iran-emrooz.net | Wed, 11.02.2009, 22:31
خيالاتِ سوخته
على رضا پرويز
|
در پيچا پيچِ جادهىِ تنگِ روياهاى خويش
و در فراز و نشيبِ كوههاى خيالاتِ گنگِ مان
در جنگلى انبوه
از هرزه گياهانِ تنومند و بى قواره
و هرزه پيچكهاى پيچيده به دورِ قلبهايمان
در انتظارِ كدامين مه پيكرِ هرجايى
و در اميدِ كدام بت گونهىِ سودايى
خونينِ دل را
به حراج گذشتهايم
بارى
به انتظارِ كدام ابرِ سياه دلِ بى باران
چشم به طلوعِ روياهايمان بستهايم
***
وامانده از راهى ناهموار
دلخسته از اجاقِ كورِ آسمانِ روياها
با كاخى سوخته از انفجار حقيقت
-غرق مىشويم-؛
در مردابِ مرگ تدريجى خود
***
آرى
يغماگرىهاى بى گدارِ حقيقتِ سيال
به تاراج مىبرد
رواياهاى عاشقانهىِ رخوت برانگيزمان را
***
كاش مىدانستيم؛
كاش مىدانستيم؛
كه روياهايمان
به انتظارِ كدامين حقيقتِ لاله گون به پرواز در مىآيد؟
كاش مىدانستيم؛
نشستهايم ،به چله ى كدامين آرزوى محال...؟
***
ايكاش!؛
مىدريديم، پيلههاى تنيده به گردِ بالهاى خويش را
و بيرون مىجهيديم
از عمقِ رخوتِ انتظارِ بيهوده ى خود
ايكاش!؛
خورشيد روياهايمان را ، باور مىكرديم
و به آغوش مىكشيديم
حقيقيقتِ رو شنِمان را...!؛
و مىآرميديم، در بسترى مالامال، از عشقى شيدايى
ايكاش خورشيدِ مان را
باور مىكرديم...!!!؛
پاييزِ هشتاد و هفت
وبلاگ شاعر: http://www.aliparviz.blogfa.com