iran-emrooz.net | Mon, 09.02.2009, 18:33
مسخ اندیشه یا موسیقی
کتایون آذرلی
|
در دنیای مدرن گونا گونی نگاه به هستی در عرصه هنر، رویکرد اختلاف فردیت های خلاق است. گرایش معرفتی، هنری و همچنین علل فردی و اجتماعی آن را میتوان در روانشناسی شخصیت هنرمندان تبیین کرد.
هر فرهنگ در عین تجانس در درون خود نامتجانس است، علت آن هم وجود لایه های مختلف و متضاد اجتماعی است که با اهداف، گرایشها و منافع دگرسان در "نا همگونی و ناهمزمانی"ست. ناهمگونی و ناهمزبانی یکی دیگر از مشخصات جامعه و فرهنگ ایرانی است.
فرهنگ ایرانی همواره گرفتار "ناهمزبانی" و"ناهمزمانی" گسترده و عمیق میان بخشهای مختلف لایههای اجتماعی، و فرهنگی بوده و هست. این موقعیت فرهنگی، هنری، اجتماعی و روان شناختی اما مشخصه دوران "گذرا"ی جامعهایست که دچار تاخیر رشد فرهنگی ست و در جدال با سنت و مدرنیته، در ستیز با گذشته و اکنون است که این جامعه در برزخ گرفتار آمده.
ازین رو محمل و محل گفتار و کردار و پندار فرهنگی نیز در چنین جامعهای ناهمخوان و نامتوازن است. این ناهمخوانی و عدم توازن از دوران مشروطه تا به امروز در تمام عرصهها و لایههای اجتماعی و فرهنگی و هنری وجود داشته و تا کنون نیز نتوانسته به سامان برسد. این معضل را میتوان در قلمرو هنر موسیقی و ترانهسرایی ملموستر و نمایانتر به نسبت دیگر عرصهها یافت.
در ایران امروز، یک نوع از موسیقی محبوبیت عام دارد. این نوع از موسیقی اما محصول زایش طبیعی جامعه ما نیست. «به طور کلی در عرصه هنر، بحث موسیقی مسئله روز است. موسیقی اصیل، ملی، محلی و فولکوریک، موسیقی جهانی، غرب و…. رئوس مطالب هستند ولی با تمام قدرت و نفوذی که این فرزند ناخواسته دارد، کسی از آن نمیگوید و نمینویسد. همه بدون استثناء براین باورند که این نوع از موسیقی مبتذل است و علتِ اشاعهاش رژیم سابق. براین فرزند ناخواسته نامهای گوناگون نهادهاند: مبتذل، کابارهای، سبک، لالهزاری، کوچهبازاری، مطربی، ضربی، درباری و……اخیراً لوسآنجلسی و……» (۱)
در این مقال اما، خاصه بحث پیرامون موسیقی "لوسآنجلسی" و مشخصات آن است که باز تولید آن به فاصله چند روزاز خارج از کشور در بازارهای داخل ایران سر برمیآورد و نقل و نبات مشتریان جامعه «بی چرا» میشود. این نوع از موسیقی که ترانهسرایان و خوانندگان آن پشتیبانی و حامیانی قدرتمند دارند که به تولید آن میپردازند به زعم خود در پی سکوی پرش به سوی نوآفرینیاند، متأسفانه همچون تجربههای فرهنگی و هنری دیگر راه به ناکجاآباد میبرد. متأسفانه نه نقدی بر آن نوشته میشود و نه شکی بر آن وارد. پس همچنان یکهتازی میکند، بی آنکه گامی به پیش بردارد و گره از مشکلی بگشاید.
موسیقی "لوس آنجلسی" در پاسخ به یک نیاز، بیشتر به بازار نظر دارد و کسبِ سود بیشتر هدف اصلی آن است. در نتیجه به جای آن که برغنای هنر موسیقی بیفزاید از رشدش کاسته و همچنان میکاهد. به طور کلی، اختلافی اساسی میان عرصه، گرایش، روش، تفکر و تخیل لازم برای سرودن ترانهای امروزین با عرصه، گرایش، روش، تفکر و تخیل دیروزین وجود ندارد.
اگر دیروز ترانه "دختر همسایه" با صدای افشین به گوش میرسید و بر زبانها جاری میشد، امروز از افشین دیگری همان موضوع را آبکیتر از گذشته میشنویم:
دختر همسایه شبای تابستون گاهی میاومد روی بوم
هر دفعه یک گلی پرت میکرد این ور خونه مون
یعنی زود بیا لب بوم دلش نمیگرفت آروم ( خواننده: افشین دیروزین)
و اکنون:
یه ماچ داد و دمش گرم … بابا دمش گرم. (خواننده : افشین امروزین)
و یا از همین خواننده امروزی ترانه شیطونک:
ش له له. ش له له.. له له له
دختر کوچه بغلی، ابرو کمون، چشم عسلی
بد جوری عاشقت شدم با اون نگاه اولی
کوچولوی آتیش پاره، میدونی دلم دوست داره
این پا و اون پا کردنت، کلاه سرم نمیزاره
شی.. شی.. شی.. شیطونک (نام ترانه : شیطونک. ترانه سرا؟)
(ترانه نخست حال و هوای شهرهای سنتی ایران را دارد که مردم تابستانها بر پُشت بامها میخوابیدند. خیابانها از تردد اتوموبیلها خالی بود و در سکوتِ شب میشد بر پشت بام خوابید. در ترانه دوم اما خواننده هنوز فرق بین ماچ و بوسه را نمیداند. انگار مادری بر گونه پسرش ماچ مینشاند. ماچ رفتاری یکطرفه است. بوسه عاشقانه کُنشیست دوجانبه. از آن گذشته به زعم خواننده و یا ترانهسرا زن هنوز سمبل شیطانیست که میفریبد و مرد را به دام عشق گرفتار میکند. حال خواننده باید حداقل به خودش پاسخ گوید که چرا نخستین ترانه که در ایران چهل سال پیش سروده شده، حداقل از نظر فرهنگی پیشرفتهتر از ترانهای است که در این سالها در غرب سروده شده است.)
با این تفاضیل، کم نیستند ترانه سرایان و خوانندگانی که در سرودن ترانه و ساختن موسیقی بر آن، هنوز میان "هیچسرایی" و ترانه سرایی فرقی نمیبینند. شاید هم از آگاهی لازم در این عرصه از هنر برخوردار نیستند. اغلب آنان حتا از آموزش ابتدایی این رشته از هنر بی بهرهاند. زمان را درنیافتهاند. در روزمرهگی زندگی میکنند و نگاهشان ناآگاهانه به گذشته است. مخاطبان این گونه از موسیقی نیز در کلیتِ خویش جوانانی هستند سراسر شور و احساس که متأسفانه از همین ویژگی آنان دارد سوء استفاده میشود. هدف این است که فکر و احساس مصرفکنندگان تسخیر شود، امری که متأسفانه به وقوع میپیوندد.
(سانسور سراسر بلاهت است. ابزاری در دست رژیم اقتدارگرا تا از آن در تحمیق افکار تودهها استفاده کند. هدف پرورش افراد جامعه با فکری واحد است. همه چون هم بیندیشند و یا بهتر آنکه هیچ نیندیشند، زیرا رهبر به جای همه خواهد اندیشید و توده را راهبر خواهد بود. سانسور یعنی تعیین تکلیف برای جامعه که چه بخواند، چه گوش کند و چه رفتاری از خود نشان دهد. در جامعه خفقانزده که سانسور حاکم است، هنرمند میکوشد تا با استفاده از سمبلهایی به ابهامنویسی روی آورد تا شاید بدینوسیله برای سخنان خویش اجازه نشر دریافت دارد. در چنین جامعهای چه بسا تشخیص هنر از ضد هنر مشکل باشد. آنجا که هنرمندان با استعداد امکان عرصه آثار خویش ندارند، تولیدات دیگری به جای هنر مینشیند و شبه هنر رواج مییابد. چنین روندی در جامعه ایران واقعیتی ملموس است. اما استفاده از ابهامگویی و پیچاندن مفاهیم در اثر هنری در خارج از کشور سئوالبرانگیز است. هنرمند چه لزومی میبیند تا به سمبلهایی غیر هنری توسل جوید. ساده اینکه؛ اگر هنرمند حرفی برای گفتن و سخنی برای نوشتن دارد، چرا باید به لفافه پناه ببرد و ابهامگویی را برگزیند.)
گروه "بلک کت" یکی از تولیدکنندگان چنین موسیقیست که خوانندگان خود را نیز خود پرورش میدهد. کار آنان به هنر شباهتی ندارد. نه از شعر آگاهی دارند و نه ترانه را میشناسند. در کار آنان نباید نوعآوری جُست. هدف دستیابی به سرمایه است. در این راه " شعار" را مفیدتر از همه یافتهاند و در همین راه گام بر میدارند. چند نمونه از شعارسرایی که جای ترانهسرایی نشسته است:
برای نمونه: ترانه قدغن، ترانه سرا: شهریار قنبری. خواننده (؟)
آبی دریا، قدغن \ شوق تماشا، قدغن \ عشق دو ماهی، قدغن \ با هم و تنها، قدغن \
برای عشق تازه، اجازه بی اجازه \
پچ پچ و نجوا، قدغن \ رقص سایهها، قدغن \ کشف بوسه بیهوا، به وقت رویا، قذغن \
برای خواب تازه، اجازه بیاجازه
در این غربت خانگی، بگو هر چه باید بگی \ غزل بگو به سادگی \ بگو زنده باد به زندگی \
برای شعر تازه، اجازه بیاجازه \
از تو نوشتن، قدغن \ گلایه کردن، قدغن \عطر خوش زن، قدغن \ تو قدغن، من قدغن \
برای روز تازه، اجازه بی اجازه. \
انگار ترانه سرا در ایران نشسته و دارد زیر تیغ سانسور حاکم میسراید. زحمت وزارت ارشاد اسلامی را هم کم کرده، هر آن چه را که خود میخواهد مجاز میشمارد و هر آن چه را که مجاز نمیداند قدغن میکند!
نمونه دیگری از این شعارها که جانشین شعر و یا ترانه شدهاند، به قلم همین ترانه سرا، شهریار قنبری!
منم که جنگلی بی زمین بودم \ به جرم کشف گل در اوین بودم \ ترانه مال مردم، نت به نت پیدا ولی گم بود \ تمام حیرت من بوی گندم بود \رویا خود بیداریه، کار تو زخمی کاریه \ کار تو بالا رفتنه \رها شدن کار منه \ این کار من بود \ این راه من بود \
خواننده: داریوش، از آلبوم راه من
در موسیقی "لوسآنجلسی" نباید انتظار داشت که بین عقل و احساس همآهنگی و تناسبی برقرار باشد. میتوان هر سخن بیهودهای را به خورد مردم داد. خواننده نیز ازآنجا که آگاه به موضوع نیست، طوطیوار، آنچه را که شنیده، تکرار میکند. هنر آوازخوانی نیز در این عرصه به بازار نظر دارد. درست همان کاری که بساز و بفروشها در امر ساختمانسازی پیش میگیرند.
در این گونه از موسیقی، ابزار، واژهها، تعابیر مدرن و معاصر به شکلی کاسبکارانه از واقعیت خویش تهی میشوند تا به خدمت سنت درآیند؛ چیزی به ظاهر مدرن ولی در باطن سنتِ ناب. چیزی که در چنین فضایی پدید آید، نه این است و نه آن. چیزی بیهوده و مسخره. افیونی که میخواهد مسکن باشد. معجونی قابل هضمِ همگان، برای مزاجهای معتاد و راحتالحقومطلب آنان. برای ذهنهای آسانپسند. در واقع مدرنیته تعدیل میشود تا کهنه از آن نرمد! در دستان ترانهسرایان این نوع از موسیقی، بر کف دستی پدیدههای نو موجود است و در کف دستِ دیگر نگاه کهنه و نمور و قرون وسطایی. آنان این دو را چنان کش میدهند تا به هم نزدیک شوند. وقتی هم که به هم نزدیک ویا مخلوط میشوند آش شلهقلمکاری بوجود میآید که "برادران کامران و هومن" آشپز آنند و سر آشپز هم گروه "بلک کت".
ترانه "بیست" از این نوع دستپختهاست:
تو خودت نمره بیستی \ تو مثل هیچکسی نیستی \ کسی مث تو ندیدم \ توی قصهم نشنیدم \ نه قدیما نه تا حالا \ هیچکسی نیست اون قد بالا \ کسی مث تو بلد نیست که هم یک باشه و هم بیست \ تو رکوردهارو شکستی \ توی هر قلبی نشستی \ تو خودت نمره بیستی \ تو مث هیچکسی نیستی \
و یا از همین دو برادر ترانه من تورو میخوام:
نمره بیست کلاسرو میخوام \ بهترین هوش و حواسرو نمیخوام \ دختر خوشگل شهر پریون \ اون که جاش تو قصههاسرو نمیخوام\ چشای یک کمی شیطون \ موهای خیلی پریشون \ عشق مخفی، عشق پنهون \ آره تنهام ولی مهمون(؟) \ من تورو میخوام، تورو میخوام، اونارو نمیخوام \ نفسم تویی، هوا رو نمیخوام.
اما علت استقبال جامعه از این نوع از موسقی را باید در رگههای آشکار فرهنگی-روانشناختی جامعهای جستجوکرد که فکر نمیکند، نمیپرسد، شک را نمیشناسد و گرفتار فرهنگ "بی چرایی" خویشاند. (۲)
فرهنگ "بیچرا"، ریشه تفکر انتقادی ندارد. کسی نمیاندیشد که چه میشنود. آنچه به گوش میرسد، هذیانهای خواننده است و یا کابوسهای جامعهای خفقانزده.
بحث برسر موسیقی درباری و سنتی و یا روحوضی و غیرو نیست، بحث بر معضل جدیدی است که در موسیقی و ترانهسرایی پدید آمده که نه فقط ترویج کننده فرهنگ "بیچرایی"ست، بلکه مروج خصوصیات روانپریشی-مازوخیستی- سادیسمی نیز هست. برای روشنتر شدن موضوع بر مواردی مشخص، به عنوان نمونه، انگشت میگذارم.
خصوصیات و نشانههای ترانه و موسیقی "لوس آنجلسی":
۱- ترویج روحیه مازوخیستی – سادیسمی
مازوخیسم، در روان شناسی اصطلاحی ست برای کسب لذت جنسی که از طریق درد به جسم و روان اطلاق داده شده است. از این منظر، مازوخیسم با رفتارهای دردناک که در روابط بین فردی روی میدهد همگونی دارد. مازوخیسم از نام داستان نویس اتریشی "لئوپولد فون ساخر مازوخ" برگرفته شده است که در داستانهای خود ارضا جنسی را از طریق تحمل درد توصیف میکرد. تحمل درد میتواند به گونه تمایل به کتک خوردن، فحاشی شنیدن، به زنجیر یا طناب بسته شدن، شلاق خوردن برارگانهای جنسی و به صورت سمبولیک مورد تحقیر قرار گرفتن نمایان شود. "آزار طلبی لذتزا"، یکی از چند انواع اختلال روحی و روانی ست. " آزار طلبی کلامی"، حالتی ست که در آن شخص مشتاق شنیدن توهین و تحقیر است. "منش آزارطلب" با رنج کشیدن، شکایت، تحقیر نفس و محبت جویی افراطی مشخص شده است. در برابر مازوخیست، سادیسم قرار دارد. سادیسم، به معنای دیگر آزاری جنسی ست. این اصطلاح، پس از "مارکی دوساد"، نویسنده فرانسوی که در داستانهایش افرادی را توصیف نموده که برای کسب لذت جنسی، خشونت بیرحمانهایی را نشان میدهند. سادیسم، از طریق شکنجه وایجاد درد جسمی و روحی برای دیگری یا دیگران ازاطلاق داده شده است.(۳)
بخش دیگری از انواع سادیسم و مازرخیست، "آزار اجتماعی" است که از توضیح آن صرف نظر شده است. زیرا به بحث موسیقی ارتباط ندارد.
لازم به توضیح است که این دو واژه روان شناسی (مازوخیست – سادیسم) کاربردی عامیانه و اجتماعی به خود گرفته است و در نمودارهای تحلیل جامعه شناسی وفرهنگی نیز مورد استفاده قرار میگیرد.
دو نمونه به عنوان مشتی از خروار:
ترانه نجاتم بده و چه خوبه با صدای گوگوش و ترانه سرا شهریار قنبری:
همین حسی که دارم وقتی از تو دورم، تلخ و بیمارم، چقد خوبه
همین بس که میدونم خوبه خوبی، خوابه خوابی، من که بیدارم، چقد خوبه
همین بغضی که دارم \ همین ساز شکسته \ دلیل از تومردن، از تو رفتن \ تاتو برگشتن \ چقد خوبه
همین اشکی که لغزید \ همین دستی که لرزید \ همین دردی که پیچید از غم تو در صدای من، چقد خوبه \ چقد خوبه که هستی، اگه حتی بد بد \ اگه حتی غریبه مث سایه \ پا به پای من \ چقد خوبه
چه بی نوره ستاره \ همین که تو بخندی \چه بی رنگه اقاقی \ پیش لبهات \ وقت شگفتن \ چقد خوبه
همین حرفی که کم شد از لب من تا ترانه از تو پر باشه، چقد خوبه
همین وزنی که گم شد تا دوباره عاشقانه از تو پر باشه، چقد خوبه.
در یک رابطه مازوخیستی – سادیسمی، کنش هست و واکنش. به عبارتی، یک رابطه مکمل برای آزار دیدن و آزار دادن! یکی باید باشد تا آزار دهد و شرایط را برای لذتجویی فراهم آورد، یکی هم باید باشد تا آزار را تجربه کند و از آن لذت ببرد. هر دو سر و تن به رنجی متقابل میسپارند. معشوق هر قدر بیشتر آزار ببیند، اوج لذت جنسی و شور و شعف عاشقانهاش گل میدهد. عاشق هم هر قدر آزار دهد لذت بیشتری میبرد و معشوق در نگاهش، عاشقترین عاشقها جلوه میکند و از این رو... روحیه مازوخیستی و سادیسمی با تمارض میکوشد تا به وسیله ایجاد و پذیرش بی قید و شرط آزار و رنج روحی و جسمی، تمایلات روان پریشی را در دیگری پرورش داده، تحریک نماید تا هم خود لذت ببرد و هم به دیگری لذت ببخشد.
روحیه مازوخیستی – سادیسمی از روابط اضطرابآور و خشونتآمیز لذت میبرد و از همین رویکرد است که نسبت به کسی احساس وابستگی و تعلق مینماید و براین حس نام عشق مینهد و تا آن حد پیش میرود که هر گونه رفتار و کنش و واکنش خشونتآمیز و تحقیربار را در معنا و مفهوم ایثار مییابد و در برابر هر تلخکامی عابد درگاه رنج است و منفعل در برابر اراده معشوق! در برابر چنین روحیاتی همواره باید کسی یا چیزی وجود داشته باشد تا ایجاد هیجان کند و حس آزار را برانگیزد و اگر یافت نشود، خود به آزار خویشتن میپردازد. رفتارهای هیستریکی از این گروه واکنشی روحی و عاطفیاند.
بدین ترتیب هر قدر این احساس عمیقتر باشد و آزار گستردهتر، لذ تش گوارتر و دلچسبتر و خوبتر!
... و اما ترانه نجاتم بده از همین ترانهسرا با صدای گوگوش، کلکسیون کاملی از تناقضات روحیست. این ترانه را به دو بخش تقسیم کردهاند تا ضدیت هر دو بند آشکار و تناقض، گویاتر شود. در بند نخست ترانه سرا چنین میسراید:
از این سفره سرد و خالی \ از این سر پناه خیالی \نجاتم بده
از این خواب عاشق کش بد \ از این فکر باید، نباید \ نجاتم بده
از این صحنه پر هیاهو \ تو از ترس چاقو در آهو، نجاتم بده
از این لحظههای کشنده \ از این ضجههای زننده \ نجاتم بده
اگر فرض محال را بگیریم که چنین نجات دهندهای وجود دارد تا از آن چه که در سطور بالا از آن به عنوان خواهش و تمنا و آرزو سخن به میان آمد و او یا آن نجاتدهنده توانایی این را دارد تا منجی باشد و تکلیف حدیث آرزومندی را کامل کند، به ناگاه در بند دوم همه چیز وارونه میشود و نجاتدهنده بلاتکلیف میماند و بالاخره نمیداند که آیا باید این بیپناه را نجات بدهد یا به حال خود رهایش کند. آیا دست به یاری دراز شده را بگیرد و از آن سفره سرد و خالی نجاتش دهد و یا چنین نکند؟ زیرا در بند دوم از قرار معلوم هر آنچه را که دستِ به یاری دراز شده طلب نموده، به ناگاه پذیرفتنی و خواستنی میشود و دنیا بر وفق مراد میگردد و تمام بدیها و زشتیها و ترسها فرو میریزند و ضجهها پایان میگیرند و سفره خالی و سرد هم پُر میشود!
بند دوم:
نباید بزاریم ستاره بمیره \ نباید دل شادی ما بمیره \ نباید که این ترس دوری بریزه \ همین وحشت از تو مردن عزیزه \ همین نمنم غم کناره تو خوبه \ چه خالی چه پر\ مث شعر نو خوبه \ جهان با تو سر ریز و لبریز رنگه \ کنارتو آوارگی هم قشنگه \
حدیث مفصل را از این مجمل به خوبی میتوان دریافت.
این گونه ترانهها روند تقلیل روحیه سرسپردگی و" تناقضات روحی"را وسعت میبخشند. همان سادهپنداریها و کلیشهگوییهایی را که مقبول همگان است، تولید و پخش میکنند.
ما همواره با چنین تناقضاتی در تمام عرصههای فرهنگی و هنری روبرو بودهایم و خود را با آن منطبق کردهایم، در نتیجه بسیاری از مسائلی که میتوانند مانع و رادعی در راه رشد و اعتلای هنر تلقی شوند برای ما به صورت اصول، عادات، خُلقیات و ارزشهای بدیهی در آمده است. همواره نیز اعتراضکنندگان به این گونه روحیات و خلقیات، از هر جنبه و نظرگاهی مورد خشم قرار گرفته، مطرود و مردود و ملعون و.... و.... و.... تلقی شدهاند.
۲-لمپنیسم
تعریف عمومی و اجتماعی – روان شناسی
یعنی: طرفداری و پیروی از لمپنها.
لمپنها اما کیستند و چیستند؟ لمپن، به عقب مانده ترین و وازده ترین افراد جامعه از قبیل دزدان و اوباش که معمولا در تحولات اجتماعی نقش منفی را بازی میکنند و تخریب کننده روابط انسانیاند، اطلاق میگردد.
"در تعریف عام، به عناصری از افراد جامعه که در تولید اجتماعی نقشی ندارند، لمپن میگویند. در فرهنگ فارسی مشکل بتوان واژه مترادف با لمپن یافت. لات، ولگرد، جاهل، لوطی، اوباش، اراذل، انگل، مفت خور، و... هر کدام گوشهای از خصوصیات لمپن را در خود دارند، ولی معادل کاملی نیستند. "
"لمپنها آدمهایی متزلزل هستند و به قول خودشان باد به پرچم، سریعا کارفرما و رهبرعوض میکنند. هرجا احساس خطر کنند، سریع تغییر جهت میدهند."
"بیمحتوایی و تبلیغ لمپنیسم، بیشتر به آن دسته ترانه هایی تعلق دارند که دارای کلمات و جملات نا مفهوم و بیمحتوا هستند. در بسیاری از ترانهها کلماتی فاقد معنی و جملات نا مفهوم تکرار میشوند. در کل هیچ تفکر و اندیشهای را در پی نمیگیرد. هیچ مصرع، پاره یا بندی، ارتباط مفهومی با بعد و قبل خود ندارد. تبلیغ لمپنیسم به زبان و کلمات نیز سرایت کرده است. بلبشوی حاصل، نه برای ترانه سرا و نه خواننده مفهوم است و نه برای شنونده. در این ترانه ها نه حرفی برای گفتن و نه احساسی، که حداقل بتوان نامل بر آن. جود ندارد. ذهن آشفته ایست که در قالب کلمات نیز نمیگنجد و فقط در جنب موزیک تکرار میشود. " (۵)
ترانه: لات با صدای قیصر، ترانه سرا؟از این نمونه ها ست :
توی شهر بیحساب ما\ از همه لاتها من سرم \ با شاخ و شونههام که شده \ دل میدم و دل میبرم \ دو رنگی توی کار ما نیست \ عشق و صفا پیشه ماست \ با این همه دوز و کلک \ "خدا" در اندیشه ماست \بچه ناف ونکم \ خوش تیپمو با نمکم \ پا بزارم روی دلکم \ خودم یه پارچه کلکم \ لات. لات. لاتم من. \ خاک زیر پاتم من. \لات. لات. لاتم من\ تا آخرش پاتم من \ لوطی اگر حساب کنی\ از همه سر ترش منم \ توی بد و بد بیاری\ اول و آخرش منم \ هیچ زد و بندی نداریم\ خط و نشون کار ما نیس\ با این همه که ما لاتیم وشوخ \ نامردی توی کار ما نیس \
حدیث این مجمل را هم بخوانید از دو ترانه دیگر که سر فهرست آن آورده شده است!
نام ترانه: حرف بزن، با صدای سیمین، ترانه سرا مسعود امینی (مردم من از عشق تو مردم، حرف بزن)
۳- عدم مطابقت آهنگ با ترانه (موسیقی شاد با متن غم آلود و حزن آور و یا برعکس)
ترانه: برو. با صدای شیلا، ترانه سرا؟
تو منو میترسونی با صد هزار نقش و نشون\ منو آزارم میدی با این همه زخم زبون \ منو آتیش میزنی میری با یار دیگری \ میگی تنها میمونم من با غم دربه دری \ برو برو برو برو برو برو برو برو یارت نمیشم \ گرفتارت نمیشم \مث تو\ واسه من \ فراوونه فراوونه \اگه تو نباشی\ شب من چراغونه چراغون \
این ترانه در دیسکوتکهای خارج از کشور و در داخل ایران، در مجالس چشن نامزدی و عروسی و پارتیهای عاشقانه و دوستانه شنیده میشود و با آن ساز و سوری دارند، بی آن که توجه کنند با چه متنی و نغمهای تن میلرزانند، شوق میکنند و پای میکوبند !
نمونه دیگر: ترانه: نپرس، با صدای ابی ترانه سرا ( ؟)
ریتمی شاد در برابر متنی غمگین:
یه قاصد خبرم داد\ که آفتاب لب بومه \ نوشتم رو تن شب \ که خوشبختی تمومه\ نه من مونده و مایی \ نه حرفی نه صدایی \ هزار دفعه شگستن \ عجب حادثه هایی\ نپرس از شب و روزم \که توی چه حالم توی چه حالی\ به مستی شب و تاصبح\ خرابم چه خرابی \ به شب زل زده بودم\ به این عشق\ که شب مهتابی میشه \ نگاهم به هوا بود\ به این عشق\ که روز آفتابی میشه\ بهار پشت زمستون\ پس از تو برام قصه غم داشت\ نبودی و ندیدی بهارم ترو کم داشت \
نمونه دیگر: ترانه گلاب با صدای شهرام شپره
تو که بی وفا نبودی \ رفیق نیمه راه نبودی \ منو دنبالت کشوندی\ منو کلی سوزوندی \ منو به چه روزی نشوندی\ بس که هی غصه تو رو خوردم \بس که هی اسمت رو بردم \ به هر جایی که رسیدم \ یادگاری از تو دیدم \ دیگه راس. راسی بریدم \ وغیره.....
۴- بی محتوایی متن با تکیه بر قافیه و هجا
کلیه ترانههای شماعی زاده
برای نمونه: ترانه گیتار، با صدای شماعی زاده. ترانه سرا: خواننده
وقتی داری میری سفر \ هرچق دلت میخواد ببر \ گیتارو با خودت نبر \
نمونه دیگر از همین خواننده، دختر مردم:
دختر مردم \ پکرم کرده \ امسال از هر سال عاشق ترم کرده \ توی گوشش خوندم منو دوست داره یا نه \ازش پرسیدم بگو یا آره یا نه \بگو آره یا نه\
در این بخش شایان توجه است نگاه و مروری به دو متن از ترانه، با در نظر گرفتن دو زمان کاملا متفاوت، در سرایش آن بیندازیم. به این ترتیب میتوانیم حدس بزنیم که سرشت موسیقی ایرانی چگونه در حال به اتمام رسیدن است و جه بسا که پایان نیز گرفته است. نخستین ترانه، کاری ست از شاهکار بیژن پژوه و اثر بعدی کاریست از شهریار قنبری.
نخستین ترانه را مرور میکنیم که با صدای شاهکار بیژن پژوه است، ترانه سرا (؟)
نام ترانه : تهدید
هی منو تهدیدم نکن که میرم \ یه چیزیام دستی میدم نباشی \ چکار کنم که قهر کنی دوباره \چکار کنم که بی خیال ما شی \هی منو تهدیدم نکن که میرم \ چقد بدم بری بدون فریاد\ فکر میکنی نباشی من میمیرم \ برو بینیم بابا، بزار باد بیاد \ گفته بودم دوست دارم ببخشید \حالا ما یه روز یه دروغی گفتیم \تو هم دیگه اینقده جدی نگیر\ حالا ما یه وقتی یه چیزی گفتیم \ اینا اونا نیس، عزیزم لو لو برد \ دوره تازوندن تو، سر اومد \ لگام تو به گردنم نچسبید \کم زده بودی چسبشو وراومد.
ترانه سرا و خواننده، مخاطب (معشوق) را کالایی میسنجد که تاریخ مصرفش تمام شده وحال به هرگونه که هست باید از اوصرف نظر کرد! معمولا این گونه رفتار و بیان کلمات را با قشر درمانده و وازده ( خاصه، نمیگویم فاحشهگان) اجتماع انجام میدهند و بیان میکنند، نه نسبت به کسی که میتوانسته تا به دیروز عاشقش، و امروز از چشمش افتاده باشد. تحقیر و توهین بیش از هر چیز اما دامن گیر خواننده و ترانه سراست. زیرا خود را در برابر مخاطب "یابویی" بیش نمیبیند که باید برای مهارکردنش به گردنش لگام بست!
ترانه دوم به نام "گستاخی" ست، که با صدای خواننده: گیتی و ترانه سرا: شهریار قنبری سروده و اجرا شده است. تاریخ سرودن این ترانه به سال ۱۳۵۵ است که بنا به گفته ترانه سرا در آن دوران، از سوی هواداران برابری زن و مرد، (فمنیسم) مورد اعتراض قرار گرفت. مرورش میکنیم:
آره راسته\ این درسته\ دست من \ دست کنیزه \شما صاحب اختیاری \ دست هاتون برام عزیزه \ شما معصوم \ شما صبوری \ شما انگار خود نوری \ همه جا هستی و نیستی \همیشه فقط یه جوری \ میدونم جسارته اسم شما رو بیارم \ اگه گستاخی نباشه نفس هام مال شما \ تا چشام میبینه \ مثل سایه دنبال شما \ شما عشق لایزالی \ شما ذات بی زوالی \شما حاضر \ شما غایب \ شما ممکن و محالی \ شما رمز شعر حافظ \ شما رازهر قصیده\ شما شعری نسروده \ شما طرحی نکشیده\ شما صاحب یقینی \ شما گردش زمینی\ شما علت، شما مقصود \ شما پاکیزه ترینی \ شما پیدا \ شما نایاب \ شما اول \ شما آخر\ شما بیداری هر خواب \ من کنیزم \ شما سرور\ شما از ستاره بیشتر \ شما مومن \شما صوفی \ شما درویش و قلندر\ شما از جنس سپیده \ شما ابریشم شعری\ شما علت نخستین \خلقت مبهم شعری \ شما بهترین شبانی \ شما قدیس و فرشته \ کاشف حرف و صدایی \ کاشف خط و نوشته \چه تماشایی دستهای شفابخش شما \ چشمهای بستهی این خسته کنیز و واکنه \ این یه میلاد دوباره س \ متبرک و عزیز \ وقتی سرور منو با اسم کوچیک صدا کنه \ کاش میشد رخت شمارو بو کنم \ کفش و از پای شما در بیارم\ پشت در کفش شما رو جفت کنم \پایین پای شما سر بذارم \
پس از این دو نمونه به خواننده دیگری نیز باید اشاره کرد که ترانه هایش از بی محتوایی سرشارند. یک نمونه از مشتی خروار! نام ترانه: برو، خواننده: آرش، ترانه سرا (؟)
روزی. روزی عاشق تو بودم \از دست تو خیلی راضی بودم \ اما بعد تو شیطونی کردی (؟!) نزدیک من نیا تو \ برو برو. دلم ترو ترو نمیخواد \ دیگه. دیگه نمیخوام ببینمت \ برو. برو. دلم دیگه. دیگه جای دیگه هست \ نزدیک من نیا تو \این دو خط بی محتوا، سه دفعه با ملودیی شاد که اختلاط موزیک عربی با هندی است، تکرار میشود و سپس به پایان میرسد کلیه ترانه های این خواننده نوظهور به همین منوال است !
۵- ترویج فرهنگی که جمهوری اسلامی نماینده آن است
ترانه: خلیج فارس، با صدای سیمین، ترانه سرا: مسعود امینی
چشمشو در میارم هرکی بخواد خلیج فارس رو، خلیج عرب صداش کنه (به مفاد)
ترانه: عروسک کوکی با صدای سیمین، ترانه سرا، مسعود امینی
ترانه: امام رضا با صدای شهره، ترانه سرا، ژاکلین
یادش بخیر. یادش بخیر\ که خوونه مون توی وطن بود \ زیارت امام رضا \همیشه کار من بود\ با چشم گریون اومدم \ یه شب برم به خوونه\ دیدم یه گدای پاپتی\ کفشامو برده بی جک و چونه\ و... غیره
ترانه: یارب با صدای هایده ترانه سرا، ؟
بگو یارب \ چه بد گفتم \ چه بد کردم \ که نزدت خویشتن را دیو و دد کردم \ به جز عشقی که دردش را به من دادی\ به من یارب \چه بخشیدی که رد کردم\ فقط در عاشقی یارب \مدد گفتم \ شدم عاشق\ تمنای مدد کردم\ به حرفم گوش کن یارب\ به دردم گوش کن یارب \ اگر بیهوده میگویم \ مرا خاموش کن یارب\
ترانه: کبوتر عشق، خواننده لیلا فروهر، ترانه سرا : مسعود فردمنش
تو کاری کردی که کافر نکرده\ به هرکس گفتمش باور نکرده \ تو همچین کفتر عشق رو پروندی\ که تو هیچ آسمونی برنگرده\ تو کاری کرده دشمن نمیکرد\ که دشمن سهل اهریمن نمیکرد\ من اون قد باوفا بودم \که جز تو کسی ظلمی چنین با من نمیکرد\ چوبه داررو بستی \ پای دار ما نشستی \ طناب داررو بافتی \ کار دل مارو ساختی \ هزار دفعه شمردم \ با هر کدومش مردم \ نیومدی تا آخر ترو به خدا سپردم \
تضاد در معنا، میل به شکنجه، عدم مطابقت فاعل با فعل \ احساس مازوخیستی، ترویج روحیه قصاص، تکریم و کرنش و بخشایش آن کسی که آزار میدهد، در این ترانه با ریتمی شاد و عشوه های آبکی خواننده موج میزند. فرض را میگیریم معشوق جنین میکند. به عبارتی چوبه دار را فراهم وخود نیز زیر چوبه دارمی نشیند تا نفس آخر فیصله بگیرد، اما ناگهان قربانی به کرنش مینشیند و "کافر" را که معشوق بی وفایی ست، به دست باری تعالی میبخشاید! براستی این چگونه عشقی ست؟ این موسیقی و ترانه تلطیف دهنده کدام بخش از روان سالم آدمیست؟
"ترویج روحیه خشونت"، که یکی دیگر از ابزارها و دست آوردهای جمهوری اسلامی است در بسیاری از متون ترانهها موجود است. برای نمونه: ترانه، برو با صدای روزبه، ترانه سرا (؟)
بی شرف خودتی \ من میخواستم که با تو باشم\ بمونم تا همیشه\ اما تو رفتی و نگفتی \ عاقبت این دل من چی میشه\ حالا \چرا برگشتی میگی بی تو نمیشه\ نمیخوامت برو گمشو\ برو از جلوی چشام واسه همیشه \ و... و... غیره
در روان شناسی مدرن، خشونت (aggression) را به واکنش و کنش متقابلی تعریف کردهاند که فرد به چند منظورمشخص، انجام میدهد ۱- به دلیل ترس و احساس جدایی و یا موقعیتهای جدایی آفرین. ۲-میل برای ایجاد ترس یا گریز دیگران ۳- میل به ایجاد ترس و وحشت برای پیش بردن عقاید و علائق و اهداف از پیش آماده شده. ۴- به منظور تسلط بردیگری. ۵- پرخاشگری، ناشی از حرمان و جدایی یا ابطال اهداف، ناشی از خشم.
آنچه به عنوان نمونه، ازاین ترانه نام برده شد، دارای چنین ویژگیها و ترویج روحیه مورد نظر است. از این دست ترانه ها فراوانند.
نمونه دیگر : ترانه، برو باصدای افشین، ترانه سرا (؟)
سایه ات رو بردارو از این جا برو\ نمیخوام ببینمت دیگه ترو\ سایه ات رو ور دار و از این جا برو\ که دلم طاقت درد رو نداره\ برو که چشای دوره گرد تو\رو دلم درد بی درمون میذاره \ و.. و... و غیره
نمونه دیگر: خواننده : بیتا، ترانه سرا (؟)
از سر رام درت میکنم \ پیش همه بدت میکنم \ تماشا کن ببین چه جوری \ حالا دست به سرت میکنم \ گفتم یه وقت خطا نکنی \ یه وقتی اشتباه نکنی \ پیش منوو خدای دلم \ مواظب باش گناه نکنی \ گناه کردی سزاش رو بده \ بهای اشتبات رو بده \ جواب حرفای دلم رو\ جواب روزگار رو بده \ با تو دیگه کاری ندارم \حتی دیگه دوست ندارم \میرم و با رفتنم \می دونم ترو به زانو در میارم. \
این تمام متن ترانه است که سه بار تکرار میشود تا از زمان طبیعی، با ریتم و پر کردن فضای خالی آن جلوگیری شود تا به این ترتیب به گوش شنونده زیبا جلوه کند! اما خصوصیات وویژگی این ترانه، جز ترویج روحیه خشونت چیز دیگری هم هست؟
"ترویج روحیه دعاگویی و خرافات و نفرین"
چه در زمان حکومت پهلوی و چه در دوران دیکتاتوری اسلامی ایران، همواره ترانههایی به گوش میرسید و میرسد که حاکی بر پناه بردن به خدا و یا دعا و شانس و خرافات و نفرین و آه و ناله و زاری بر پیشگاه "باری تعالی" بوده. اما در این سالهای اخیر در لوسآنجلس ترانههایی سروده و پرداخته میشود که دست دوران پیشین ترانهها را ازپشت بسته است! آن قدر معنا و مفهوم دارند و هربندش با بند دیگر در رابطه، که باید باشنیدن آن بر روی چیزی به نام خدا و دعا و.. و.. و.. خط کشید !!
نمونه : ترانه شانس، خواننده، لیلا فروهر
من که تموم عمرم \ دل به کسی نبستم \ من که توی کنج خوونه\ شب تا سحر نشستم \ حالا که توی این غریبی \ یاری رو پیدا کردم \ طلسم من شکسته\ عشق و بهوونه کردم \ یه یاری دارم زرنگه \ با دل من دو رنگه \ توی کنج سینه قلبی \ داره که مث سنگه\ بخشکی شانس بخشکی \ بخشکی شانس بخشکی \
این نیز تمام متن ترانه است. همین و بس!
نمونه دیگر: نام ترانه : شکوه، ترانه سرا: هما میرافشار
از تو باتو شکوه کردم \ نازنینم درد دلهامو نوشتم \ شب سحر شد من هنوزم \ قصه دل از تمام لحظههای سرنوشتم مینوشتم مینوشتم \ من ترا بربرگ گلها مینوشتم \ من ترا برموج دریا مینوشتم \ من ترا با این نفسها عاشقونه \ بر دل غمگین وتنها مینوشتم \ دونه دونه نامه هامو پاره کردی\ تو منو از شهر خود آواره کردی\ بعد من هرگز نپرسیدی او کجا رفت\ از کسی هرگز نپرسیدی چرا رفت\ رفتم و دیگر زمن نامی نبردی\ دل به عشق دیگری بی من سپردی\ بی تو من با عالمی بیگانه بودم \هرچه بودم عاشقی دیوانه بودم \بعد من با هر که بی من مینشینی\ آرزو دارم گل شادی نچینی\ تاکه هستی روی خوشبختی نبینی\ روی خوشبختی نبینی. \
عشقهای شرقی و ترانههایش اینچنیناند. معشوق، روزی عاشق سینه چاک است، روزی دیگر نفرین کننده و به دام طلسم و جادو گرفتار و انتقام جو! از قرار معلوم حد تعادلی هم در روابط و احساسات عاشقانه در فرهنگ ما نیست ! یک ترافیک عمومی ست. هر کس بوق بیشتری بزند، راهش زودتر باز میشود و عبور از تونل و جاده عشق، ساده تر!
۶- بیهویتی (جایگزینی ضمیر سوم شخص جمع "ما" به جای ضمیر اول شخص مفرد "من")
کاربرد این اصطلاح روان شناسی، در ادبیات و شعر و ترانه سرایی، به این منظور است که: هویت و شخصیت انسان در برابر فرد دیگر و یا مفاهیمی عاطفی، نا معلوم و مجهول و اغلب منفعل میگردد. "فردیت فرد"، به پای دیگری و به نام "عشق"، بیمعنا میشود و حضورش ناپیدا، و فقط وقتی حضور فردیاش معنا مییابد که معشوق اراده کرده باشد. سر سپردگی بیچون وچرا معنای واقعی عشق های شرقی است. نه معشوق جای خود را دارد و نه عاشق ! محل اعراب هیچ یک مشخص نیست!
اما کم انتظاری، از سوی ترانه سرایانی ست که حامل اندیشه و پرچم دار روشنگریاند.
بیشتر شنوندگان به ترانه "شام مهتاب"، عنایت دارند. این ترانه زیبا سروده شده است. اما به ناگاه در متن، ضمیر سوم شخص جمع "ما"، به جای ضمیر اول شخص مفرد "من" تبدیل میشود. استدلالی در میان نیست، وزن و ریتم ترانه نیز تغییر نمیکند، اگر از ضمیر اول شخص مفرد "من" بهره گرفته میشد. متن را مرور میکنیم.
ترانه، شام مهتاب. خواننده داریوش. ترانه سرا: ایرج جنتی عطایی
تو اون شام مهتاب کنارم نشستی \عجب شاخه گل وار به پایم شکستی \رقم زد نگاهت به نقش آفرینی\ که صورتگری را نبود این چنینی \ پریزاد مهر و مه آسا کشیدی \خدا را به شور تماشا کشیدی \ تو دونسته بودی چه خوش باورم من \ شگفتی و گفتی از عشق پر پرم من \ تا گفتم کی هستی\ تو گفتی یه بی تاب \تا گفتم دلت کو\ تو گفتی که دریاب \قسم خوردی بر "ما"\ که عاشق ترینی\ توی یه جمع عاشق \تو صادق ترینی \ همون لحظه ابری \ رخ ماه و آشفت \ به خود گفتم \ ای... وای \ مبادا دروغ گفت \ هنوزم توی شبهات اگه ماه و داری \ من اون ماه و دادم \ به تو یادگاری.
نمونه دیگر: ترانه، عسل بانو با صدای، سیاووش قمیشی، ترانه سرا (؟)
عسل بانو هنوزم پیش "مایی" اگر چه دست تو\ تو دست "من" نیست \ هنوزم با توام تا آخرین شعر\ نگو وقتی واسه عاشق شدن نیست\ و.. و.. و.. و غیره
در این شعر، عسل بانو، یک نفر است که معشوق ست و عسل بانو نام دارد، عاشق هم یک فرد است که خیال میکند اگرچه معشوق در نزدش نیست اما دستهای او در دستهایش هست. در این خیال و تصور خصوصی به ناگاه عاشق چند تن میگردد و ضمیر جمع "ما" بکار میرود، آن هم در برابر من عاشق که یک نفر است! پاسخ آکادمیکی زبان فارسی در دست نیست، جز ذهنیت بت پرستی و شهرزاد خواهی و خدای بانو صفتی!!!
در مواردی استثنایی، گاه ترانه سرا به گونه کلاسیک میسراید، کاربرد این گونه ضمیرها، براساس قالب شعر کلاسیک قابل پذیرش است، اگر چه استفاده از آن دیروزین و غیر مدرن است!
موسیقی مدرن، واژگان مدرن را میطلبد. اما این به منظور کاربرد ناموزون و ناهماهنگ واژه ها با متن نیست.
۷- وطنپرستی
به همراه جنبش مشروطه ناسیونالیسم به فرهنگ ما راه یافت، وطن پرستی و وطن دوستی در ادبیات شکلی دیگر به خود گرفت. این بار وطن "مادر" شد و خاک وطن تقدس یافت. خون نیز تقدس یافت. فرهنگی پا گرفت که میشد در راستای عشق به وطن، در راه آن جان فدا کرد و برخاکش خون ریخت. "آزادی" را خون لازم بود و جانهای شیفته. شاعران و نویسندگان مبلغان بیدریغ "عشق به وطن" شدند. گذشته ناشناخته ما آینده آرمانی ما را میبایست گسترش میداد! جنبش مشروطه به آرمانهای خویش دست نیافت. حکومت برآمده از آن ناسیونالیسم برای استحکام خویش بهره برد. رضا شاه برای متحدالشکل گردانیدن کشور به عظمت ایران باستان نیاز داشت. وطن پرستی با تاج وتخت شاهی گره خورد و شاه بار دیگر "سایه خدا" برزمین شد. حکومت اسلامی ناسیونالیسم را در "امت اسلامی" باز یافت و از آن همان استفادهای را کرد که سلف او. وطن این بار سر از مذهب برآورد و در ظاهر از ناسیونالیسم حتی فراتر رفت و "اخوت اسلامی" را در بعد جهان هدف قرار داد. در باطن اما حکومت اسلام در ایران مهم بود و حفظ آن بیشتر! آن چه را که جمهوری اسلامی در این عرصه تبلیغ کرده و میکند، پس از سال ها از خارج از کشور نیز سر برآورد. در ترانههای "لوس آنجلسی" پدیدار گشت. حضور وطن دوستی در ترانهها و اشعار جنبش ناسیونالیسم ایران، یعنی جنبش مشروطه، اگر چه نفش انقلابی و مثبت داشت، اکنون جز خدمت به ارتجاع چیزی نیست. نشانی ست از ذهنهای کور که نه شناختی از وطن در دوران معاصر دارند و نه جمهوری اسلامی را میشناسند. جالب این که فریادیست از دور که میبایست ایران دوستی ترانه سرا و خواننده را نشان دهد. اما به راستی این وطن پرستان ایراندوست حاضرند در این برهه از زمان جان فدای وطن کنند؟
ترانه : وطن با صدای داریوش، ترانه سرا؟
و غیره..... اما از همه شنیدنی تر، ترانه " شناسنامه من" با صدای گوگوش و مهرداد آسمانی ست. ترانه سرا، شهریار قنبری.
مرور این ترانه فرصتی ست برای درک بی واسطه عشق به وطن و باز هم تناقض سرایی:
وطن چیه؟ وطن کیه؟ لالایی بچه گیه \ وطن تویی، وطن منم، منم که پر پر میزنم \
زبان مادریمونه \ مارو به هم میرسونه\ جای همه تجربهها \ عطر غریبی در هوا \
اصالت خاطرهها (؟) \ فرصت آزادی ما (؟)\ پنچرهای رو به سکوت (؟)\ تنهایی کویر لوت (؟)\ دل ضربههای هر چه بد (؟) \ تجارت تن با قلم (؟)
پنچره ایی به پنچ دری (؟) \ با مردم خاکستری \ رو به حیاط بچگی \ سرخوردگی، دلمردگی \
وغیره.....
براستی؛ میبینید که ترانهسرا چه میسراید و خواننده نیز طوطیوار چه تکرار میکند؟ اگر وطن پنچرهای رو به سکوت و حیاطی رو به دلمردگی و سرخوردگی و تجارت تن با قلم و دل ضربههای هرچه بد و آب دشمنخوست، دیگر این همه آه و فغان سر دادن برای چنین وطنی از چه روست؟!
موسیقی "لوسآنجلسی"، موسیقیست مملو از شکایت و ناله و فاقد معنا و مفهوم. مولد دلهره و فغان. کابوس زندگی و دربه دری. عاری از لطافت عاطفه و تضعیف کننده روحیه بارور. مسخ اندیشه و اشاعه شعارهای خالی از عمل. حدیث مکرر نفرت و خشم و انتقام. طرد جهان. دستاویز شدن به آسمان. پرداختن و رجوع به دنیای پوچی. پیشتاز و پیام آور رنج و اندوه. ارجاع اراده آدمی به آن سوی آسمان ویا چیزی به نام شانس و بخت و اقبال و ترویج خرافه و دلی دلیهای شبانه و سحرگاهی.
این نوع از موسیقی، بیانگر ستیز و تضادهای درونی و بحران فرو ریختن ارزشهای انسانیست.
فلسفه جوهری این گونه ترانهسرایی حکایت این ضرب المثلست: "پس از ما جهان را گو آب بگیرد".
ساده نگاری و سهل اندیشی و هیچ سرایی به آسانی مقبول همگان میافتد. بنابراین لزومی ندارد تا ترانهسرایان به خودزحمت فکر دهند ونغمهای بسرایند دلنواز. همان بس که با بکار گیری قافیههای کلیشهای و ضربی، آهنگی بسازند و بزن و برقص وبشکنی راه بیندازند. این تمامیت مسئولیت ترانهسرایان امروزی است: راحتطلبی و سادهاندیشی و بیهودهسرایی.
آهنگ سازان سبک مورد نظر ما یعنی "لوسآنجلسی"، در مرسومترین ترکیب و فرم آن، میکوشند تا قسمت "کرشندو"(۶) را با ضعیفترین و یکنواختترین اصوات آغاز میکنند و صدا را تا مرحله قویترین و درهمترین صداها بالا میبرند و با همان اصوات "آرپجلو"(۷) را درتمام "او کتاوها" (۸) به همراه آلات موسیقی تکرار میکنند و یک نوع هارمونی میسازند که از پا تا به سر، با آنچه که طبیعتنا از موسیقی ناشی میشود، متفاوت است. این عمل از آن جهت انجام میگیرد تا اصوات غیرمنتظره و نامأنوس، شنونده را تحت تأثیر قرار دهند. در نتیجه با ایجاد اصوات نا مأنوس در شنونده، تحریک حسی – شنیداری ایجاد میکنند که اغلب به این گونه از موسیقی گفته میشود: خوب، قشنگ، جالب، که نه این است و نه آن و نه میتواند میزان ارزش هنری محسوب شود و وجه مشترکی با آن داشته باشد. چنین موسیقیای قادرنیست یک اثر هنری واقعی را بوجود آورد، زیرا نیازمند کمال و تناسب است. یعنی: شکل و محتوا باید دست در دست یکدیگر دهند و واحد کاملی را بوجود آورند.
آهنگسازان در ملودی، اصوات را متراکم میکنند، در هم میآمیزند و گاه بر قوتشان میافزایند و گاه نیز از شدتشان میکاهند و با این اعمال در شنوندگان تأثیری فیزیولوژیکی بوجود میآورند و شنونده ناآگاه نیز این تاثیر را به جای هنر موسیقی قلمداد میکنند. تاثیر این موسیقی بر فرد، احساس زیباییشناسی او را به حداقل میرساند، سیستم اعصاب او را درهم میریزد و در نتیجه روان او را بیمار میکند. این تاثیر در بیشتر موارد مخرب روان و اعصاب آدمی است. (۹)
هنر موسیقی و ترانهسرایی ایرانی روز به روز از لحاظ مضمون فقیرتر و از نظر شکل و محتوا نامفهومترمی شود و در آخرین تجلیات خویش خصا ئل هنری را از دست داده وجای خود را به شبه هنر سپرده است.
ریشه و نهاد موسیقی همانی ست که بود، فقط شکلها و فرمها تغییر کردهاند. مضامین ترانهسرایی نیز محدودتر و تکراریتر و یکنواختتر شده است و سرانجام به مرحلهای رسیده که در نظر ترانهسرایان ممتاز انگار از قرار معلوم همه چیز گفته شده و حرفی نمانده تا گفته نشده باشد. ترانهسرا با آهنگساز به اصطلاح خبرهای دست در دست هم میگذارند تا با عباراتی نامفهوم که تا کنون به کار نرفته، به زعم خویش سبک و سیاق و فرم و ترکیب جدیدی ارایه دارند و از آنجا که مورد استقبال مردم عامه و سادهپسند نیز قرار میگیرد، دنیا بر وفق مراد میگردد!
مخاطبان این موسیقی در داخل و خارج نیز انگار، همان چیزی را که میشنوند که انتظار داشتند، زیرا بی هیچ چون و چرا آن را میپذیرند، بی آنکه بر آن اندیشیده باشند. گویی هنرمند (ترانهسرا و آهنگساز و خواننده) با اطمینان به استعدادی خدادادی و با تکیه بر آن، هرچه دلشان میخواهد میسرایند و میسازند و میخوانند و خلق میکنند و توزیع و عرصه مینمایند و به نام اثری هنری ارائه میدارند وبراین باورند که کارشان عالی و خدشهناپذیر است. حکایت ایشان چنین است که آن قدر غرق دنیای کوچکِ کوچکِ خویشاند که زمان و زمانه را فراموش کردهاند. بیخبر از دنیای واقعاً موجود، به هواداران خویش نوید دنیایی را میدهند که سالهاست عمر آن به سر رسیده و به تاریخ پیوسته است.
----------------
۱- کتاب ذهن در بند، بخش: نوعی از موسیقی، نوعی از فرهنگ، اثر: اسد سیف
۲- واژه "فرهنگ بی چرا " را از محمد مختاری وام گرفته ام. برای مطالعه رجوع کنید به کتاب " تمرین مدارا" بخش فرهنگ بی چرا، اثرمحمد مختاری
۳-برای مطالعه رجوع کنید به : ت. رایک. (فروید – یونگ - ویلهلم رایش ) مازوخیسم در انسان امروزی. انتشارات فارار و راینهارت. نیویورک.
و همچنین :upsychology& psychiatrv. N pourafkary md. Band 1& 2
۴-برای مطالعه رجوع کنید به کتاب " تضاد های درونی ما " اثر، کارن هورنال. ترجمه محمد جعفر مصفا
۵- زمینه و پیشینه اندیشه ستیزی در ایران. بخش : شاه لمپن ها، جامعه لمپن پرور. اثر : اسد سیف- و ذهن در بند. بخش :نوعی از موسیقی – نوعی از فرهنگ، اثر: اسد سیف
۶-crescend بخشی از آهنگ است که اصوات آن به تدریج اایش و قوت میگیرند.
۷-arpeggio اصطلاح ایتالیایی که در سطر بالای نتهای موسیقی نوشته میشود.
۸ــ oktav نت درجه هشتم از نت پایه در گام و یا تونیک است. فاصله هشت درجه گام دیاتونیک
۹ــ رجوع کنید به: - ARZNEIMITTEL WIRKUNGEN pharmakoiogie & TOXiKOLOgie
Wissenschaftliche verlagsgesellschaft mbh stuttgart
نظر کاربران:
ممنون از نقد زیبایتان اما دیگر کسی به موسیقی لوس انجلسی گوش نمی کند. کارهای بچه های داخل ایران به مراتب بهتر از کارهای خوانندگان لوس انجلسی است آدم را می کشاند تا موسیقی را گوش کند برخلاف موسیقی لوس انجلسی که ادم مجبو.ر است فورا کانال عوض کند تا گوش ادم را خسته نکند. در واقع چندش اور شده است. نسل جوان و نوجوان ما این تفاوت ها را بیشتر حس می کنند و واضح است که گرایشی به موسیقی لوس انجلسی دیگر وجود ندارد . اگر نگاهی به کانال های ماهواره ای بکنیم متوجه می شویم که به محض دیدن خواننده های لوس انجلسی بلافاصله کانال را عوض می کنیم تا اهنگ های تکرای شان را که نه شعر زیبایی دارند و نه ملودی زیبا را نشنویم .
شاید به این خاطر است که خوانندگان لوس انجلسی شعرهایی می خوانند که مطابق سن و سالشان نیست و یا مطابق سلیقه شنوندگانشان نیست و دچار یک نوع هرج و مرج در انتخاب و اجرا شده اند یا به تعبیری انچه را نباید بخوانند می خوانند و انچه را که باید بخوانند نمی خوانند فقط قصد و غرضشان فرستادن یک البوم در مارکت است و پنهان شدن پشت ترانه های قدیمی شان که مخاطبان بیشتری داشت و خاطره ساز شده است و اینکه به خواسته مخاطبشان احترام نمی گذارند و برای پر کردن یک البوم حاضرند هر چرندیاتی را وارد بازار کنند .
خانم گوگوش در طی این چند سال حتی نتوانست یک ترانه دلنشین از خودش به یادگار بگذارد و یا داریوش و لیلا فروهر و شهره و حمیرا و معین و غیره به راستی چه شده است که هیچ کدام از این خوانندگان نتوانستند فقط یک ترانه نه بیشتر منتشر کنند که در دل مردم بنشیند یکی از دلایلش شاید این باشد که حرف دل مردم را نمی خوانند از دل مردم با خبر نیستند و یا اگر هم هستند نمی خواهند با شاعرینی کار کنند که حرف دل مردم را می نویسند و به خاطر مسائل سیاسی ار آن شاعرین و اهنگسازان فاصله می گیرند و یا اینکه رو به شاعرین داخل کشور اورده اند که به دلیل جبر زمانه نمی توانند کارهای خوبی در اختیار خوانندگان لوس انجلسی بگذارند به عبارتی دیگر خواننده های لوس انجلسی بسیار محافظه کار شده اند و مردم هم از این محافظه کاری خسته شده اند و تمایلی به شنیدن کارهای زور چپان به زبان عامیانه ندارند مثل زهر ماری هست که حوصله خوردنش را ندارند و یا اصلا مجبور نیستند و نمی شوند که حاضر به خوردنش بشوند هرچند پشت این موضوع نام خوانندگان مشهور ی هم وجود داشته باشد .
به هر حال متاسفانه خوانندگان ما کارهایشان چند سالی هست که افت شدیدی پیدا کرده است و در بین خوانندگان شناخته شده حتی یک نفر هم پیدا نشده است که چنگی به دل بزند اما در عوض بعضی از اهنگ های بچه های داخل ایران که زیرزمینی کار می کنند و مجوز هم ندارند و حتی چهره هایشان را هم یا اصلا ندیدهایم و یا به طور اتفاقی در سایتی یا در مصاحبه ای دیده شده اند بدون داشتن نجوز و حمایت کمپانی و غیره و غیره انقدر زیباست که ارزش شنیدن دارد برای مثال ترانه ی دوباره دل هوای با تو بودن کرده ... که خواننده این اهنگ یک پسرک جوان در یک مغازه ای در شمال ایران است که نه عکسی از او منتشر شده است و نه جنجال های تبلیغاتی که بنده نه اسمشان را می دانم و نه حتی عکسشان را دیده ام اما با همین یک اهنگ چنان در تارو پود انسان تاثیر می گذارد که اگر چندین بار در روز هم بشنوی باز هم تمایل شنیدنش را در خود احساس می کنیم.
*
موضوع جالبی برای بررسی انتخاب شده است. چندی و چونی موسیقی باصطلاح لوس آنجلسی در پس ِ ذهن بسیاری هست ولی کمتر به آن پرداخته می شود. و شاید دلیلش هم این باشد که موضوع چندان ساده و سرراستی نیست.
عنوان اصلی این نوشته "مسخ اندیشه یا موسیقی" است و در متن می خوانیم که "در این مقال اما، خاصه بحث پیرامون موسیقی "لوسآنجلسی" و مشخصات آن است....". اما بنظر من می آید که بدنه نوشته با عنوان آن زاویه دارد و یا شاید هم نا خواسته از موضوع دور افتاده و راه دیگری رفته است.
در این مقاله برای بررسی موسیقی لوس آنجلسی و مشخصات آن تنها و تنها سروده ها یا متن ترانه هاست که آورده می شود و از این طریق با موسیقی لوس آنجلسی تعیین تکلیف می شود. من که هرچه کردم نتوانستم خودم را با روال و سیاق این بررسی همراه و هماهنگ کنم.
در مثل مناقشه نیست، اما برای روشن شدن موضوع، تصور کنیم نقدی پیش رو داریم در باره "موسیقی سنتی ایرانی" که بریده هائی از غزلیات سعدی و حافظ و عراقی و نظایر آن را ارائه کرده و بر آن مبنا موسیقی سنتی ایرانی را نقد کرده است. طبیعی است که چنین نقدی را حتی اگر با نقد جاندار ادبی و شعر شناسانه این غزلیات هم همراه باشد نمی توان بعنوان نقد "موسیقی سنتی ایرانی" قبول کرد.
من طرفدار موسیقی باصطلاح لوس آنجلسی نیستم و شاید با بسیاری از آنچه که در این مقاله آمده است هم موافق باشم، اما صرف زیر ذره بین گذاشتن متن ترانه ها نمی تواند کلیت موسیقی موسوم به لوس آنجلسی را معرفی و یا نقد کند. آیا می توان این چند خط را ملاک ارزش گذاری شاهکار ماندگار علی اکبر شیدا قرار داد؟
امشب شب مهتابه عزیزم را می خوام،
عزیزم اگر خوابه، طبیبم را میخوام
خواب است و بیدارش کنید، مست است و هشیارش
کنید، گوئید فلانی آمده، آن یار جانی آمده
آمده حال تو ، احوال تو، سفید روی تو ، سیاه
موی تو، ببیند برود، ...
امشب شب مهتابه .......
و یک نکته دیگر. گذشته از ضرب المثل قدیمی مان، من بتجربه هم دریافته ام که نمی شود همه را با یک چوب راند. مثلا هرچه باشد نمی توانم افشین خواننده را با سیاوش قمیشی خواننده هردو را در زیر سقف موسیقی لوس آنجلسی جا بدهم. همین طور، از سال های نوجوانی و جوانی با آهنگ های شش و هشت گروه بلک کتز که جوانانه و شاد بودند آشنا بودم اما کار این گروه را از دیدگاه آن روزهای خودم سبک و مبتذل ارزیابی می کردم. اما در سال های اخیر که دوباره با کارهای این گروه آشنا شدم ارزیابی دیگری از این گروه و کار رهبر آن شهبال شب پره پیدا کردهام. بلک کتز آن گونه که من امروز می شناسم گروهی است که به موسیقی عشق می ورزد. موسیقی را می شناسد، به سنت های ایرانی علاقمند است، با رمز و راز زبان فارسی آشناست و بخوبی آن را بکار می گیرد، اگرچه از قدیم ترین هاست، همچنان جوان مانده است، همیشه جوان ها را بکار گرفته و آموزش داده و برای جوان ها هم تولید کرده است، و ... و از همه مهمتر هم شاید این که گروهی است که برای خودش ارزش قائل است و برای کارهایش زحمت می کشد، به ریزه کاری ها توجه دارد و خلاصه کارهائی بیرون می دهد که عمدتا ماندگار اند. فرصتی بود بار دیگر به مثلا "عروسک" و یا "پاپ فادر" گوش کنید تا شاید گوشه هائی از آنچه را که من ادعا می کنم در آن ها ببینید.
با تشکر مهرداد - لندن
*
مقالهی تحلیلی جالبی بود. اما ۲ نکته :
۱- خواننده ترانه ی "دختر همسایه" ناصر بود و نه افشین. افشین(۱) شاید آهنگساز این ترانه بوده باشد.
۲- ایکاش خانم آذرلی یکی دو نمونهی خوب را هم در این آشفته بازار موسیقی "لس آنجلسی" نام می بردند که ما دچار نومیدی و افسردگی حاد نشویم و خوشحال باشیم که "پاکباخته" نشدهایم!
بابک
*
خانم آذر لی درود بر شما من قبلا شعر گونهای را در همین سایت تقدیم شما کردم چون به اندازه کمی که از رنج های شما میدانم ان شعر شما را که خواندم آنچه نوشته وفرستادم همینگونه با احساسم نوشتم و بدون تغییر فرستادم اما مقاله امروز شما جانا سخن از دل ما میگویی من سالهای ۹۱ تا ۹۲ مقاله ای در این مورد نوشتم و در مجلهای که در هلند چاپ میشد گذاشته شد و معترض به این ویرانگری فرهنگی هنری بودم .اما ترانه دختر همسایه را ناصر صبوری خوانده است نه افشین مقدم که در تصادف مرد ولی با داریوش ۳ نفری یک گروه را داشتند ممکن است افشین هم همینطوری خوانده باشد ولی رسما ناصر خوانده است که من با ایشان آشنایی دارم الان هم در آمریکا کار کامپیوتری میکند.
شهریار قنبری دیگر آن کسی نیست که ترانه سرایی کند زیرا گوگوش توانایی صدایش نزول کرده و هر دو در اندیشه دلارند نه هنر و ترانه آبی دریا قدغن را شهریار خودش خوانده است تصورش ممنوعیتها امروز ایران را نفی کردن و از آزادی گفتن است که خود سوالی است دیگران را به حق اشاره کرده اید بنده خوشحالم که همیشه در جمع دوستانم گفته ام که کسی را قبول ندارم حتی معین وشکیلا را هم با داشتن ضدا نمیپذیرم راه گوش کردن موسیقی گذشته و کشورهای دیگر است به هر حال این کار شما جالب بود متاسفانه شرکت های موزیک لس آنجلس بزرگترین سهم رادر این ویرانگری دارند و در ایران هم برای جلوگیری از بت شدن به هر کسی با هر شعور و هر صدایی عمدا میدان میدهند این نوشته ام جهت آگاهی شما بود و هم خسته نباشید گفتن به شما لطفا در سایت نگذارید
سپاسگزارم گلزار