسی و نقد قرارداد و زحمت فراوان و همت بسیارِ برخی از آنان را در نظرگرفت و پاس داشت.
ماندانا زندیان: خود شما به عنوان بنیانگذار نخستین رادیوی مستقل غیر دولتی فارسیزبان در خارج از کشور، رادیو امید ، چه وظایف و مسئولیتهایی را در برنامههای منظم روزانهی آن رادیو، در نظر داشتید؟ و اصولاً مهمترین وظایفی که برای رسانههای فارسی زبان خارج از ایران درنظر دارید، کدامند؟
ایرج گرگین: من همیشه گفتهام که رسانههای گروهی یک جامعهی مهاجر – از جمله ایرانی – انجام وظایف دوگانهای را بهعهده دارند و مهمتر از هرچیز، خوب است بدانند که بین یک جامعهی مهاجر و یک ملت، تفاوت است. نباید جامعهی مهاجر را که بخش کوچکی از کل مردم ایرانند، با «ملت ایران» اشتباه گرفت. همچنین معتقد بوده و هستم که این رسانهها میتوانند در زمینهی آشناکردن مخاطبان خود با دو روش و فلسفهی اجتماعی مهم این عصر: «مردمسالاری» و «پلورالیسم سیاسی» و پذیرش آنها نقش مهمی ایفا کنند و به جای نگاه کردن دائم به گذشته، به آینده و دنیای نو چشم بدوزند و امکاناتی که کشور دوم در اختیار فرزندان آنها قرار داده است.
این رسانهها در محیطی که برای رساندن هرگونه آگاهی به مخاطبان خود آزادی دارند، باید روشی بدون تعصب و واقعگرایانه در انتشار خبر در پیش گیرند.
پرداختن به هویت فرهنگی ایرانیان، گسترش زبان فارسی و پاسداری از آن - به عنوان مهمترین عامل حفظ و بقای آن هویت – درمیان جامعهی مهاجر میتواند دو وظیفهی خطیر دیگر این رسانهها باشد. من همیشه کوشیدهام در مسئولیت هائی که بهعهدهگرفتهام به این اصول عمل کنم.
متأسفانه گرچه اغلب رسانههای دیداری و شنیداری ایرانی در خارج از ایران در چارچوب اعتقادات خویش و آنچنان که در باورشان بوده، خود را مدافع حقوق هموطنانشان و بازتاب دهندهی رنجها و نگرانیهای آنها دانسته و به آن از دیدگاه خویش عملکردهاند، در اینباره یعنی حفظ زبان و دست کم لطمهنزدن و نیالودن آن، نه تنها گامی برنداشتهاند، بلکه بیمبالاتی را گاه به حد کمال رساندهاند.
درست است که زبان – به گفتهی زبانشناسان – موجودی است زنده و پویا که به اقتضای زمان و مکان به راه خود میرود، اما در عینحال موجودی است آسیبپذیر و باید نگران آن آسیبهایی بود که زیستن در کشوری دیگر میتواند به زبان گفتار روزانهی میلیونها مهاجر، به ویژه فرزندان – و حالا دیگر باید گفت – نوادههای آنان وارد آورد. نکتهی جالب در زمینهی بررسی تأثیرات رسانههای فارسیزبان که در خارج از ایران به فعالیت مشغولند، این است که به نظر میرسد مخاطبان و مشتریان رادیو تلویزیونهای خصوصی ایرانی تأسیس شده در خارج از ایران را بیشتر میانسالان و کهنسالان تشکیل میدهند و هدف رادیو تلویزیونهایی که دولتها یا مؤسسات دولتی و نیمه دولتی کشورهای بزرگ به راه انداختهاند، جوانانند.
به عبارت دیگر از زمانی که آمارها حکایت از آن کردهاند که حدود دو سوم جمعیت ایران کمتر از سی سال دارند، «جوانگرایی» در دستور کار برخی رادیو تلویزیونهای خارج قرار گرفته است و این «جوانگرایی» که به خودی خود امر مقبولی است، گاه به ابتذال نزدیک میشود. گویی با جوانان باید به زبانی مغلوط سخن گفت و جوانان جویا و خواستار مطالب جدی و تفکربرانگیز نیستند و تنها باید نیاز آنان را به تفریح ارضا کرد و به دنبال آسان پسندترین سلیقهها رفت.
ماندانا زندیان: برخی دوستان تمایل دارند نظر کارشناسانهی شما را دربارهی برنامههای رادیو تلویزیونهای داخل کشور بدانند. با توجه به این که رسانههای دولتی مزبور، در هر فرصتی و در هر برنامهای، به تبلیغ و تدریس ایدئولوژی حاکم بر جامعه میپردازند، به نظر شما برنامههای ارائهشده توسط آنها، تا چه اندازه میتواند نیازهای جامعه را پاسخ دهد؟
دوستان دیگری پرسیدهاند رسانههای دولتی پیش از انقلاب تا چه اندازه پاسخگوی نیازهای مخاطبان خود بودند؟
ایرج گرگین: برای من دشوار است که پاسخ دقیق و کارشناسانهای به پرسش نخست بدهم. چون در ایران زندگی نمیکنم و تمام برنامههای رادیوها و تلویزیونهای ایرانی را نمیشنوم و نمیبینم. اما به عقیدهی من به نظر میرسد که صرف نظر از مشکل تزریق مداوم و وقفه ناپذیر «ایدئولوژی» به برنامهها و خبرها، محدودیتهایی که سلیقهی فرهنگی و فکر حاکم بر برنامهسازی تحمیل میکنند، مجال رعایت هیچگونه تنوع لازم و منطقی را نمیدهند و چه بسا سبب انزجار بیننده و شنونده میشوند. صدها منع مذهبی و اجتماعی و سیاسی دست و پای برنامهساز را در چنبر موازین و مقرراتی دشوار گرفتار میکنند و مانع حضور استعدادهایی در کار برنامهسازی رادیو تلویزیون میشوند که با آن موازین و مقررات مشکل دارند.
البته از دور میتوان ناظر تلاشهای مثبتی بود که به خصوص در زمینهی رادیو و تنوع برنامههای آن و ایجاد فرستندههایی با موضوعهای مختلف مانند رادیو گفتگو، رادیو فرهنگ و رادیو پیام صورت میگیرد، ولی میتوان سایهی سنگین سانسور و تحمیل یک خط فکری خاص را به درجات مختلف بر همهی این رسانهها و برنامههای آنان مشاهده کرد.
به همین ترتیب میتوان یقین کرد که «صدا و سیما» همهی نیازهای مخاطبان خود را نمیتواند برآورده سازد. البته هیچ رادیو تلویزیونی نمیتواند همهی نیازهای همهی مخاطبان خود را برآورده سازد، ولی به ویژه از نظامی که بدون پردهپوشی برای رسانههای خود در چارچوب ایدئولوژی دینی – انقلابیاش، مأموریت خاص قائل است، داشتن چنین توقعی بیجاست. زیرا محدودیتها تنها به مسائل سیاسی مربوط نمیشوند و آزادیهای مدنی را نیز دربرمیگیرند.
در گذشته، قبل از انقلاب، در حوزهی آزادیهای مدنی به طور کلی مشکل و محدودیتی نبود و اگر بود، عرف و اخلاق رایج اجتماع آن را اعمال میکرد و برای طبقات مختلف شهری و روستایی، برای «فرنگی مآبان» و «سنت گرایان»، این محدودیتها بیشتر شخصی و انتخابی بود. ناظم و ضابطی برای تعیین و اعمال آنها وجودنداشت. این قاعده دربارهی برنامههای رادیو تلویزیون نیز مراعات میشد. تکلیف محدودیتهای سیاسی روشن بود. اما آزادیهای مدنی که جامعه از آن برخوردار بود، در این برنامهها بازتاب مییافت. با وجود این، همه از همهی برنامهها راضی نبودند و کوشش میشد برای سلیقه و خواست نخبگان فکری – آنان که خواستار برنامههای جدیتر و سنگینتر بودند – کانالها و برنامههای جداگانهای به وجودآید. رادیو ۲ در دههی ۱۳۴۰ خورشیدی و شبکهی دوم رادیو تلویزیون ملی در دههی ۱۹۷۰ میلادی با همین هدف تأسیس شدند.
اکنون نیز به نظر میرسد همین نیاز سبب تأسیس کانالهای متعدد رادیو و تلویزیون در ایران میشود. اما تفاوت در این است که در دوران گذشته تنگناها یا بهتر بگویم بنبستهای کنونی بر سر راه برنامهسازان و برنامهپردازان رادیو تلویزیونی قرار نداشت و فراموش نکنیم که اکنون تولید رادیویی یا تلویزیونی دیگر در انحصار مؤسسات و سازمانها نیست. هر جوانی در گوشهی خانهی خود میتواند «برنامه» بسازد. به YouTubeنگاه کنید! گفته بودم که «پنجرههای جهان دیگر بسته نیست»
از یک پنجرهی باز، هم گرد و غبار و خس و خاشاک میتواند به خانهی من فروریزد، هم نسیم معطر و جانبخش میتواند به درون آن بوزد. این حکایت دوران ماست و با آن کاری نمیتوانکرد.
و این هم چند کلمهی آخر این گفتگو، ماندانا خانم عزیز و ارجمند!
شما در آغاز این صحبت، به خوانندگان وعده دادید که پاسخ پرسشهایشان را در زمینهی موضوع مورد بحث از زبان «دانای کل» خواهند شنید و من همان زمان گفتم که امیدوارم این حرفها را از زبان «نادان کل» نشنوند. هنوز هم سر حرف خود هستم. اجازه بدهید با این گفتهی دوست فقیدم مهرداد بهار، پژوهشگر نامدار تاریخ و زبان، سخن را به پایان برم که : «ما باید به بیسوادی خودمان اعتراف کنیم تا بفهمیم چه گرفتاریهایی داریم»!
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
* HAMID NAFISI: THE MAKING OF EXILE CULTURES; IRANIAN TELEVISION IN L.A.
Minneapolis: University of Minnesota Press, c1993
بخشهای پیشین گفتوگو
بخش نخست گفتوگو
بخس دوم گفتوگو
بخش سوم گفتوگو
بخش چهارم گفتوگو
بخش پنجم گفتوگو
بخش ششم گفتوگو
نظر کاربران:
با سلام و عرض ادب و ارادت و شادباش نوروز باستانی.
آرزومند سلامتی و پرکاری آقای گرگین ارجمند را دارم و از بحث جامعی که پیش بردند بسیار تشکر می کنم.
من هم چند نکته به نظرم رسید که می نویسم: اول این که همانطور که آقای گرگین هم گفتهاند حتی در سرزمین های غربی و خود آمریکا که تئوری های رسانه ها همه از آنجا برخاسته برنامههای رسانهها و بخصوص تلویزیونها بیشتر سرگرم کننده است تا آگاهی دهنده و آموزنده و دلیلش هم تماشاچی بیشتر این برنامه هاست و توجه بیشتر آگهی دهندگان به این امر.
اما همین جا به نظر من می رسد صحبت آقای گرگین درباره سه ارزش مهم آموزنده بودن، آگاهی دادن و سرگرم کننده بودن، درباره کل رسانه است نه فقط یک برنامه. پس می شود در رسانه در ساعات مختلف در برنامههای مختلف این سه ارزش را پوشش داد و همه جور برنامه داشت. این که ما امکانات و بودجه نداریم نمی تواند باعث شود حرف درست هم نداشته باشیم.
چرا باید ساعات بسیاری را با حرف های غیر تخصصی بینندگان تلف کرد؟ یا با بحث هایی که حتی برنامه ساز از ان آگاهی علمی ندارد. شاید نشود گزارش های بین المللی تهیه کرد ولی میشود مطلب درست تهیه کرد و ارائه داد مثل همین نوشته.
دوما همانطور که آقای گرگین گفتهاند باید نگاهمان به جلو باشد و سعی کنیم کاری برای فردا بکنیم. بحث بر سر این که زمان پهلوی رسانههای بهتری داشتیم یا الان بیهوده است. چه کنیم که همین رسانه ها بهتر شوند. دریغ که بحثتان را بستید. می شد این مهم را از همین جا آغازکرد. شما گذشته و حال را خوب پوشش دادید. حیف شد که نظر حرفه ی آقای گرگین را درباره راهکارهای آینده نداریم.
درباره رسانه های خارج از ایران و تمرکزشان بر ایرانیان مهاجر در برنامه سازی و نه بر ملت ایران، من هم کاملا متوجه نشدم. اتفاقا این رسانهها اگر درست کار کنند و به قول آقای گرگین حرفهایشان زیر پوشش شعارها پنهان نماند می توانند حرف خاموش شده ساکنان ایران را بازتاب دهند. خانم مهرانگیز کار در یکی از مصاحبههایشان گفتند که برایشان کاملا محسوس بود که گاه در زندان برخوردها با ایشان و دیگر زندانیان سیاسی بهنر می شد و بعدها متوجه شدند هر وقت رسانه های خارج از اریان صدای انها را به گوش جهان می رسانند این اتفاق می افتد. البته واضح است که منظورم فحاشی های برخی نیست.
درباره حفظ زبان فارسی شاید متاسفانه اگر اقامت ما در تبلعید طولانی شود دچار مشکل شویم. چون نسلی که تا یک دهه دیگر نسل کاری و فعال و میانسال و با تجربه ایرانی میشود فارسی را مثل هم نسلان آقای گرگین نمیداند و با آن به اندازه آنها کار و زندگی نکرده است. ولی میشود مفاهیم فرهنگی ایران را با زبان انگلیسی هم حفظ کرد. مثل دانشنامه ایرانیکا که هویت ایرانی است ولی کلمهای هم فارسی در آن درج نشده است. به نظر شما ایرادی دارد اگر فرزندان یا نوادگان ما هفت سین بچینند و تمام رسوم عید را بدانند و اجراکنند ولی نام این هفت تا سین را به انگلیسی بگویند؟ آیا این بهتر از فارسی اشتباه و ترکیبی با انگلیسی نیست؟ به نظر من بچههایی که اینجا بزرگ میشوند به هر حال آن جور که ما داریم این بحث را می کنیم ایرانی نمی شوند. ولی می شود آنها را از ایران و فرهنگ و تاریخ و هنر ایران آگاه نگه داشت و رسانههای ما میتوانند چنین کنند و بعدها هم روی کمک همین نسل ها در خود رسانه های در فرمی حرفه ای حساب کنند. امیدوارم پشیمان شوید و مطلب را در تابستان هم در آورید!
عیدتان مبارک
*
Happy Nowruz to everyone and hope you continue this precious work no matter
where and how, just don't stop it please!
I didn't exactly understand Mr. Gorgin's comment about Iranian media in
exile either. Specially when he says :
این رسانهها میتوانند در زمینهی آشناکردن مخاطبان خود با دو روش و فلسفهی اجتماعی مهم این عصر: «مردمسالاری» و «پلورالیسم سیاسی» و پذیرش آنها نقش مهمی ایفا کنند و به جای نگاه کردن دائم به گذشته، به آینده و دنیای نو چشم بدوزند و امکاناتی که کشور دوم در اختیار فرزندان آنها قرار داده است.
این رسانهها در محیطی که برای رساندن هرگونه آگاهی به مخاطبان خود آزادی دارند، باید روشی بدون تعصب و واقعگرایانه در انتشار خبر در پیش گیرند.
I don't know how it is related to Immigrants and not to the entire nation.
On a totally diffenent note, I think the reason we don't have any perfect media in this world (not just in Iranian's) is that real intellectual and creative people mostly don't take media very serious. They rather read magazines, snewspapers or books or go to lecture instead of sitting infront of TV or radio. That's why they do not take their time to even criticize media.
So if we or specially Dr. zandian really wants to change this, ( asd she is insisting on it in this series of interviews) we should provide an environment to convince them to be part of the audience firt and then part of the crew.
I think this is what has happened inprograms as the one Mr. Sohran mentioned. Many people including the ones who don't care about any Iranian media listen to Homa Sarshar's radio program in LA and many proffessionals participate in it then.
I am very much happy and indeed relifed that Mr. Gorgin didn't say the reason we don't have good media is because people want this type of programs! This is what we hear quiet often from media personalities.
It's very admiradble that Iraj Gorgin believes people are not MONFA'EL.
I thank you for that and wish you a wonderful year.
*
Happy New Year!
Thanks for the wonderful interview. I wish you wouldn’t have closed it on Nowrooz!
I didn’t understand what Mr. Gorgin meant by saying: the Iranian media outside of Iran belong to immigrants not the entire nation and they should consider that in their daily programs.
Does it mean that they should give information about the land Iranian immigrants are currently live in to help them to adjust easier or they should remind Iranian immigrants that they do not belong to these lands and help them to go back home?
I think they are pretty much doing both anyways. Besides nowadays Iranians inside Iran are watching or listening to these TV or radio stations as much as immigrants do. I think the main question is: What could we do to make better programs in Iranian media in exile with the same opportunities we have? There are programs as Homa Sarshar’s radio program in LA which Ms. Zandian participates in part of it as well, that prove we can meet all three values Mr. Gorgin mentioned as : informative, educative and entertaining.
May be it’s time for the first generation of immigrants to work with the next generation and honestly guide them how to use their experiences. Or at least write articles, books or … in this regard.
Many thanks to Ms. Zandian, Mr. Gorgin, Rahavard and Iran-Emrooz.
Sohrab
*
با درود و شادباش نوروز و آرزوی سلامتی و شادی و پیروزی و بهروزی برای همه.
از آقای گرگین سپاسگزارم که با حوصله و دقت وقت گذاشتند و مطلب را تا اینجا رساندند و امیدوارم همانطور که گفتهاند کار را در یک پایگاه اینترنتی ادامه دهند.
با این امید من سوالی را که دارم می نویسم: آقای گرگین گفتهاند که در رسانههای پش از انقلاب آزادی های مدنی وجود داشت و خط قرمزها فقط به مسائل سیاسی مربوط بودند.
سوال من این است که در این صورت چرا ما حتی یک گوینده تلویزیونی نداشتیم که مثلا با روسری جلوی دوربین خبر بخواند؟ یا چرا آگهیهای تجارتی را خانم ها با مینی ژوپ اجرا میکردند یا حتی در مطبوعات تبلیغ می کردند؟ یا شاه را اعلیحضرت خطاب می کردند و فعل "فرمودند" را برای او به کار می بردند. آیا به نظر خانم زندیان که میگویند رسانههای جمهوری اسلامی ایدئولوژی خود را تبلیغ و تدریس میکنند، این قبیل کارها تبلیغ و تدریس نوعی دیگر از ایدئولوژی نبود؟
آیا بها دادن زیاد به مسائل سطحی دین اسلام و نشان دادن ارزشمند بودن آنها در فیلم های فارسی که مثلا همه مادرهای خوب با حجاب بودند و همه دخترهای بد لباس باز میپوشیدند، و بی توجهی به اقلیت های مذهبی و محدود کردن آنها در کلیشه های نه چندان محترمانه، مثلا لهجههای مسخره برای یهودیان و بازاری نشان دادن همه آنها، آن هم با چهرهای پول دوست و نه چندان صادق و شراب فروش بودن ارامنه، و نا مرئی بودن کامل بهاییان در فیلمها و سریال های تلویزیونی، خودش نوعی ظاهر سازی ایدئولوژیک نبود؟
تنها فرقش این بود که طیف به اصطلاح امروزی و روشنفکر آن شیوه را می پسندیدند و صدایشان در نمی آمد ولی امروز چون تعصب ها و محدودیتهای رسانههای جمهوری اسلامی با خواسته و پسند همین طیف در تضاد است این قدر مطرحش می کنند. وگرنه صدای مردم جامعه همیشه خاموش بود تا درنهایت انقلاب شد و شاه هم صدای جامعه را شنید.
ممنونم می شوم در این باره صحبت کنید،
با احترام و تشکر